هدایت شده از "دوستان ایران زمین و ایرانیان" 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از دقایقی پیش اخباری از اقدام تروریستی جیش العدل در حال انتشار است
اخبار مختلفی از حمله گروهک تروریستی جیش العدل در سیستان و بلوچستان منتشر میشود.
معاون امینتی و انتظامی استاندار سیستان و بلوچستان اخبار حمله تروریستی جیش العدل به مقر نظامی در راسک و چابهار را تأیید کرد.
علیرضا مرحمتی اظهار کرد: اوضاع تحت کنترل است و اخبار تکمیلی اعلام می شود.
تروریستها در راسک قصد داشتند وارد مقر سپاه شوند که با تبادل آتش نظامیان ناموفق بودند اما درگیری همچنان ادامه دارد.
پرچم بالاست 🇮🇷✌️
@mrtahlilgar1
اطلاعات بیشتر در کانال آقای تحلیلگر 👆👆👆
🔴 ملی گرایی، انقلابی، وطن دوستی، حزب اللهی
دوستان ایران زمین و ایرانیان در ایتا 🇮🇷
@iran_doostan
هدایت شده از mehrzad mehrzad2020
خداوند ازیک شاگرد آشپزخانه
چه میسازد
متنی از امیرکبیردرشب های قدر
کاش خداوندبهمه ما
مدیران مردمی وانقلابی
هدیه دهد
مهرزادبرون
هدایت شده از حیدر دهقان
حیدر دهقان:
۶ شهریور ۱۳۹۲ - ۱۸:۱۵
آسیب های اجتماعی
فاحشه ها را خدا فاحشه نیافرید
👇👇👇👇
حیدر دهقان:
«بودا به دهی سفر کرد. زنی که مجذوب سخنان او شده بود از بودا خواست تا مهمان وی باشد. بودا پذیرفت و مهیای رفتن به خانهی زن شد. کدخدای دهکده هراسان خود را به بودا رسانید و گفت: «این زن، هرزه است به خانهی او نروید» بودا به کدخدا گفت: «یکی از دستانت را به من بده» کدخدا تعجب کرد و یکی از دستانش را در دستان بودا گذاشت. آنگاه بودا گفت: «حالا کف بزن» کدخدا بیشتر تعجب کرد و گفت: «هیچ کس نمیتواند با یک دست کف بزند» بودا لبخندی زد و پاسخ داد: هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه باشد، مگر این که مردان دهکده نیز هرزه باشند.
بنابراین مردان و پولهایشان است که از این زن، زنی هرزه ساختهاند. برو و به جای نگرانی برای من، نگران خودت و دیگر مردان دهکده ات باش...
👇👇👇👇👇
صادق هدایت نیز عباراتی در این زمینه دارد که به نکته اشاره شده در بالا تاکید دارد: فاحشه را خدا فاحشه نیافرید؛ آنان که در شهر نان قسمت می کنند، او را لنگ نان گذاشته اند، تا هر زمان لنگ هماغوشی ماندند، او را به نانی بخرند.
https://eitaa.com/joinchat/1130365114Cb3a94aec90
هدایت شده از حیدر دهقان
چطور مواد میخریدی؟
پیدا کردن مواد که کار سختی نیست خانم.
چطور؟
توی پارک مواد فروش زیاده، این آخرا هم شماره یک پسره رو داشتم هر وقت میخواستم هر جا که بودم برام میآورد. از هفتهای یک گرم میخریدم تا این اواخر رسیده بود به چهار گرم.
