eitaa logo
⚡️ݥعڔڣٺ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے
1.5هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
247 فایل
🔻 با ما همراه باشید با 🔻 🔸بشارت های آخرالزمانی و مهدوی 🔸تحلیل های سیاسی و منطقه ای ارتباط با خادم کانال : به صورت ناشناس 👇👇 payamenashenas.ir/Entezar313 به صورت مستقیم 👇👇 @Sarbaze_eslam
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 #سلام وقتی از ته دل بخندی، 💚وقتی هر چیزی را به خودت نگیری، 🌼وقتی سپاسگزار آنچه که هست باشی، 💚وقتی برای شاد بودن نیاز به بهانه نداشته 🌺باشی،آن زمان است که واقعا زندگی می کنی. 💚بازی زندگی، بازی بومرنگ‌هاست، 🌸اندیشه‌ها، کردارها و سخنان ما، دیر 💚یا زود با دقت شگفت‌آوری به سوی ما بازمی‌گردند. 🌼زمانی که آدمی بتواند بی هیچ دلهره ای آرزو کند، 💚هر آرزویی بی درنگ برآورده خواهد شد! #سلام_صبحت_به_زیبایی_گلها #و_امروزت_سرشار_از_آرامش @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈
🍃🌼 😢من به همه روزهای هفته نیاز دارم....  ⏰به همه ساعت ها...  🎛باتمام جزییاتش...   💔تابگویم چقدر در نبودنت دلتنگم... 😔گل نرگس کجایی..... تعجیل در ظهور پنج #صلوات 🌟اللهم عجل لولیک الفرج🌟 @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈
Nimeshaban1397-A126(1).mp3
6.38M
بیا نگار آشنا،🌙شب غمم سحر نما... تویی امید ما همه، قرارِ جانِ فاطمه 🎤 #علی_فانی تعجیل در ظهور 14 مرتبه #صلوات #اللهم_عجل_لولیک_الفرج @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈
⚡️ݥعڔڣٺ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے
❣️✨✨✨✨ ✨⭐️🍃 ✨🍂🌺 ✨
❣️✨✨✨✨ ✨⭐️🍃 ✨🍂🌺 ✨ ❣﷽❣ 28 چرا تعقیبات نماز این همه اهمیت داره؟ 🔶استاد پناهیان؛ 🌺خدا اومده میگه بعد نماز از من چیزی بخواه من بهت میدم سرشو انداخته پایین راست راست داره میره 🔴🔴🔴 کجا مهمتر از اینجا این جز اینکه میخوای تکبر کنی به خدا 💢محبت خدا رو پس میزنی بی نیازی خودتو به خدا نشون میدی حالا بهت میگم شو خی نداره خدا ❌⭕️💢 نمازی که تعقیبات نداره قبول نیست میدونی چرا؟ ☘چون خدا میگه بنده من امر منو اجرا کردی نماز خوندی حالا یه دعای مستجاب داری ❎✅❎✅ بخواه از من تامن بهت بدم رفت....آقا رفت🏃🏃 خدا میگه بعد نماز از من بخواه السلام علیکم و رحمت الله و برکاته اقا رفت ⛔️ بلا فاصله خدا میگه ملائکه من نمازش رو بهش برگردانید بنده ای که به من نیاز نداره اومده امر منو اجرا کنه که چی 💢میخواد بگه نه تو خدایی نه من بنده تو ام خب این بی ادبی هست 💢⭕️💢⭕️ چرا تو جبهه ها ا ین قدر چراغ معنویت روشن میشد 💢چون حساب و کتاب مرگ که جلو می آمد.. مرگ هم هیبت خدا را به دل می افکند ❎✅❎✅ به رزمندگان می گفتند نزدیک شب عملیاته یعنی نزدیک ملاقات خداست حالیته شب عملیاته💢♨️ 🔶یکدفعه خشیت