✨﷽✨
💢مرحوم شهید دستغیب رحمه الله علیه:
✍یکی از علمای نجف حدود یکصد سال پیش، در خواب حضرت عزراییل را می بیند. پس از سلام می پرسد: از کجا می آیی؟ ملک الموت می فرماید: از شیراز! روح مرحوم میرزا ابراهیم محلاتی را قبض کردم. شیخ می پرسد: روح او در چه حالی است؟ عرزاییل می فرماید: در بهترین حالات و بهترین باغهای عالم برزخ. خداوند هزار ملک را برای انجام دستورات شیخ قرار داده است.
آن عالم پرسید: آیا برای مقام علمی و تدریس و تربیت شاگرد به چنین مقامی دست یافته است؟
💥فرمود: نه! گفتم: آیا برای نماز جماعت و بیان احکام! فرمود: نه! گفتم پس برای چه؟ فرمود: برای خواندن زیارت عاشورا.نقل است که مرحوم میرزا، سی سال آخر عمرش زیارت عاشورا را ترک نکرد و هر روز که به سبب بیماری یا امر دیگری نمی توانست بخواند، نایب می گرفت.
📚 داستان های شگفت، حکایت ۱۱۰
🍁#داستانهای_مذهبی_پند_آموز🍂
📚@dastan_mazhabe✍️
✨﷽✨
💢چرا دو سجده در نماز
✍حضرت امام موسي بن جعفر علیه السلام فرمود: "در شب معراج خداوند به رسول خود امر كرد كه وضو بگيرد و نماز بخواند. پيامبر وضو گرفت و تكبيرة الاحرام گفت و حمد و سوره را خواند و ركوع رفت و به دستور خداوند سر به سجده گذاشت و تسبيح خدا كرد پس از سر برداشتن بدون اينكه خداوند مجدداً دستور سجده بدهد نبي گرامي اسلام به خاطر عظمت و جلالت پروردگار سر به سجده گذاشت و خدا را تسبيح نمود. به همين خاطر خداوند امر فرمود همه در نماز در هر ركعتي دو سجده نمايند.
📚 صدوق، علل الشرايع، ج ۲، ص ۳۱، حديث۳
امام صادق علیه السلام فرمود: "معنا و تأويل سجده اول در واقع اين است كه نماز گذار ميگويد: منها، خلقني؛ يعني از زمين مرا آفريدي. وقتي سر بلند ميكند، ميگويد: منها اخرجتنا؛ از خاك خارجم كردي، وقتي سجده دوم ميرود ميگويد: و اليها تعيدنا؛ به سوي زمين ما را برگرداندي و وقتي سر بلند ميكند، در واقع ميگويد: و از زمين بيرون مان ميسازی (و منها تخرجنا)
📚 صدوق، علل الشرايع، ج ۲، ص ۳۱، حديث۴
🍁#داستانهای_مذهبی_پند_آموز🍂
📚@dastan_mazhabe✍️
3.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 حکایتی بسیار شنیدنی پیرامون رزق حلال خداوند
🎤شیخ محسن کافی
🍁#داستانهای_مذهبی_پند_آموز🍂
📚@dastan_mazhabe✍️
روزی مردی در بیابان در حال گذر بود که ندائی رااز عالم غیب شنید: « ای مردهرچه همین الآن آرزو کنی، به تو داده میشود.»
مرد قدری تأمل کرد، به آسمان نگاه کرد و گفت: میخواهم کوهی روبرویم قرار گرفته، به طلا تبدیل شود.
در کمتر از لحظه ای کوه به طلا تبدیل شد. ندا آمد: « آرزوی دیگرت چیست؟ »
🌺مرد گفت: کور شود هرکه آرزو و دعای کوچک داشته باشد.
بلافاصله مرد کور شد!
🌺نکته : وقتی منبع برآورده کردن آرزوهایت خداست، حتی خواستن کوهی از طلا نیز کوچک است. خدا بزرگ است، از خدای بزرگ چیزهای بزرگ بخواهید.