پولش رو از کجا میآوردی؟
اوایلش مجانی بود. اصلاً از من پول نمیگرفتن. هر چقدر مواد میخواستم بهم میدادن.اما کم کم گفتن باید پول بدی.فکر کنم فهمیده بودن معتاد شدم برای همین ازم پول میگرفتن. الان که فکر میکنم میبینم اینها کارشون همینه. اول معتاد میکنن و بعد پول میگیرن. با من و چند تا از دوستام همین کار رو کردن. جالبه وقتی میرفتم مواد بگیرم چند تا از پسرای دیگه هم همون ساعت میاومدن به اونها هم مجانی میداد. بیشتر بچههای مدرسه همینجوری آلوده شدن. الان که فکر میکنم میفهمم یک عدهشون فقط روی بچههای مدرسه ما برنامهریزی کرده بودند. دم مدرسه هم بودن. بیشتر هم با بچههای متوسطه اول این کار رو میکنن توی مدرسه ما خیلیها مثل من شدن. چند روز پیش رفته بودم
هدایت شده از حیدر دهقان
بازار دیدم یکی از دوستام همینجوری دم بازار میچرخه. ازش پرسیدم چیکار میکنی گفت از خونه فرار کردم یا الان با چند تا از بچهها حرف میزنم فهمیدم نرگس و مریم فراری شدن از خونه.اصلاً معلوم نیست کجا هستن.»
اینها را میگوید و گریه میکند. به حال خودش و رفقایش که روزی سر کلاس درس بیهوا میخندیدند و شیطنت هایشان دنیا را بر میداشت. دلش برای روزهایی تنگ شده که فقط دغدغهاش درس بود و ذوق و شوق دیدن همکلاسیهایش. «ای کاش هیچ وقت اینجوری نمیشد. ای کاش میتونستم برم مدرسه.»
ناهید برام بگو کجا مواد مصرف میکردی؟
اوایل خونه نرگس اما آخراش چون مصرفم زیاد شده بود خونه خودمون هم میکشیدم. در اتاقم رو میبستم و مواد میزدم تا شب کسی کاری به کارم نداشت.
مادرت هیچ وقت پیگیر وضعیتت نشد؟
نه. یک وقتایی میگفتم درس دارم مزاحمم نشید. کسی کاری بهم نداشت.
وقتایی که برای مواد خریدن میرفتی هیچ وقت نترسیدی دستگیر بشی یا خونواده ات بفهمن؟ یا دوستای مدرسه تو رو لو بدن؟
هدایت شده از حیدر دهقان
خماری این حرفها رو نداره خانم. تازه، همه از هم آتو داشتیم.
یعنی چی؟
خب بعضی از بچهها مثل من بودن. یکی علف میزد،یکی حشیش میزد یکی شیشه یکی الکل میآورد مدرسه میخورد.
مدیر و معاون نمیفهمیدن؟
خیلی وقتا نه. برخی وقتها هم اخراج میکردن پارسال 6 نفر اخراج شدن. بازم هست.
سرش را پایین میاندازد و آهی میکشد. مدام با گوشه روسری اش بازی میکند. دست و صدایش میلرزد: «یک وقتهایی یک سری فکرا میآد سراغم. اینکه چرا خیلی از بچههای ما موادی شدن. چرا دبیرستان دخترونه. چرا ما. چرا باید مشروب رو توی دست رفیقم تو مدرسه ببینم. چرا باید دوستام برای هم مواد بیارن. دلم میخواد دوباره برگردم مدرسه اما مدرسهای که توش این چیزا نباشه. وقتی میشنوم یا با چشم خودم میبینم که دوستام از دست رفتن بههم میریزم. دلم می خواد خودم رو بکشم و نفهمم چه بلایی سر نرگس اومده. ما بچه بودیم.گول خوردیم. این زندگی حق ما نیست. حق هیچ کدوم ما نیست. اولش شوخی بود.
هدایت شده از حیدر دهقان
کسی هم نبود ما رو روشن کنه که نکن این کار رو. خدا پدر معلم نمازم رو بیامرزه اون منو یک روز کشید کنار گفت ناهید تو چرا آنقدر عصبی هستی چرا آنقدر توی نمازخونه خوابی. چرا درس نمیخونی من هی فرار میکردم جوابش رو نمیدادم اما یک روز دلم رو زدم به دریا بهش گفتم. گفتم که بدونه شیشه اصلاً نمیتونم دوام بیارم. خیلی ناراحت شد. منو به مشاوره منطقه آموزش و پرورش معرفی کرد اونجا همه سعی کردن یک جوری کمکم کنن. اولش دلم نمیخواست مادرم بدونه اما باید ترک میکردم و لازم بود یکی از اعضای خونه بدونه. به مادرم گفتن، خیلی ناراحت شد از اون روز تا الان اصلاً خواب خوبی نداره همه اش مراقب منه. مادرم خیلی بهم اعتماد داشت اما الان دیگه تا دستشویی هم تنها نمیرم. من راضیم چون خیلی وقتها فکر مواد میآد سراغم. خیلی وقتها میرم سراغ فکرهای گذشتهام. اما بازم خوبه مامانم میدونه و کمکم میکنه.»
