گاه در وجودمان به قبرستانی محتاجیم
برای چیزهایی که درونمان میمیرند
ــــ محمود درویش
اِنقِطٰاعْ
شاید بتوان درد زخم را تاب آورد ، اما اینکه تو را چندان سفیه بپندارند که در گوشات بخوانند خیالِ زخم ، تو را به درد واداشته ، شاید تحمل بردار نباشد!
[ کلیدرـــ جلد سوم]
ستار گفت:
ــــ میبرم تو را با یک رفیق نازنین آشنا کنم. آهنگر است. راستی ، داستان کاوه و ضحاک را برایت گفته ام؟
+ همو که دو تا مار از سرشانههایش سبز شده بودند ؟ ضحاک ؟
[کلیدرـــ جلد سوم]