اِنقِطٰاعْ
وقتی هوشنگ ابتهاج خونهاش رو میخریده ، توی حیاطِ اون خونه یه درخت بوده که نسبتا خشکیده بوده و همه پیشنهاد میکنن که قطعش کنه. در عوض سایه از اون درخت مراقبت میکنه. درخت دوباره سبز میشه و رشتهٔ محبتِ بین سایه و درختش ـــ که بعد ها اسم اون رو ارغوان میزاره ـــ روزبهروز محکمتر میشه ؛ اونقدر که هوشنگ ابتهاج اون رو یکی از اعضای خانوادهاش میدونه و راجع بهش میگه:( این درخت ارغوان با بچههای من قد کشید و بزرگ شد. من بهخود درخت واقعا دلبستگی پیدا کردم و در آن سالی که از خانه و زندگی جدا و دور بودم، یاد این درخت همیشه با من بود. )
روزهای سال ۶۰ که ابتهاج توی زندان بوده ، از شدت دلتنگیاش برای خانواده و البته درختش ـــ شعر معروف و ماندگار ارغوان رو مینویسه.
بعدها که سایه از ایران مهاجرت میکنه و به آلمان میره ، وصیت میکنه وقتی از دنیا رفت ، زیر ارغوانش به خاک سپرده بشه. هرچند به وصیتش عمل نشد و سایه و ارغوان هیچوقت باهم خداحافظی نکردن:)
علاج درد مشتاقان ، طبیب عام نشناسد
مگر لیلی کند درمان ، غمِ مجنونِ شیدا را
- سعدی