eitaa logo
انسان کامل
398 دنبال‌کننده
910 عکس
683 ویدیو
10 فایل
کانالی برای تهذیب خودسازی با دستورات اخلاقی وعرفانی ارتباط با مدیر کانال: @Dr_Moradi_H
مشاهده در ایتا
دانلود
گر به تو افتدم نظر چهره به چهره رو به رو شرح دهم غم تو را نکته به نکته مو به مو از پی دیدن رخت همچو صبا فتاده‌ام خانه به خانه در به در، کوچه به کوچه کو به کو می‌رود از فراق تو خون دل از دو دیده‌ام دجله به دجله یم به یم، چشمه به چشمه جو به جو مهر تو را دل حزین بافته بر قماش جان رشته به رشته نخ به نخ، تار به تار پو به پو در دل خویش طاهره ، گشت و ندید جز تو را صفحه به صفحه لا به لا پرده به پرده تو به تو https://eitaa.com/joinchat/282656858Cb3b0c68f6d
💌 ضرورت تجربه لذت معنوی تجربه معنوی یعنی تجربهٔ احساس خوب با خدا بودن و بیدار شدن استعداد لذت بردن از معنویات. هر چه بر تجربیات معنوی انسان افزوده شود کمتر تحت تاثیر تجربهٔ لذت‌های مادی قرار می‌گیرد. این را باید تجربه کنیم که معنویات لذتش از مادیات بیشتر است و الّا دائماً در مبارزه با نفس شکست خواهیم خورد. «استاد پناهیان» https://eitaa.com/joinchat/282656858Cb3b0c68f6d
هدایت شده از جوک و خنده حلال😂
9.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥شعر طنز در حضور رهبر انقلاب همه را شکل یار می بینم پیر زن را نگار می بینم http://eitaa.com/joinchat/3109945461C04d6669245
از همان روزی که در این ماجرا افتاده ام مثل اشک از گوشه چشم شما افتاده ام دائما در گوش تو خواندم زعشق و عاشقی عشق من از چشم تو آخر چرا افتاده ام؟ روزگاری جای من بالای چشمان تو بود چشم بستی تا به من در زیر پا افتاده ام جملهٔ عاشق شدن بین من و تو کسر داشت من همان حرفم که از آن جمله جا افتاده ام در مصاف عشق می گردد بیانم منقطع مثل هق هق در گلویی بیصدا افتاده ام در دلم آرام می گریم زعشقت روز و شب مثل مادر مرده ها در انزوا افتاده ام در جوانی صد خطا کردم به چشمم هیچ بود آخر عمرم کمی فکر خدا افتاده ام #س.فرهادی https://eitaa.com/joinchat/282656858Cb3b0c68f6d
ای که در نیمه شبان از دلمان بیخبری مازجان دست بشستیم و تودر بیخطری رنج بسیار کشد از گل ای گلدان ما شاخ پربار چه داند ناله ی بی ثمری از برای چه این آواز ای خروس سحری گوش این نامردمان از تو ندارد اثری این ره یک شبه را صد سال رفتیم و کنون تو چگونه ره صد سال به یک شب ببری حیرانم ازاین خواسته ام که به این مختصری که تو از آن به خرابات جهان میگذری گر تو در شبهه و تردید صنما فکری نیست خون از جان دهم تا که نباشد اما و اگری گرچه در مکر و حیل بنده ندارم هنری صدق من را تو ببین در ره این همسفری ما چو رندان جهان مکر و هنر دار نه ایم دیدگان بر دل خود کن که بیابی نظری . https://eitaa.com/joinchat/282656858Cb3b0c68f6d
🌹🌺🌹🌺🌹🌺🌹 📚 داستان کوتاه تاجر خرمایی که هرگز ضرر نمی کند حکایت چنین است که ... تاجری دمشقی همیشه به دوستانش می گفت که من در زندگی ام هرگز تجارتی نکرده ام که در آن زیان کنم حتی برای یک بار ! دوستانش به او می خندیدند و می گفتند که چنین چیزی ممکن نیست که حتی یکبار هم ضرر نکرده باشی ... تا اینکه یکبار تاجر آنها را به مبارزه طلبید تا به آنها نشان دهد که راست می گوید .. او از دوستانش خواست که چیزی محال و نشدنی از او بخواهند تا او انجام دهد .. دوستانش