🍁#داستانهای_مذهبی_پند_آموز🍂
📚@dastan_mazhabe✍️
✨﷽✨
✍خداوند متعال به حضرت موسی وحی کرد، آیا اصلا برای من کار کرده ای؟
موسی(علیه السلام) گفت:
خدایا برایت نماز خوانده ام، روزه گرفته ام، صدقه داده ام، و برایت ذکر گفته ام...
خداوند فرمود:
🔹نماز دلیل و راهنمایی برای عبور از صراط است،
🔸روزه برای تو سپر در مقابل آتش است
🔹و صدقه در روز قیامت برای تو سایه است،
🔸و ذکر نوری است که بوسیله آن هدایت می شوی، پس چه کاری برای من کرده ای؟
موسی گفت مرا به کاری که برای توست راهنمایی کن...
خداوند فرمود :
آیا هرگز بخاطر من کسی رو دوست داشته ای؟
یا کسی را به خاطر من دشمن داشته ای؟
پس موسی دانست از محبوب ترین اعمال ،
دوستی در راه خدا و دشمنی در راه خداست.
📚بحارالانوار ج 69 ص 252
📚برگرفته از کتاب احادیث الطلاب آیت الله مجتهدی
🍁#داستانهای_مذهبی_پند_آموز🍂
📚@dastan_mazhabe✍️
🔆صدقه
⁉️ روزي حضرت رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) از شيطان پرسيدند :
اي ملعون چرا مانع از صدقه دادن مي شوي؟
🌑شيطان گفت: اي رسول خدا اگر اره اي بر سرم گذارند و مانند درخت اره ام كنند برايم راحت تر است از تحمل صدقه دادن اشخاص.
🌕حضرت فرمودند: چرا از صدقه دادن مردم ناراحتي ؟
🌑 شيطان جواب داد : در صدقه پنج خصلت است
1- مال را زياد مي كند
2- مريضان را شفا مي دهد
3- بلاها را دفع مي كند
4- صدقه دهندگان به سرعت از پل صراط عبور مي كنند
5- بدون حساب وارد حساب مي شوندو عذابي برايشان نيست.
🌕 رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) پس از شنيدن اين سخنان از شيطان به او فرمودند: خدا عذابت را زياد کند
🍁#داستانهای_مذهبی_پند_آموز🍂
📚@dastan_mazhabe✍️
✨﷽✨
#اثبات_خدا_به_راحتی
🔴مگر می شود این عالم خدایی نداشته باشد
✍پادشاهی بود دهری مذهب. وزیری بسیار عاقل و زیرک داشت.هرچه ادله و براهین برای شاه بر اثبات وجود صانع اقامه می کردند که این آسمان ها و زمین را خدا خلق کرده و ممکن نیست این بناهای به این عظمت بدون صانع و خالق موجود شود و ممکن نیست یک بنایی بدون بنا و استاد و معمار ساخته شود، پادشاه قبول نمی کرد.
بنابراین وزیر، بنای یک باغ و درخت ها و عمارتی در بیرون شهر گذارد.بعد از اینکه تمام شد، یک روز پادشاه را به بهانه شکار از آن راه برد.چون چشم پادشاه بر آن عمارت عالی افتاد متعجب شد.
از وزیر پرسید این عمارت را که بنا کرده و چه وقت بنا شده است؟ وزیر گفت کسی نساخته، خودش موجود شده است. پادشاه اعتراض شدیدی کرد. گفت این چه حرفی است که می زنی، چگونه می شود بنایی بدون معمار ساخته شود؟ وزیر جواب داد چگونه یک بنایی کوچک بدون معمار غیر معقول است؟ چگونه می شود بنای این آسمان ها و زمین ها و گردش ماه و خورشید و ستاره ها بدون صانع و خالق موجود شده باشد؟ آن وقت پادشاه تصدیق نمود و مسلمان و موحد شد.