خدا تو دلش می نشست تا خشیت خدا تو دلش مینشست خدا بنده اش رو بغل میکرد 🔺آقا اگه کسی از خدا بترسه خدا مثل مادری که بچه اش رو بغل میکنه و نوازش میکنه خدا شما رو هم بغل میکنه 🌺🍀🌺 شروع میکنه به نوازش کردن میگه عزیز من نترس 🍀🍀🍀 اون رو بهش میگن رابطه عاشقانه با خدا❤️❤️ برای رسیدن به رابطه عاشقانه کلیدش در خوف هست روایت هست،میگه مومن روچیزی جز خوف از خدا نمیتونه اصلاح کنه 🔰تولیدی عظمت خدا با چی هست؟ با ادب خودت😊 آقای من نسبت به هر کسی ادب رعایت کنید ابهتش در دلت می‌نشیند دوست داری ابهت خدا تو دلت بنشیند ... ❤️اللهم عجل لوليک الفرج❤️ @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩـ❣️.ڋڱے إښـݪأݥے🌈 ✨ ✨🍃🌺 ✨⭐️🍂 ❣️✨✨✨✨
namaaz25 (2).mp3
3.6M
#نماز_سکوی_پرتاب 25 🌺 با خدا حرف بزن! این تنها هم کلامی، آرامش دهنده است، که تو رو غرق نور میکنه! 🌷 تو و خدا…دونفری!😊 حرفهات و بگو…خدا میشنوه @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈
⚡️ݥعڔڣٺ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے
◈-🌺◈-🌼◈-🌺◈-🌼◈🌺-◈- ❣﷽❣ 💖 #ݕانۅے_ݘشمہ 💖 #قسمت_6⃣ چرا خديج
◈-🌺◈-🌼◈-🌺◈-🌼◈🌺-◈- ❣﷽❣ 💖 💖 ⃣ آن خانم كيست كه به سوى خانه خديجه مى آيد؟ او خواهر خديجه است و نامش "هاله" است. او به ديدار خواهرش مى رود.29 من مدّتى صبر مى كنم. ساعتى مى گذرد، اكنون هاله از خانه خديجه بيرون مى آيد. ما به سويش مى رويم تا با او سخن بگوييم. من براى هاله توضيح مى دهم كه دارم براى جوانان، كتابى در مورد خديجه مى نويسم. دوست دارم بدانم چرا خديجه به همه خواستگاران خود جواب رد مى دهد. او نگاهى به ما مى كند و به فكر فرو مى رود. بعد از مدّتى از ما مى خواهد كه به خانه او برويم تا براى ما سخن بگويد. قدرى راه مى رويم. وقتى به درِ خانه او مى رسيم همسر او به استقبال ما مى آيد. حتماً مى دانى كه عرب ها خيلى مهمان نواز هستند. وارد خانه مى شويم، دو دختر را مى بينيم كه در حياط خانه مشغول بازى هستند. وارد اتاق مى شويم، من قلم به دست مى گيرم و هاله سخن مى گويد: * * * روز عيد بود و مردم مكّه كنار كعبه جمع شده بودند. همه جا جشن و سرور بود. عدّه اى شيرينى و شربت مى دادند. همه آنها لباس هاى نو پوشيده بودند. خديجه كنار كعبه آمده بود و به مردم نگاه مى كرد. او از بت هايى كه مردم مى پرستيدند بيزار بود و به دنبال روشنايى مى گشت. در آن روز مسافرى از شام به مكّه آمده بود و در گوشه اى نشسته و به فكر فرو رفته بود. خديجه متوجّه شد آن مسافر، يكى از پيروان حضرت عيسى(ع)است كه به اينجا آمده است. خديجه نزد او رفت. چند نفر ديگر هم دور آن مسافر جمع شده بودند. مسافر رو به آنها كرد و گفت: به زودى آخرين پيامبر خدا در اين شهر ظهور خواهد كرد و به بت پرستى پايان خواهد داد.30 خديجه از شنيدن اين مطلب خيلى خوشحال