هدایت شده از ⚡️ݥعڔڣٺ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے
1_11743073.mp3
4.02M
❣ #زیارٺ_عاشـورا ❣
#هر_روز_یڪ_زیارت_عاشورا_بخوانیم
#چله_ی_ترک_گناه_روز_بیستم_و_چهارم😍
@entezaar313
⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈
⚡️ݥعڔڣٺ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے
🌺🍃🎉🎊∝∝🎀∝∝🎊 🍃🌸 🎉 🎊#عاشقانه_مذهبی_دو_مدافع 💙💍❤️ #قسمت_پنجاه_پنجم _اسماء جا حالت خوبہ دخترم❓ پشت سر
🌺🍃🎉🎊∝∝🎀∝∝🎊
🍃🌸
🎉
🎊#عاشقانه_مذهبی_دو_مدافع
💙💍❤️
#قسمت_پنجاه_ششم
_علے اونقدر خوب بود کہ مطمعـݧ بودم شهید میشہ...
واااے خدایا کمکم کـݧ
از جام بلند شدم
رفتم کنار پنجره و یکم بازش کردم ، نسیم خنکے بہ صورتم خورد و اشکامو رو صورتم بہ حرکت درآورد
درد شدیدے تو سرم احساس کردم
پنجره رو بستم و بہ دیوار تکیہ دادم کہ تو هموݧ حالت خوابم برد
باصداے اذاݧ صبح بیدار شدم یہ نفر روم پتو کشیده بود
_بہ اطرافم نگاه کردم
علے رو تخت نشستہ بود و سرشو بیـ دوتا دستش گذاشتہ بود
سرشو آورد بالا ، چشماش هنوز قرمز بود
اسماء چرا نخوابیده بودے❓منو میخواستے گول بزنے❓اونجا چرا❓میخواے دوباره حالت بد بشہ❓مـݧ کہ گفتم تا دلت راضے نباشہ نمیرم چرا میشینے فکرو خیال الکے میکنے❓
_الکے خندیدم و گفتم:اوووووو چہ خبرتہ علے❓ایـݧ همہ سوال اونم ایـݧ وقت صبح
پاشو بریم وضو بگیریم
نمازموݧ و اول وقت بخونیم
نمیخواستم اذیتش کنم اما دست خودم نبود ایـݧ حالت هام
بدوݧ توجہ بہ علے از اتاق رفتم بیرو
رفتم سمت دستشویے. تو آیینہ خودم و نگاه کردم چشمام پف کرده بود آهے کشیدم و
صورتمو شستم
_وضو گرفتم و رفتم تو اتاق ، جا نماز علے و خودم و پهـ کردم
چادر نمازمو سر کردم و منتظر علے نشستم
علے نمازو شروع کرد
اللہ اکبر
با اولیـݧ اللہ و اکبرے کہ گفت: اشک از چشمام جارے شد
بهش اقتدا کردم و نماز و باهم خوندیم
نمیدونم تو قنوت چے داشت میگفت کہ انقدر طول کشید...