📚منبع:داستان هایی از خدا، نوشته احمد میر
خلف زاده و قاسم میرخلف زاده، جلد ۱
🍁#داستانهای_مذهبی_پند_آموز🍂
📚@dastan_mazhabe✍️
✨﷽✨
🌸 عجایب آیت الکرسی🌸
✍«ابوبکر بن نوح» می گوید: پدرم نقل کرد: دوستی در نهروان داشتم که یک روز برایم تعریف کرد که من عادت داشتم هر شب آیة الکرسی را می خواندم و بر در دکان و مغازه ام می دمیدم و با خیال راحت به منزلم می رفتم.
یک شب یادم رفت آیةالکرسی را به مغازه بخوانم، و به خانه رفتم و وقت خواب یادم آمد، از همان جا خواندم و به طرف مغازه ام دمیدم. فردا صبح که به مغازه آمدم و در باز کردم، دیدم دزدی در مغازه آمده و هر چه در آنجا بوده جمع کرده، بعد متوجّه مردی شدم که در آنجا نشسته.گفتم: تو که هستی و در اینجا چه کار داری؟
گفت: داد نزن من چیزی از تو نبرده ام، نگاه کن تمام متاع تو موجود است، من اینها را بستم و همینکه خواستم بردارم وببرم در مغازه را پیدا نمی کردم، تا اثاثها را زمین می گذاشتم در را نشان می کردم باز تا می خواستم ببرم دیوار می شد.
خلاصه شب را تا صبح به این بلا بسر بردم تا اینکه تو در را باز کردی، حالا اگر می توانی مرا عفو کن، زیرا من توبه کردم و چیزی هم از تو نبرده ام. من هم دست از او برداشتم و خدا را شکر کردم.
📗 شفا و درمان با قرآن ، ص 50
🍁#داستانهای_مذهبی_پند_آموز🍂
📚@dastan_mazhabe✍️
#داستان
💐حمل جنازه به جوار مرقد علی علیه السلام توسط صاحب جنازه
شیخ مهدی ملّا کتاب در سال آخر عمر خود قصد انجام حج داشت ، به او گفتند که خوب است به کربلا بروید و روز عرفه را در کربلا باشید که ثواب حج دارد .
💠ایشان فرمود " به دو دلیل می خواهم به مکه بروم ، یکی اینکه شاید در راه رفتن یا بازگشتن وفات نمایم تا خدا مرا در محلی که در بهشت است و روضه نام دارد داخل کند و دوم آنکه در اجتماعی که مولایم صاحب الزمان علیه السلام وجود دارد وارد شوم زیرا آن حضرت همه ساله در مراسم حج حاضر می شود.
پس حرکت کرد و به همراه عده ای از علما عازم مکه شد و چون از مکه بازمی گشت در اراضی نجد ، وفات کرد و به فاصله کمی ، عالم بزرگ سید حسین نهاوندی که او را همراهی می کرد نیز درگذشت.
خواستند جنازه ها را به نجف اشرف منتقل کنند ولی چون وهابیها حمل جنازه ها را بدعت و حرام می دانند ، اجازه عبور به آنها نمی دادند.
همراهان ایشان قبل از آمدن بازرس ها فورا جنازه ها را همانجا دفن کردند و آثار قبرها را محو نمودند ولی خیلی ناراحت و محزون بودند که چرا باید آنها غریبانه در آن دیار دفن شوند.
روز دیگر شیخ محمد عبودی که او نیز از همراهان بود گفت : " محزون نباشید که دیشب جنازه ها به نجف اشرف برده شد و من به چشم خود دیدم "
گفتند : " جریان چیست؟!"
گفت :" دیشب که شما به خواب رفتید ، من بیدار بودم و نزدیک آتش نشسته بودم و خود را گرم می کردم . ناگهان سوارانی را دیدم که کنار قبر شیخ ایستاده اند. پرسیدم " شما کیستید؟"
گفتند " آمده ایم تا شیخ را به جوار امیر المؤمنین علیه السلام ببریم . ومن دیدم که شیخ سوار اسب است و همراه آنها می رود. من نیز به دنبال ایشان رفتم و گفتم : می خواهم همراهتان بیایم ، ولی گفتند : برگرد . و خود به سمت نجف حرکت کردند. من چند قدمی برداشته بودم که شیخ رو به من کرد و فرمود :
برگرد که حالا وقت آمدن تو نیست ولی خوشحال باش که تو هم روز سوم که روز جمعه است هنگام نماز ظهر به سوی حرم مطهر امیر المؤمنین علیه السلام حمل می شوی .