شد. مژده آمدن آخرين پيامبر قلب او را شاد كرد. از همان روز خديجه منتظر شد! منتظرى كه سر از پا نمى شناخت. به زودى آخرين و كامل ترين دين خدا در اين سرزمين ظهور خواهد كرد، جبرئيل نازل خواهد شد و سخن خدا را براى بشر خواهد آورد. از همان روز خديجه به انتظار نور نشسته است. او دعا مى كند كه هر چه زودتر اين وعده خدا فرا برسد. * * * خديجه شنيده است كه وقتى آخرين پيامبر خدا ظهور كند با مشكلات زيادى روبرو خواهد شد و بت پرستان او را اذيّت و آزار خواهند كرد. مردمى كه ساليان سال، بت ها را پرستيده اند، چگونه باور كنند كه اين بت ها چيزى جز سنگ نيستند؟ نسل در نسل براى آنها از قداست اين بت ها سخن گفته اند. طبيعى است كه در مقابل حرف جديد موضع بگيرند و دشمنى كنند. خديجه همه اين ها را مى داند و به فكر يارى آخرين پيامبر خداست. او خوب مى داند كه تبليغ دين آسمانى نياز به پول و ثروت دارد، براى همين او به تجارت رو آورده است و با هدفى مقدّس به فعاليّت اقتصادى مشغول است. او مى خواهد با ثروت خويش، آخرين پيامبر را يارى كند. اين هدف مقدّس است كه به او هم انگيزه مى دهد و هم بركت!31 * * * مردانى كه بوى پول به مشامشان رسيده است به خواستگارى خديجه مى آيند; امّا خديجه همه آنها را خوب مى شناسد و همه را نااميد مى كند. آخر چگونه با كسى ازدواج كند كه عشق بت و پول در دل دارد؟ درست است كه ابوسفيان يكى از ثروتمندان بزرگ اين شهر است; امّا خديجه هيچ علاقه اى به او ندارد. خديجه چگونه مى تواند با كسى كه مردم را به بت پرستى تشويق مى كند ازدواج كند؟ پادشاه يمن هم نه به طمع ثروت خديجه، بلكه به دليل زيبايى ظاهرى آن بانو به خواستگارى آمده است; امّا او نيز آتش پرست است و چندان فرقى با ابوسفيان ندارد. خديجه به خداى يكتا ايمان دارد و از همه بت ها بيزار است. او به آرمان بلند خود فكر مى كند. او مى خواهد وقتى آخرين پيامبر ظهور كند بتواند بدون هيچ مزاحمى، حق را يارى كند; همان پيامبرى كه از نسل ابراهيم(ع) است.32 📚 :دکتر مهدی خدامیان ... 🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤 @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩـ❣️.ڋڱے إښـݪأݥے🌈 ◈-🌺◈-🌼◈-🌺◈-🌼◈🌺-◈-
4_5769657695904728162.MP3
17.61M
💾🔊 #دانلود_سخنرانی استاد #رائفی_پور 📝« ۴۰ سالگی انقلاب اسلامی » 📅 ۲۸ آبان ٩۷ - گرمسار 📥🎵دانلود صوتی با کیفیت 24kb @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️خیلی مهم: 🔴دو اسلامی که حضرت علی(علیه‌السلام) با آن جنگید👆 #اسلام_متحجر #اسلام_سکولار #اسلام_آمریکایی @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈
⚡️ݥعڔڣٺ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے
🌺🍃🎉🎊‌∝∝🎀∝∝🎊 🍃🌸 🎉 💙💍❤️ ‍ #هوالعشق #از_من_تا_فاطمه_ادامه_پارت_شانزدهم علی به سمت ما امد٬بایدداز خیا