به او‌ گفتند : اگر راست می گویی به عراق برو و خرما ببر و بفروش و در این امر موفق شو زیرا که آنجا خرما مثل خاک صحرا زیاد است و ‌کسی خرمای تو را نمی خواهد .. تاجر قبول کرد و خرمایی که از عراق آمده بود را خریداری کرد و به طرف بغداد راهی شد .. آورده اند که در آن هنگام خلیفه عراق برای تفریح و استراحت به طرف موصل رفته بود .. زیرا موصل شهری زیبا و بهاریست که در شمال عراق قرار دارد و به خاطر طبیعت زیبایش اسم دوبهاره را رویش گذاشته اند زیرا در سرما و‌گرما همچون بهار است دختر خلیفه گردنبند خود را در راه بازگشت از سفر گم کرده بود ، پس گریه کنان شکایت پیش پدرش برد که طلایش را گم کرده است .. خلیفه دستور به پیدا کردنش داد .. وبه ساکنان بغداد گفت هرکس گردنبند دخترش را بیابد پس پاداش بزرگی نزد خلیفه دارد و دختر خود را به او خواهد داد .. تاجر دمشقی وقتی به نزدیکی بغداد رسید مردم را دید که دیوانه وار همه جا را می گردند ... از آنها سؤال کرد که چه اتفاقی افتاده است ؟! آنها نیز ماجرا را تعریف کردند و بزرگشان گفت : متاسفانه فراموش کردیم برای راه خود توشه و غذایی بیاوریم و اکنون راه بازگشت نداریم تا اینکه گردنبند را پیدا کنیم زیرا مردم از ما سبقت می گیرند و ممکن است گردنبند را زودتر پیدا کنند .. پس تاجر دمشقی دستانش را به هم زد و گفت : من به شما خرما می فروشم ... مردم خرماها را با قیمت گرانی از او خریدند ...و او گفت : هاااا ... من برنده شدم در مبارزه با دوستانم ... این سخن به گوش خلیفه رسید که تاجری دمشقی خرماهایش را در عراق فروخته است !! این سخن بسیار عجیب بود زیرا که عراق نیازی به خرمای جاهای دیگر نداشت ! بنابراین خلیفه او را طلبید و ماجرا را از او سؤال کرد ؛ پس تاجر گفت : هنگامی که کودکی بودم، یتیم شدم و مادرم توانایی کاری نداشت ، من از همان کودکی کار می کردم و به مادرم رسیدگی می کردم ، و نان زندگی مان را در می آوردم .. در حالیکه پنج سال داشتم ... و کارم را ادامه دادم و کم کم بزرگ شدم تا به بیست سالگی رسیدم .. و مادرم را اجل دریافت ... او دستانش را بلند کرد و دعا کرد که خداوند مرا موفق گرداند و هرگز روی خسارت و زیان را نبینم در دین و دنیایم .. و ازدواج مرا از خانه حاکمان میسر گرداند و خاک را در دستانم به طلا تبدیل کند ... دراین هنگام که دعاهای مادر را برای خلیفه تعریف می کرد ناخودآگاه دستش را در خاک برد و بالا آورد و مشغول صحبت کردن بود که خلیفه گردنبند دخترش را در دست او دید ! خلیفه تبسمی کرد ، تاجر که آنچه در دستش بود را احساس کرد فهمید چیزی غیر از خاک را برداشته به دستان خود نگاه کرد دانست که این گردنبند دختر خلیفه است پس آن را برگرداند و دانست که از دعای مادرش بوده است ... اینچنین بود که برای اولین بار خرما از دمشق برای فروش وارد عراق شد .. و او نیز داماد خلیفه گشت !! سبحان الله از دعای مستجاب مادر که چنین زندگی فرزند را می سازد ... خداوندا برّ و نیکی به والدین را به ما عطا کن . 🌹🌺🌹🌺🌹🌺 https://eitaa.com/joinchat/282656858Cb3b0c68f6d
5.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داعش با پوشش لباس زنانه قصد ورود به خاک کشورمان از طریق مرز ایران وعراق داشته که با هوشیاری مامورین سپاه پاسداران دستگیر شده اند اگر نبود کشور نبود https://eitaa.com/joinchat/282656858Cb3b0c68f6d