ومن بازگشتم در حالی که دیدم در بین آن سواران ، علمایی از گذشتگان که من آنها را می شناختم نیز بودند.
💠علامت درستی گفتار من آن است که روز جمعه سوم خواهم مرد . پس در همان روز موعود ، شیخ محمد نیز درگذشت.
📚داستانهای شگفت
🍁#داستانهای_مذهبی_پند_آموز🍂
📚@dastan_mazhabe✍️
🗣قاریان بیولایت
💠شبی امام علی ـ علیه السّلام ـ از مسجد كوفه خارج شده، به سوی خانه میرفت و كمیل نیز با آن حضرت بود. در راه به خانهای رسیدند كه صدای تلاوت قرآن از آنجا به گوش میرسید و صاحب آن خانه این آیه را با سوز و گداز مخصوصی میخواند:
«أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ ساجِداً وَ قائِماً یَحْذَرُ الْآخِرَهَ وَ یَرْجُوا رَحْمَهَ رَبِّهِ...»[1]
«آیا كسی كه شب را به طاعت خدا به سجود و قیام پرداخته و از عذاب آخرت ترسان و به رحمت الهی امیدوار باشد (با كسی كه شب و روز به كفر و عصیان مشغول است) یكسان خواهد بود».
نوای دلنواز و آهنگ حزین آن شخص ناشناس چنان بودكه كمیل را سخت تحت تأثیر قرار داد و مجذوب خود ساخت و دلداده و فریفته آن شخص گردید و لیكن چیزی نگفت و از این نشاط و جذبه باطنی خود سخنی به میان نیاورد. امّا امیر المؤمنین ـ علیه السّلام ـ با علم خداداد و بینش آسمانی درك كرد كه قلب كمیل دلباخته آن شخص گردیده است. فرمود:
ای كمیل، نغمه و نوای مناجات این مرد، تو را فریب ندهد؛ چه او از دوزخیان است و من به همین زودیها، از حقیقت این موضوع برای تو پرده برمیدارم.
كمیل از این مكاشفه و آگاهی و اینكه آن قاری پرسوز و گداز را اهل دوزخ خواند سخت درشگفت شد. این ماجرا گذشت تا قائله خوارج پیش آمد. آنان كه قرآن را بدقت ـ مطابق ضبط الفاظ و عبارات، بدون كم و زیاد ـ حفظ كرده بودند، روبروی امام خود ایستادند و مبارزه كردند و امام هم به اجبار با آنان جنگید. در همین وقایع بود كه امام در میدان ایستاده، و شمشیر خونین در دست داشت كه قطره قطره خون از آن میچكید و سرهای آن تبهكاران، حلقهوار روی زمین قرارداده شده و كمیل روبروی امام ایستاده بود. حضرت با سر شمشیر خود به سری از آن سرها اشاره كرد و فرمود:
«أَمَّنْ هُوَ قانِتٌ آناءَ اللَّیْلِ...»
اشاره به اینكه ای كمیل، یادت هست شبی كه با من بودی و صدای تلاوت قرآن از خانهای بلند بود و صاحبخانه،این آیه را میخواند؟ اینك این همان شخص است كه در آن وقت شب، با آن حال و شور این آیه را قرائت میكرد و تو را مجذوب خود ساخته بود.[2]
__________
[1] . زمر، 9.