🌺🍃🎉🎊‌∝∝🎀∝∝🎊 🍃🌸 🎉 💙💍❤️ زمانی که وارد حیاط شد چشمش لحظه ای به من افتاد و محو من شد که پدرش با دست گذاشتن روی شانه اش او را از دنیای خود بیرون کشید٬لبخندی به لب اورد و به همگی سلام داد به من که رسید زیر لبی سلامی داد و نگاهش را به آن سمت گرفت.همه زیر چشمی حرکاتش را زیر نطر داشتند و به او میخندیدند٬اخر داماد هم انقدر دست پاچه؟باهمه خداحافظی کردیم و سوار ماشینی شدیم که گل های سرخ و نرگس تزیینش شده بود.علی در را برایم باز کرد تا چادرم خیس نشود٬پشت فرمان نشست و لبخندی به لب داشت ٬زبان به کلام باز نمیکرد که من شروع کردم: -اهم٬علی اقا؟ -... -سید؟ -.... -علییییی -جانم هزار بار سرخ و سفید شدم و سرم را پایین انداختم چقدر لوس شده بود خخ. -کجا میخوایم بریم؟ -سوپرایزه٬او نه غافلگیری! زبان به دهان گرفتم و راه افتادیم ساعت ۱ونیم بود اما هوا پاییزی و پاییزی بود٬شیشه پنجره را پایین دادم و باتمام وجود هوای سبک را بلعیدم٬نمیدانم هوای سنگین تهران چگونه انقدر سبک شده بود٬اما سریع شیشه را بالا دادم تا عطر وجود علی را تنفس کنم که از هر هوایی مرا تر میکند..به جاده مخصوص رسیدیم جاده ای که به مزار شهدا میرسید٬خوب اینجا را میشناسم ٬وای خدای من علی ٬علی٬علی... با ذوق دست هایم را به هم زدم و روبه علی برگشتم٬عشقم را در چشمانم ریختم و به سوی چشمان علی جاری کردم٬از خوشحالی مت لبخند پررنگی به لب اورد و گفت -قابل شمارو نداره خانوم٬اوردمت خونه اصلیمون راست میگفت از اینجا به علی رسیدم و از اینجا خدا را دیدم٬شهدا دوست ها و فامیل های من بودند٬همشان..‌. پیاده شدیم٬همه با لبخند نگاهمان میکردند و بعصی ها که از کنارمان رد میشدند ٬صمیمانه تبریک میگفتند٬به مزار شهدای گمنام رسیدیم٬ناخوداگاه زانو زدم٬احساس میکردم تمام قبور دب پاشی شده و خاکی نیست و لباسم کوچک ترین خاکی نگرفت٬پس زانو زدم و گل نرگسم را با قبور شهدا نورانی کردم٬علی کنارم نشست ٬اوهم هوایی شده بود٬انگار حاجت گرفته بود که گفت -دستتون درد نکنه٬٫ شدم دلم میخواست آن لحظه بلند داد بزنم که من هم حاجتم را گرفتم ان هم چه زیبا گرفتم چه خوب..مردی کنارمان نشست و به ما تبریک گفت٬مردی با محاسن سفید و صورتی میانسال چقدر اشنا بود... روبه ما کرد و گفت -خوشبخت بشین باباجان٬به حق اقا حسین سرور و سالار شهیدان خوشبخت بشین . -ممنون پدر جان٬بادعای خیرشما -خب دخترم میخواید براتون یه مولودی بخونم؟ به علی نگاه کردم و رنگ تایید را در چشمانش دیدم٬ -ممنونم پدر جان٬حتما و شروع کرد به خواندن مولودی زیبا٬خودش دست میزد و میخواند٬کم کم مردمی را دیدم که به سمت ما می آمدند و کنارمان مینشستند٬جمعیتمان کم کم زیاد شد ٬به طوری که صدای دست های زیبایشان در گلزار پیچیده بود٬خانمی مهربان شکلاتی که به همراه داشت بین همه پخش کرد٬پیرمردی روحانی گلاب بر سرمان میریخت و این جمع الهی مرا به گریه از شوق وادار میکرد.. خدارا در دل هزاران بار شکر کردم و به علی نگاه میکردم٬با نگاهش جان میگرفتم و با وجودش نفس میکشیدم. بامــــاهمـــراه باشــید🌹 🎊•••••┅┅❅❈❅┅┅••••• ✨🌹 @entezaar313 🌹✨ ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈 🎉 🍃🌸 🌺🍃🎉🎊∝∝🎀∝∝🎊