_بعد از نماز رفتم کنارش و سرمو گذاشتم رو پاش
علے❓
جانم❓
ببخشید
بابت چے❓
تو ببخش حالا
باشہ چشم ، دستے بہ سرم کشید و گفت: اسماء تا حالا بهت گفتہ بودم با چادر نماز شبیہ فرشتہ ها میشے❓
_اوهووم
اے بابا فراموشکارم شدم ، میبینے عشقت با آدم چیکار میکنہ❓
سرمو از رو پاش برداشتم روبروش نشستم
اخمے کردم و گفتم: با چادر مشکے چے❓
دستش و گذاشت رو قلبش و گفت: عشق علے
حالا هم برو بخواب
بخوابم❓دیگہ الا هوا روشـ میشہ باید وسایلاتو جمع کنیم
اسماء بیا بخوابیم حالا چند ساعت دیگہ پامیشیم جمع میکنیم
قوووول❓
قول
_ساعت ۱۱ بود باصداے گوشیم از خواب بیدار شدم
ماماݧ بود حتما کلے هم نگراݧ شده بود
گوشے و جواب دادم صدامو صاف کردمو گفتم:الو
الو سلام اسماء جاݧ حالت خوبہ مادر❓
بلہ ماما جا خوبم خونہ ے علینام
تو نباید یہ خبر بہ ما بدے❓
ببخشید ماماݧ یدفعہ اے شد
باشہ مواظب خودت باش. بہ همہ سلام برسو
چشم خدافظ
_پیچ و تابے بہ بدنم دادم و علے و صدا کردم
علے جا❓پاشو ساعت یازده
پاشو کلے کار داریم
پتو رو کشید رو سرشو گفت: یکم دیگہ بخوابم باشہ
پتو رو از سرش کشیدم. إ علے پاشو دیگہ
توجهے نکرد
باشہ پس مـݧ میرم
یکدفعہ از جاش بلند شدو گفت کجا❓
خندیدم و گفتم دستشویے
_بالش و پرت کرد سمتم جا خالے دادم کہ نخوره بهم
انگشتشو بہ نشونہ ے تحدید تکوݧ داد کہ مـݧ از اتاق رفتم بیرو
وقتے برگشتم
همینطورے نشستہ بود
إ علے پاشو دیگہ
امروز جمعست اسماء نزاشتے بخوابما
پوووفے کردم و گفتم: ببیـ علے مـ از دلت خبر دارم. میدونم کہ آرزوت بوده کہ برے الانم بخاطر مـݧ دارے ایـ حرفارو میزنے و خودتو میزنے بہ او راه با ایـ کارات مـ بیشتر اذیت میشم
_پاشو ساکت رو بیار زیاد وقت نداریم
چیزے نگفت. از جاش بلند شد و رفت...
#نویسنده_خانوم_علی_آبادی
🎊•••••┅┅❅❈❅┅┅•••••
✨🌹 @entezaar313 🌹✨
⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈
🎉
🍃🌸
🌺🍃🎉🎊∝∝🎀∝∝🎊
یا علمدار حسین #اباالفضل_العباس
هر گُلی زیباست اما یاس چیز دیگری ست
در میان سنگ ها الماس چیز دیگری ست
ما میان عمر خود خیلی برادر دیده ایم
در وفاداری ولی عباس چیز دیگری ست
@entezaar313
هدایت شده از اهنگ
4_695743491741362345.mp3
1.6M
🎤 #حاج_مهدی_میرداماد
🎵 روضه حضرت عباس(ع)
🔠 درخواستی
@entezaar313
⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈
هدایت شده از اهنگ
4_695743491741513695.mp3
2.57M
🎤🎤 #ترانه_زیبای_حامدزمانی
🍎شکوفه سیب
❤️ تقدیم به قربانی شش ماه کربلا
❤️ حضرت علی اصغر علیه السلام
@entezaar313
⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈
🍃❤️
خلایق 👤
در تو حیرانَند و 👀
جای حیرتست الحق🙋♀
که مه را🌙
بر زمین بینند و 🌍
مَه بر آسمان باشد ... !😌☝️
#فداییفرمانده😍✌️
#پروفایل 🍃
@entezaar313
⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈
دلــــــ❤️ را قرار نیست مگر در ڪنار #تــــــــــــو 🙊
#بعله☺️
بچه #شیعه باس وقتے ریشش مث ڪرڪ دراومد تو خونه داد بزنه
#مامااان_زن_میخواااااام🙈😂
🌹یه خانوم افتاب مهتاب ندیده🌹
#اینجوریاس😃
بعدم ڪه خانوم خونش رو گرفت
سرسال نشده #جوجو دار بشن😁
📌 #بچه_شیعه
نمیزاره بعد از لیسانس و دکترا زن بگیره😒😊
تو زندگےمشترڪ به درسشم میرسه👏
📌 #بچه_شیعه
گیرنمیده چرا خواستگارم ماشین نداره خونه نداره...😤😇
☝️چون ایمان داره وقتےخدا #وعده داده👇👇😊
👈 که خودش همه چیز رو جور میکنه
یه #یاعلی میگه و...😍😊🌸
❤️عشق اغاز میشه❤️ اندر احوالات
👈مجرد نویسـے" به زبان #دبستانےها😂"😜
@entezaar313
⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈
💠 اگر از مادر شوهرتون ناراحتی دارید؛ اشتباهترین کار اینه که غرغرش رو برای همسرتون بیارید و کار درست اینه که خودتون مشکلتون رو با مادر شوهر به نحوی حل کنید.
