eitaa logo
امام زمانی ام 🇵🇸
375 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
527 ویدیو
8 فایل
﷽ ❄️ألـلَّـھُـمَــ؏َـجِّـلْ‌لِوَلـیِـڪْ‌ألْـفَـرَج❄️ ✅فعالیت این گروه نذرظهورامام زمان است،انشالله بتوانیم امام زمان روبهتربشناسیم وبشناسانیم✅ با به اشتراک گذاشتن لینک کانال «امام زمانی ام»در ثواب نشر مطالب شریک باشید ۩؎ 👌کپی مطالب حلال می‌باشد 👌
مشاهده در ایتا
دانلود
💚 سلام مولای من، مهدی جان!✋ از شما سپاسگزارم که هر صبح رخصت می‌دهید سلامتان کنم، یادتان کنم... من با این سلام ها تازه می‌شوم، جان می‌گیرم، پرواز می‌کنم... من با این سلام ها یادم می‌آید پدر دارم، جان پناه دارم، راه بلد دارم... من با این سلام ها زنده‌ام...
♥️ سلام بر شما ای زیبا آرزوی من! و ای مهربان امام من رسیدن به شما همه ی آنچه میخواهم است! بگو کجا جستجویت کنم؟ من به آسمانی که تو را می بیند غبطه می‌خورم و به زمینی که بر آن قدم می گذاری! خوشا آن هوایی که در آن نفس می کشی، مولای من!
⭕️ ضرورت شناخت چیست؟ ☑️ برای پاسخ، لازم است ابتدا به ۱۱ دلیل برای اهمیت شناخت امام زمان بپردازیم 1️⃣ دلیل اول : علت خلقت انسان است 🔅 امام حسین در جمع اصحاب فرمودند: ای مردم، خداوند بندگان را نیافرید مگر برای اینکه او را بشناسند؛ هنگامیکه او را شناختند عبادتش کنند؛ وقتی او را عبادت کردند به برکت این عبادت، از عبادت غیر او بی نیاز شوند. 🔺مردی پرسید: شناخت خدا چیست؟ حضرت فرمودند: این است که اهل هر زمانی، امامی را که باید از او فرمان ببرند، بشناسند. 📚 بحارالانوار، ج۲۳ ص۸۳ 📌 نتیجه : شناخت خدا = شناخت امام زمان ۱ @emamzamaniyamm
💢 گزارشی از تولّدِ امام‌زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف 💞 ✅خواندنی👌👌 ⭕این گزارش از زبانِ «حکیمه»، عمّه امام عسکری‌علیه السلام است که گزارشِ نسبتاً دقیقی از تولّدِ امام‌علیه السلام می‌باشد. «شیخ مفید» از قولِ «حکیمه»، دخترِ امام جوادعلیه السلام این گونه روایت می‌کند: «ابومحمّد حسن بن علی‌علیهما السلام با پیکی مرا به نزدِ خود خواند و گفت: ای عمّه، امشب افطار را در نزدِ ما بگذران؛ زیرا پانزدهم شعبان است، امشب خدایِ متعال «حجّتِ» خود را در زمین ظاهر خواهد کرد. از او پرسیدم: مادرش کیست؟ فرمود: نرجس. گفتم: جانَم به فدایت! ولی آثارِ حاملگی در او وجود ندارد. فرمود: آنچه گفتم، همان خواهد شد. بنابراین، وارد شدم و سلام کردم، نرجس پیش آمد تا کفشهایم را از پا در آورد و به من گفت: بانویِ من! حالِ شما چطور است؟ بدو گفتم: تو بانویِ من و خاندانِ منی، ولی او از سخن من امتناع ورزید و پاسخ داد: ای عمّه! چه می‌فرمایید؟