⚡️ݥعڔڣٺ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے
🌺🍃🎉🎊‌∝∝🎀∝∝🎊 🍃🌸 🎉 💙💍❤️ #عاشقانه_مذهبی_پارت_هفدهم #گل_زهرا #فاطمه_نوشت زمانی که وارد حیاط شد چشمش
🌺🍃🎉🎊‌∝∝🎀∝∝🎊 🍃🌸 🎉 💙💍❤️ کم کم جمعیت پراکنده شدند و به ما تبریک میگفتند٬به سمت ماشین رفتیم٬برای اخرین بار نگاهی به مزار انداختم و اشک در چشمانم حلقه زد٬ازدهمشان تشکر کردم و سوار شدم٬باید به سمت خانه میرفتیم٬باباحسین زنگ زد و گفت عاقد امده و منتظر است٬دل در دل نداشتم و نفسم سنگین شده بود٬اما از یک چیز مطمئن بودم٬علی مرد من بود٬مرد من..به خانه رسیدیم ٬همه دم در جمع شده بودند٬بوی اسپند در مشامم میپیچید٬گوسفندی برای قربانی جلوی پایمان بود٬نذر بابا حسین بود٬گوشتش به مستضعفان میرسید٬چقدر این مرد سخاوت داشت..با کمک علی پیاده شدم و همه تبریک میگفتند و صلوات میفرستادند٬زینب و مادر و مادر خودم برای روبوسی جلو امدند٬با ذوق در اغوششان گرفتم٬حتی لحظه ای اشک را در چشمان مادرم دیدم٬دست پدرم را که خواستم ببوسم کنار کشید و مرا در اغوش گرفت٬چقدر برای این اغوش دیر بود٬اما چقدر دلم برای اغوشط تنگ بود٬انگار همه خوب شده بودند و میخندیدند٬علی فقط به من نگاه میکرد و خوسحال بود٬همیشه مواظب خوشحالی من بود این.به سمت خانه رفتیم و به اتاق عقد رسیدیم٬عاقد را که دیدم همان استرس در وجودم پیچید اما استرس شیرینی بود٬به روی صندلی نشستیم٬سریع پارچه ای سفید روی سرمان گرفته شد٬زینب قند های تزیین شده با نوار زرد را روی سرمان گرفته بود٬انگار همه مشتاق بودند و واقعا اینگونه بود٬حتی پدر و مادرم... دل در دلم نبود٬علی قران را از رحل برداشت و به سمت هردویمان باز کرد٬سوره ای امد٬چه زیبا سوره ای بود: -مردان پاک برای زنان پاک و زنان پاک برای مردان پاک هستند.... من پاک بودم؟اری تمام سعیم را کردم که بمانم و خدا مواظبم بود و برایم خواست٬چه خواستنی.. لحطه ای نگاهمان در نگاه هم گره خورد٬عشق بود٬همین.دوباره ایه هارا میخواندم٬ارام بودم خیلی ارام.. -دوشیزه فاطمه پایدار٬ایا وکیلم شمارا به عقد دائم اقای سید علی نیایش در بیاورم با یک جلد کلام الله مجید٬یک جفت ایینه و شمعدان ۱۲ سکه تمام بهار ازادی به نیت امام غایب و ۱۲ شاخه گل نرگس در بیاورم ٬ ایا وکیلم ؟ زبان به دهان گرفتم٬ از سفارشات زینب بود٬ -عروس رفته گل بچینه.. -برای بار دوم عرض میکنم... -عروس رفته زیارت اقا .. -برای بار اخر عرص میکنم٬عروس خانم وکیلم؟ دیگر قلبم ارام میزد٬با وکالت شهدا این راه را امدم٬با نگاه خدا٬علی نگرانداز مکث طولانی به مت نگاه کرد که گفتم: -با اجازه پدر و مادر و با رضایت و نگاه تمامی شهدا و با ضامن اسم حصرت مهدی عج و خانم فاطمه زهرا و ۱۴معصوم٬... همه صلواتی بلند فرستادند و پشت بندش دست زدند٬تقل بود که پاشیده میشد٬دست هایم با دستی گرم شد و ان علی بود.. با تمام وجودم نگاهش کردم٬لبخند اصل اصلیه صورتمان شده بوذ٬زینب که قندهارا کنار گذاشت عکاسیش را شروع کرد٬از لحطه به لحظه ما عکس میگرفت٬خودم این را خواستم٬همه یکی یکی برای تبریک میامدند و هدیه های زیبایشان را میدادند٬مادرم که امد٬باورم نمیشد٬اشک میریخت٬به جای تمامی ان سال ها در اغوشط گرفتم و فشردمش٬ -مامان.چی میشد قبلا هم اینطور بغلم میکردی.. گریه اش شدت گرفت و سرش را پایین انداخته کنار کشید٬پدرم با ان بغض مردانه به سمتم امد و مرا بوسید و دراغوش فشرد٬بغضم شکست و گریه کردم٬برای تمام این سال های نبودشان‌.. پدر و مادر علی هم مرا در اغوش گرفتند و مثل همیشه مرا دخترم صدا کردند٬زینب که دوست و خواهرم شده بود و درجریان تمام این مدت بود٬به شدت گریه کرد تا جایی که علی دست هایم را گرفت و نشستیم٬همه دیدشان از ما برداسته شده بود و پذیرایی میشدند٬که علی گفت: -گل زهرام؟ تمام وجودم اتش گرفت از این عشق پاک که در وجودمان جریان داست.. عاشقانه نگاهش کردم و با تمام جانم گفتم: -جانم با لبخند نگاهم کرد و گفت😩جانت سلامت٬دیدی از اخر مال خودم شدی٬دیدی خانومم شدی؟ فقط از شرم کودکانه سرم را پایین انداخته بودم که با یک جمله تیر خلاص را روانه قلبم کرد.. - دارم... در چشمانش نگاه کردم و گفتم... ؟؟😉😉😍😍😍🌹 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 🎊•••••┅┅❅❈❅┅┅••••• ✨🌹 @entezaar313 🌹✨ ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈 🎉 🍃🌸 🌺🍃🎉🎊∝∝🎀∝∝🎊
#یا_حضرت_زهرا_س هرچہ غریب اسٺ از نواده‌ے #زهراسٺ هرچہ #شهید اسٺ از تبار حسین اسٺ فاطمہ قبرش نهان‌شده ڪه بگوید وعده‌ے دیدارمان مزار #حسین اسٺ #مادر_بے_حرم #یا_صدیقه_الشهیده @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈
#توسل_به_حضرت_زهرا 🍃🍂 اجابت حاجت 🍃🍂 🖊 صلوات توسل به حضرت زهرا س جهت نیل حاجات ، بسیار مجرب 🔺 ۵۳۰ مرتبه بگوید صحیفه مهدویه ص ۴۱۲ @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈
4_406179957740404795.mp3
3.49M
نه مثل ساره ای ومریم نه مثل آسیه وحوا فقط شبیه خودت هستی فقط شبیه خودت زهـــــرا ... 🌱حامد زمانی @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈
!! 💖🕊سوره ی مبارکه به تعداد عمر ,18نقطه دارد .شاعر عجب شعری گفته . إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ ﴿1﴾ فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ ﴿2﴾ إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ ﴿3﴾ چہ تعبیـری خـدا در نقطہ دارد کہ تفسیری جـدا هر نقطہ دارد بہ تعداد بهـار عمر همین اندازه ڪوثر نقطہ دارد @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
➕یه سؤال بپرسم؟🙂 ➖بپرس🙄 ➕میشه بگی چرا حجابتو رعایت نمی‌کنی؟🙃 ➖خب بابا منم دل دارم، تیپ زدن و دیده شدنو دوس دارم، می‌خوام اینجوری خوش باشم... اصلا پوشش من به تو چه ربطی داره؟؟😒 ➕باشه قبول، راست میگی به هر حال تؤم دل داری...😇 ➖پس لطفا دیگه الکی گیر نده... حجاب حجاب!!!!😏 هنوز یاد نگرفتی تو مسائل خصوصی دیگران دخالت نکنی؟؟😒 پوشش یه مسئله شخصیه و پوشش من به خودم مربوطه☝️ ➕باشه خب، بیخیال!! راستی، تا حالا شده بری مهمونی و یه ظرف خوشگل پر از شیرینی‌های خوشمزه و خوشرنگ خونگی که کلی هم تزئین شده بذارن جلوت و بعدم بگن، نباید بخوری⁉️ ➖نه، نشده! ➕خب اگه یه وقت چنین چیزی پیش بیاد و نتونی خودتو کنترل کنی و از اون شیرینی‌ها بخوری و دعوات کنن و بپرسن چرا خوردی؟؟؟ چی میگی؟! ➖میگم ببخشید، خیلی خوب بود وسوسه شدم بخورم...😥 ➕بهشون نمیگی اگه برای خوردن نبود چرا آوردین؟؟😒 چرا تزئینش کردین و گذاشتین کنار من؟؟؟😐 ➖خب آره، اصلا چرا چنین کاری بکنن؟!😕 ➕خب شاید بخوان هنرشون رو به رخ دیگران بکشن... و شایدم عمدا بخوان تحریکت کنن...⚡️ ➖خب که چی؟! منظورت از این حرفا چیه؟؟😑 ➕صبر کن یه مثال دیگه بزنم؛ مثلا یه غذای خوشمزه که بوی خوبش هم پیچیده رو بذارن روی میز و بگن کسی نخوره❗️ گشنه هم بود نخوره!! باید جلوی خودشو بگیره🚫 👈 بنظرت اگه کسی این کارو انجام بده، دلیلش چیه؟!🤔 ➖مریضه😐 ➕خب باید با این آدم چکار کرد؟؟ ــ غذاشو بخوریم و فرار کنیم؟ ــ یا ازش اجازه بگیریم؟ شاید قبول کرد بخوریم! و... ➖خب اگه خیلی گرسنه باشم، ازش خواهش می‌کنم اجازه بده بخورم!🙁 ➕اگه خواهش کردی و بازم نداد چی؟ ➖پس در این صورت بی‌خیال میشم. ➕پس گشنگیت چی میشه؟؟ تحریکت چی میشه؟؟؟ ➖صبر می‌کنم شاید چیز بهتری نصیبم شد. ➕اگه وضعیتت بحرانی باشه و چیزی هم نداشته باشی چی؟؟ ➖نمی‌دونم!!! ➕این مثالایی که گفتم☝️، هر روز صدها بار با شدت خیلی بیشتر از گرسنگی، تو برای مردا اتفاق می‌افته💥 وقتی مردی یه خانمی رو می‌بینه که براش ایجاد می‌کنه، اون موقعیت براش حتی خییییلی سخت‌تر از موقعیت آدمیه که توی کویر تشنه باشه و آب خنک بذارن کنارش و بگن حق نداری بخوری😓 👈پس؛ شاید کسی هم که برای مردا ایجاد شهوت کاذب می‌کنه، به قول خودت یه آدم مریضه😉 می‌دونستی مردم قطب، برای شکار گرگها از یه تیغ دولبه استفاده می‌کنن، و یه سمتش رو محکم می‌کنن تو یخ و روی سمت دیگه‌ش گوشت میذارن... به محض این که گرگ میاد بخوره، زبونش زخم میشه و خونریزی می‌کنه و گرگ خیال می‌کنه که این گوشت تازه‌ست و بیشتر لیس میزنه و بخاطر خونریزی شدید همونجا میمیره! 