بسم الله
«قدیم»
قدیم برخلاف حالای بعضی خانوادهها، پدر فقط یک عابر بانک نبود یا هیولایی که مادر هرجا کم میآورد، بچهها را از کتکش بترساند.
قدیم ها پدر از در که میآمد، میشد شمع خانه. بچهها و همسر، دورش جمع میشدند. نه یکی نه دوتا. شش تا پنج تا، هشتا. بچه، ها، دور پدر جمع می شدند و پدر شام را کنارشان می خورد. بعد فیتیله ی چراغ گردسوز را پایین میکشیدند و تازه بزم آغاز میشد.
پدرِ با ابهت روز، تبدیل میشد به قصه گوی شب. قصه، های شاهنامه، حملهی حیدری، منتهی الامال. قصه هایی که فقط قصه نبودند، پر بودند از رمز و راز زندگی. پدر آن روزها،معلم بی چوب بجه ها بود.
بچه ها دور پدر عشق می کردند وهمین طور که ابهتش، آنها را گرفته بود، درقلبشان چراغ مهر به پدر روشن بود.
قدیمها، پدر هیولا نبود اما حرمت داشت. از این سوسول بازیهای حالا خبری نبود اما جایگاه پدر ومادر طوری بود که بچه اگرچه آنها را رفیق نمی دانست اما شفیق می دانست. حریم می فهمید و کمتر دست از پا خطا می کرد.
مادر، هم همسرش را آقا صدا میزد. تا نیامدنش سفره را پهن نمی کرد و به بجه ها می آموخت کسی جلوتر از پدر، حق ندارد دست به غذا بزند.
شاید همینها باعث شد یک عده فمنیست از خدا بی خبر میان میدان بیایند و به خیال خودشان، دادِ زن را از مردِ مقتدر ایرانی بگیرند.
اما رفیق! بیا صادق باشیم من وتو خوب می دانیم شانه های مرد مقتدر هزار بار بیشتر از رنگ ولعاب و فمنیست و کودک سالاری، برای شانه های لرزان و دستان ظریفمان به کار می آمد.
کسی امروز طرفدار مردسالاری نیست،
اما کاش کمی بیشتر به داد اقتدار مردهایمان، به داد غیرت، حس مردانگی و قدرتشان برسیم. حتی تصور دنیایی که در آن مردها هم بلدند با زنها چگونه تا کنند و هم بی عشوه و مقتدر مردانگی می کنند، شیرین است.
دست من و توست که هم به همسرانمان، هم یه فرزندانمان، به دختر و به پسر، یاد بدهیم چگونه بین این دو جمع کنند.
#سبک_زندگی
#اقتدار
#فمنیست
@enqelabeqalam_ir