💠چون بدی او را گفتن شاید اون لحظه شما رو سبک کنه ولی در واقع فشار زیادی به همسرتون وارد میکنه و اون رو بین دو تا عزیزش قرار میده که دوست نداره هیچ کدوم رو خراب کنه!
🌺🍃
🍃✨🌸✨🍃✨🌺✨🍃✨🌼🍃✨🌷
﷽
🌺مرحوم آیتالله مجتهدی تهرانی:
بازاریها، هرشب به حساب دفترشان میرسند . سود و ضرر و طلبکاری و بدهکاری را مینویسند.
اگر هر شب، حساب و کتاب نکنند، ناگهان می بينند مقدار قابل توجهی ضرر کردهاند.
🌸انسان هم بايد هر روز به حساب نفس خود برسد تا خدای نکرده ضرر نکند و يا ورشکست و عاقبت به شر نشود.
شب، هنگام خوابيدن، بيانديش که چه کردهای. چشمانت کجاها نگاه کرده، زبانت چهها گفته، کجاها رفتهای و...
🌼 اگر بدی کرده بودی، خود را سرزنش کن و تصميم بگير آن کار را تکرار نکنی...
@entezaar313
⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈
🍃✨🌸✨🍃✨🌺✨🍃✨🌼🍃✨🌷
#شهـــــادت یعنے؛
زنـــــدگے ڪـــن، امــا!
#فقط_برای_خدا...
اگـــــر شهـــــادت میخواهید
زنـــــدگے ڪنـــــید #فقط_برای_خدا...
#شهید_محمود_رضا_بیضایی
@entezaar313
⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈
هدایت شده از اهنگ
1_21489396.mp3
3.89M
🌾🍃🌾🍃🌾
✍ تقدیم به همه ی شهدا خصوصا شهید بی سر محسن حججی
💠 روضه سنگین حضرت عباس
💠 فقط اگه دلتون آماده هست گوش بدین
#بسیار_سوزناک
حاج سعید حدادیان
@entezaar313
⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے
#شب_بخیر
تو به بوی غزل و قافیه،آمیخته ای 💜
به خدا حال مرا ،خوب به هم ریخته ای 💚
آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری ❤️
بی سبب نیست،که در کنج دلم جا داری 💛
#شب_بخیر😴
@entezaar313
⭐️🌟⭐️🌟⭐️🌟
کتاب دختر شینا خاطرات زندگی قدم خیر محمدی کنعان، همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر به قلم بهناز ضرابی زاده است. دختری که طوری بار نیامده بود که اهل کار در خانه و به قولی زن زندگی باشد. اهل رفت و روب منزل باشد. که آشپزی کند و رخت بشوید و غذا بپزد. دختری که عزیز دردانه پدر و مادرش بود. کسی که تمام دختران روستایشان آرزو داشتند جای او دختر شینا و حاج آقا بودند. دختری که خود را خوشبخت ترین دختربچه دنیا می دانست.
دختر شینا روایت زندگی دخترکی ست که پدر و مادرش به خاطر حفظ حریم حیا او را راهی کلاس های مختلط مدرسه در آن سال ها نکردند. دختری که چون مدرسه نرفت، بی سواد بود، اما باور و ایمانش با ثبات بود. زنی که روزهای مجردی، اتاق زندگی اش را با چفیه و پلاک و سربند و قمقمه و فشنگ و تور استتار تزئین نکرده بود. کسی که شب ها خواب خمپاره و تانک و خط مقدم و عملیات را نمی دید. کسی که نه فکر و ذکرش جهاد و شهادت بود و نه آرزویش. شاید تا آن موقع نه دعای عهدی خواند بود و نه عاشورایی. اما روزگار او را طوری بار آورد که صبر و ایستادگی اش در روزهای جنگ او را لایق مقام شهادت کرد.