پدرت در جریان نیست؟
هدایت شده از حیدر دهقان
پدرت در جریان نیست؟
نمیدونم، چند وقته هی ازم میپرسه ناهید چرا آنقدر پیش مشاور میری؟ منم بهش گفتم عصبیم، اما دیشب با هم رفته بودیم پیادهروی. گریهاش گرفته بود، میگفت ناهید من پشتت هستم هر کاری بکنی من پدرتم. نگران هیچی نباش. من تمام صبح داشتم به حس پدرم فکر میکردم. فکر کنم متوجه شده اما چیزی به من نمیگه.
وقتی مواد میزدی درس رو میفهمیدی؟ اصلاً مدرسه میرفتی؟
هر روز صبح مدرسه بودم. اما خب اصلاً اعصاب درستی نداشتم. خیلی پرخاشگرشده بودم هنوزم هم هستم. تا پارسال نمراتم خوب بود، اما کلاس ششم افت کردم. فکر درس نبودم اصلاً درس نمیخوندم. نمرههام همه پایین اومد. فقط میرفتم سر کلاس مینشستم. خیلی وقتها چرت میزدم، همه اش حالم بد بود، معلما میگفتن برو نمازخونه بخواب. سر کلاس همه اش به چیزهای چرت و پرت فکر میکردم. چند باری هم توهم زدم دعوا کردم.
ناهید توی این خماری و نشئگی اتفاقی برات نیفتاد ؟
هدایت شده از حیدر دهقان
ناهید توی این خماری و نشئگی اتفاقی برات نیفتاد ؟
من همون روزها با یک پسری دوست بودم. فکر میکردم خیلی دوستم داره اما اصلاً دوستم نداشت. منو برای خودش میخواست. اینها رو مشاورم الان بهم میگه. پارسال بود روز تولدم. مدرسه نرفتم. غیبت کردم به نرگس گفتم میخوام خوش بگذرونم. گفت مواد بگیر بیا خونه ما. مامانش نبود. منم صبح ساعت 7 از خونه زدم بیرون مواد رو گرفتم رفتم خونه نرگس. با هم کشیدیم. موزیک گذاشتیم و رقصیدیم. سرم گیج رفته بود. ساعت 12 بود اثر مواد داشت میرفت دیدم این پسره بهم زنگ زده و منم هنوز نشئه بودم گفت برم پیشش رفتم خونه اش و اونجا هم خوابم برد. وقتی از خواب بیدار شدم دیدم بهم تجاوز کرده.
بعدش دیدیش؟
آره دیگه میرفتم پیشش همون جا مواد میزدم با هم بودیم... نشئه که میشدم دوست داشتم خوش بگذرونم. الان یاد اون روزها میافتم حرصم میگیره از خودم بدم میاد.
حالا میخوای چیکار کنی؟
هدایت شده از حیدر دهقان
حالا میخوای چیکار کنی؟
قبلاً حوصله درس خوندن نداشتم. الان چند روزیه که تصمیم گرفتم دروس حوزوی رو بخونم، با چند نفر هم حرف زدم میخوام برم سمت خدا.
دیگه از این وضعیت خسته شدم. مشاورم میگه باید تحمل کنم تا سم از بدنم خارج بشه.
ناهید حرفش را با همین جملات تمام میکند و میرود پی سرنوشتی که معلوم نیست چقدر بتواند در برابرش مقاومت کند، خودش که میگفت دیگر هیچ وقت به آن روزهای سیاه گذشته بر نخواهد گشت اما دل من همچنان درگیر آدمی است که معلوم نیست چقدر میتواند پای تصمیمش بایستد.
۴۷۴۷