امسال ( سالِ یازدهم) خیلی سال عحیبی بود. یکی از دوستای عزیزم از همدان رفت و من حتی نتونستم برای آخرینبار ببینمش. یکی از کسایی بود که گوش میداد ، به حرفام ، به شعرایی که میخوندم و به توضیحاتی که برای عکسام میدادم.
اوایل سال هم یکی دیگه بچهها رفت رشت. عید هم که شایلی از ایران رفت.
یکی از کسانی هم که برام خیلی عزیزه قراره تغییر رشته بده و جمعِ ما قراره کوچیکتر بشه.
وقتی به این فکر میکنم که نهایتا تا یک سالِ دیگه هرکس قراره به زندگی خودش برسه و ما از هم دور میشیم ، از همین الان غمگین میشم.