، بدو گفتم : دخترم! امشب خداوندِ متعال پسری به تو عطا می‌فرماید که مولایِ این جهان و آن جهان خواهد بود، او خجالت زده و سرخ شد. پس از آن‌که نمازِ عشا به جای آوردم، افطار کرده و به خواب رفتم. نیمه شب از خواب برخاستم تا نماز عشا به جای آورم. در حالی که «نرجس» در خواب بود و اثری از وضعِ‌حمل در او دیده نمی‌شد، نماز خواندم. آن گاه نشستم و نمازِ نافله خواندم، پس از آن به رختخواب رفته و دوباره بیدار شدم، ولی او هنوز در خواب بود. آن‌گاه او برخاست، نماز نافله را به جای آورد و دوباره دراز کشید. حکیمه، ادامه می‌دهد: از اطاق خارج شدم تا طلوعِ فجر را ببینم و نخستین مرحله طلوع را دریابم، ولی او هنوز خوابیده بود. از این رو، از انتظارِ امام عسکری‌علیه السلام [در این باره مردّد شدم. درست در همان لحظه، امام از جایِ خود صدا زد، ای عمّه! عجله نکن، امر نزدیک است! من نشستم و سورهِ‌های حم سجده و یس را تلاوت کردم. در همان لحظه او [نرجس با هوشیاری از خواب برخاست، من به سویِ او رفتم و گفتم: سلامِ خدا بر تو باد، آیا چیزی احساس می‌کنی؟ او پاسخ داد: ای عمّه، آری!، آن‌گاه بدو گفتم: خود را جمع کن و آرامشِ قلبی را به دست آر! در آن لحظه احساسِ خواب کرده و خواب بر من غالب شد؛ پس از آن، با صدایِ مولایم از خواب برخاستم و چون پوشش را از نرجس بلند کردم، حضرتش (مهدی‌علیه السلام) را که به حالِ سجده بر زمین افتاده بود، دیدم. او را بر دامان گرفتم و متوجّه شدم پاک و تمیز است. ابومحمّد، مرا صدا زد و گفت : ای عمّه! پسرم را برایم بیاور! و چنین کردم ...، پس از آن امام عسکری‌علیه السلام زبان بر کامش گذاشت و با آرامی دستش را به چشم‌ها، گوش‌ها و آرنج‌هایش کشید؛ سپس گفت: ای پسرم! سخن بگو! کودک لب به سخن گشود و پاسخ داد: شهادت می‌دهم که خدایی جز خدایِ یکتا نیست، او یکتا است و شریکی ندارد، شهادت می‌دهم محمّدصلی الله علیه وآله پیامبرِ خدا است؛ سپس بر امیرالمؤمنین‌علیه السلام و بر امامان به ترتیب تا نام پدرش سلام کرد، آن‌گاه از ادامه سخن باز ایستاد. ابومحمّد گفت: ای عمّه! او را نزدِ مادرش ببر، تا وی را سلام گوید و سپس او را به من بازگردان! چنین کردم و او را باز گردانده و در همانجا گذاشتم. امام عسکری‌علیه السلام به من فرمود: ای عمّه! هفت روز دیگر برایِ دیدار او بیایید، روز بعد آمدم تا به ابومحمّد سلام گویم، پرده را بالا زدم تا مولایم را ببینم، ولی او را ندیدم. از این رو، از امام پرسیدم: جانَم به فدایت! برای مولایِ من چه اتّفاقی افتاده؟، حضرتش پاسخ فرمود: ای عمّه! او را به همان کس که مادر موسی فرزندش را بدو سپرد، سپردم. حکیمه می‌گوید: روزِ هفتم آمدم و به او سلام گفتم و نشستم. ابومحمّد فرمود: پسرم را نزدِ من بیاور! او را در قطعه‌ای پارچه آوردم. امام آنچه را که در روز نخست به هنگام تولّد انجام داده بود تکرار کرد و کودک، آنچه را که از قبل گفته بود، گفت، آن‌گاه این آیه قرآن را تلاوت کرد: «بسم اللَّه الرحمن الرحیم وَنُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ نُرِی فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا یحْذَرُونَ؛ و ما اراده کردیم بر مستضعفانِ زمین منّت نهاده و آنان را پیشوایان خلق و وارثین قرار دهیم، و در زمین به آنها قدرت و تمکین ببخشیم و به چشم «فرعون» و «هامان» و لشکریانِشان آنچه را که از آن اندیشناک و ترسان بودند بنمایانیم». @emamzamaniyamm