[2] . سفینه البحار، ج 2،
🍁#داستانهای_مذهبی_پند_آموز🍂
📚@dastan_mazhabe✍️
☘داستانی تکان دهنده☘
🌸ميرداماد و آتش شهوت🔥
🍃در كتابی كه فیلسوف بزرگ، عارف عامل، علامه طباطبائی صاحب تفسیر المیزان مقدمهای بر آن نگاشته بود خواندم:
عباس صفوی در شهر اصفهان از همسر خود سخت عصبانی شده و خشمگین میشود، در پی غضب او، دخترش از خانه خارج شده و شب برنمیگردد، خبر بازنگشتن دختر که به شاه میرسد، بر ناموس خود كه از زیبائی خیره كنندهای بهره داشت سخت به وحشت میافتد، ماموران تجسّس در تمام شهر به تكاپو افتاده ولی او را نمىیابند.
☄دختر به وقت خواب وارد مدرسه طلاّب میشود و از اتفاق به در حجره محمدباقر استرآبادی كه طلبهای جوان و فاضل بود میرود، در حجره را میزند، محمدباقر در را باز میكند، دختر بدون مقدمه وارد حجره شده و به او میگوید از بزرگ زادگان شهرم و خانوادهام صاحب قدرت، اگر در برابر بودنم مقاومت كنی ترا به سیاست سختی دچار میكنم . طلبه جوان از ترس او را جا میدهد، دختر غذا میطلبد، طلبه میگوید جز نان خشك و ماست چیزی ندارم، میگوید بیاور . غذا میخورد و میخوابد.
😈وسوسه به طلبه جوان حمله میكند، ولی او با پناه بردن به حق تعالی، دفع وسوسه میكند، آتش غریزه شعله میكشد، او آتش غریزه را با گرفتن تك تك انگشتانش به روی آتش چراغ خاموش میكند، مأموران تجسّس به وقت صبح گذرشان به مدرسه میافتد، احتمال بودن دختر را در آنجا نمیدادند، ولى دختر از حجره بیرون آمد، چون او را یافتند با صاحب حجره به عالی قاپو منتقل كردند .
☀️عباس صفوی از محمدباقر سئوال میكند دیشب، در برخورد با این چهره زیبا چه كردی؟ وی انگشتان سوخته را نشان میدهد، از طرفى خبر سلامت دختر را از اهل حرم میگیرد، چون از سلامت فرزندش مطلع میشود، بسیار خوشحال میشود،
👈 به دختر پیشنهاد ازدواج با آن طلبه را میدهد، دختر نیز که از شدت پاكی آن جوانمرد بهت زده بود، قبول میكند. بزرگان را میخوانند و عقد دختر را براى طلبه فقیر مازندرانی میبندند و از آن به بعد است كه او مشهور به میرداماد میشود و چیزی نمیگذرد كه اعلم علمای عصر گشته و شاگردانی بس بزرگ هم چون ملا صدرای شیرازی صاحب اسفار و كتب علمی دیگر تربیت میكند .
🍁#داستانهای_مذهبی_پند_آموز🍂
📚@dastan_mazhabe✍️
سفارش حضرت عیسی به خانمی که چهره زیبائی نداشت
🌸پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله:
برادرم عيسى عليه السلام از شهرى می گذشت كه ديد مرد و زنى با هم دعوا می کنند. فرمود: «شما دو را چه شده است؟».
مرد گفت: اى پيامبر خدا! اين زن، همسر من است، عيبى ندارد، زن خوبى است؛ امّا دوست دارم از او جدا شوم.
عيسى عليه السلام فرمود: «پس به من بگو مشكل او چيست؟».
گفت: او پيرچهره است، بى آن كه سال خورده باشد.
فرمود: «اى زن ! آيا دوست دارى كه طراوت به چهرهات باز گردد؟».
زن گفت : آرى.
عيسى عليه السلام به او فرمود: «زمانى كه غذا مىخورى، از سير شدن بپرهيز؛ زيرا اگر غذا، بيش از اندازه خورده شود، طراوت چهره از بين مىرود».
زن به دستور عيسى عليه السلام عمل كرد و طراوت به چهرهاش بازگشت
📚 بحارالأنوار ج 14 ص 320
🍁#داستانهای_مذهبی_پند_آموز🍂
📚@dastan_mazhabe✍️