زنی که می دانست ایثار او شوهر داری اوست و جهادش بچه داری اش، نه جنگیدن در جبهه و رزمیدن در پشت جبهه ها. زنی که در عین آگاهی مسئولیت زندگی با کسی را پذیرفت که می دانست زندگی اش سیر متفاوت و چه بسا سخت تری نسبت به زندگی های دیگر خواهد داشت. دختر تازه عروسی که تمام آرزویش چند روز بیشتر ماندن و دیدن همسری بود که در همان ایام دلداده امام شده بود و با خود عهد سربازی برای امام و انقلاب را بسته بود. زنی که آنقدر خودخواه نبود که با گلایه ها و شکوه هایش کام مردش را تلخ کند. زنی که بودنش برای شوهرش چون نیرویی بود که او را برای پرواز تشویق می کرد، نه اینکه غل و زنجیر دست پایش شود.
زنی که بد قولی های شوهرش در نبودن ها و نیامدن ها و نماندن ها را در روزهای حساس زندگی اش، به عشق خوشقولی شوهرش به امام تحمل کرد. دختر شینا روایت زندگی سخت و شیرین دختری ست که قرار نبود به این زودی ها او را شوهر بدهند؛ اما در حوالی بیست سالگی و در غیاب شوهر، همراه پنج بچه قد و نیم قد بار سنگین زندگی جنگ زده را روی دوش نحیف و دست های ظریفش تحمل کرده است. دخترک معصومی که دست های کوچک و نحیفش برای برداشتن دبه های بیست لیتری نفت ساخته نشده بود، اما دست سرنوشت دست های او را روز بروز زبر تر کرد. زنی تنها که در هجوم مشکلات و سختی ها صورتش را با سیلی سرخ کرده بود. زنی که در نداری ها دم نزد و در وقت دارایی مغرور نشد.
دختر شینا روایت زندگی یکی از آن هزاران زن صبوری ست که حالا نسلشان در حال انقراض است. باید روایت زندگی دختر شینا ها را برای دختران امروز گفت تا ریشه درخت کهنسال و مهربان مادری نخشکیده. دختر شینا روایت پایان خوش زنی ست که چون خیالش از عهد پیمان مردم با ولی فقیه و ادامه حیات انقلاب راحت شد، فردای نهم دی سرش را گذاشت بر بستر و هفت روز بعد پر کشید.
نام ستار ابراهیمی هم برای همشهریهایش در همدان شناخته شده است و هم برای نیروهای بعثی؛ زمانی که او را به شهادت رساندند، رادیوی رسمی عراق، با شادمانی خبر شهادتش را پخش کرد.
شهید حاج ستار ابراهیمی، در سال 1335 در قایش از روستاهای توابع شهرستان رزن چشم به عالم خاکی گشود. وی در دامن خانوادهای محروم و مذهبی رشد کرد و تا اتمام دوران تحصیلی ابتدایی در همان زادگاه خود ماند، اما بهدلیل مشکلات مالی ترک تحصیل کرده و راهی تهران شد. در سال 55 به خدمت سربازی رفت و در آن دوران موفق به اخذ مدرک تحصیلی سوم راهنمایی شد. در سال 57 یعنی بعد از اتمام خدمت سربازی ازدواج کرده و با اوجگیری نهضت حسینی امام خمینی (ره)، به این جریان پیوست، تا روح طوفنده خود را در اولین قدمهای ظلم ستیزی، آرامش بخشد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی در کمیته اسلامی رزن به پاسداری از دست آوردهای انقلاب پرداخت و وقتی امام راحل(ره) فرمان تشکیل سپاه پاسداران را صادر فرمود، وارد این نهاد مقدس شد. حاج ستار مدتی از طرف سپاه مأمور به خدمت در دادگاه انقلاب اسلامی بود تا اینکه جنگ تحمیلی بر علیه ملت رشید ایران رقم خورد و او را از شهر به بیابانهای جبهه کشانید. او با تشکیل تیپ انصارالحسین (ع) بهعنوان کادر ثابت وارد تیپ شد و بعد از آن با مسئولیتهای مختلف به جهاد در راه خدا پرداخت.