یکی از کارهایی که انجام دادنش رو دوست دارم ، برف بازی با دوستامه. اینو امروز فهمیدم.انگار که دونه های برف صمیمیت رو زیاد میکنن. انگار که صدای خندهها زیر برف بلندتره!
[ ۳۰ دیماهِ سالِ سه ـــ بعد از امتحان نگارش]
چیزهای زیادی هستند که میخواهم راجع بهشان بنویسم. از حال و هوای این روزها ، استرسِ زجرآورِ هفته گذشته ، دوستانم ــ که درحالِ حاضر ، بخش مهمی از وجودم هستند ــ روندِ درس خواندنم ، رشد کردنم... .
همهچیز در مغزم در هم میپیچد و فرصتی نیست برای سروسامان دادن به آنها. نمیدانم زندگیِ مدرن است که ما را سرگرمِ خود میکند با ماییم که بیهوده زمانمان را صرفِ آن میکنیم ؛ هرچند تفاوتی نمیکند. در هرصورت این افکارِ ما هستند که قربانی میشوند.
داشتم تو گوشیم دنبال چیزی میگشتم و چندتا ویس از خودم پیدا کردم. ویسایی که برای خودم گرفته بودم و یادم نبود! حالِ خوبی داشت. چیزایی که فراموش کردهبودم رو یادم آورد ، دغدغههام رو ، مشکلاتی که اون زمان فکر میکردم خیلی بزرگه و الان اثری ازش نمونده. اینکه کسی راجعبه دغدغههایی که فقط تو داشتی باهات صحبت کنه ، حالِ خوبیه. حتی اگه اون آدم خودت باشی.
دوست دارم این کارو بازم تکرار کنم ؛ شاید هرروز.