🔻حالا سؤال اینجاست؛ آیا گرگها، قربانی طمع برای زنده‌ موندنشون میشن؟ یا قربانی طمع و فریب شکارچی؟؟ 🤔به این فکر کن که واقعا خیانت مردا به همسرا‌نشون بخاطر شهوت درونیشونه که خدا بصورت غریزی برای مصالحی بهشون داده؟ یا بخاطر فریب شکارچی که از بیرون اونا رو تحریک می‌کنه؟؟؟⚡️😒 💯حجاب زن باعث میشه، اساس یه حفظ بشه و چه جهادی بالاتر از این؟؟ وقتی یه از هم بپاشه شرایط برای فروپاشی کل محیا میشه...😟😰 ☝️پس خیانت بزرگی که در فروپاشی تمام اجتماعات و جوامع متمدن نقش داشته و داره؛ همین و و و خودنماییه که زمینه‌ی و مردا رو فراهم می‌کنه...🔥 نقشه‌ی دشمنم برای فروپاشی جامعه ما همینه😒 می‌خوان تو جامعه ما خانواده تشکیل نشه و ادامه نسل ندیم تا از بین بریم⚡️ و برای این کار اول می‌خوان زن‌های جامعه‌مونو وسیله‌ی هوسبازی قرار بدن و اینم مردا رو تو تحریکات شدید جنسی قرار میده و زمینه‌ی بی‌غیرتی‌شون رو فراهم می‌کنه و در آخر فساد جامعه رو از بین می‌بره💥 ✅پس مسئول اصلی سلامت جنسی جامعه، خود ما مردمیم، 💯 و اگه مردی خراب میشه، حتما زنی حواسش به رفتار و کردارش نبوده...☝️😔 👈 هنوزم فکر می‌کنی پوشش یه مسئله‌ی شخصیه و به دیگران مربوط نیست⁉️
⚡️ݥعڔڣٺ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے
#معلّم_نمونه #سلام_بر_ابراهیم1⃣
💕🍃💕🍃💕 🍃💕🍃 💕🍃 🍃 💕 ❣﷽❣ ❤️ ⃣ معلم نمونه ابراهيم ميگفت: اگر قرار اســت انقلاب پايدار بماند و نسل هاي بعدي هم انقلابي باشند. بايد در مــدارس فعاليت کنيم، چرا كه آينده مملکت به كســاني ســپرده ميشود که شرايط دوران طاغوت را حس نكرده اند! وقتي ميديد اشــخاصي که اصلا انقلابي نيســتند، به عنوان معلم به مدرسه ميروند خيلي ناراحت ميشد. ميگفــت: بهترين و زبده ترين نيروهاي انقلابي بايد در مدارس و خصوصًا دبيرستانها باشند!براي همين، کاري کم دردسر را رها کرد و به سراغ کاري پر دردسر رفت، با حقوقي کمتر!امــا به تنها چيــزي که فکر نميکرد ماديات بود. ميگفــت: روزي را خدا ميرساند. برکت پول مهم است.کاري هم که براي خدا باشد برکت دارد.به هر حال براي تدريس در دو مدرســه مشــغول به کار شــد. دبير ورزش دبيرســتان ابوريحان(منطقه14‌) ومعلــم عربي در يکي از مــدارس راهنمائي محروم (منطقه 15)تهران. تدريس عربي ابراهيم زياد طولاني نشد. از اواسط همان سال ديگر به مدرسه راهنمائي نرفت! حتي نميگفت که چرا به آن مدرسه نميرود!يک روز مدير مدرسه راهنمائي پيش من آمد. با من صحبت کرد و گفت: تو رو خدا، شما که برادر آقاي هادي هستيد با ايشان صحبت کنيد که برگردد مدرسه! گفتم: مگه چي شده؟!کمي مکث کرد و گفت: حقيقتش، آقا ابراهيم از جيب خودش پول ميداد به يکي از شاگردها تا هر روز زنگ اول براي کلاس نان و پنير بگيرد! آقاي هادي نظرش اين بود که اينها بچه هاي منطقه محروم هســتند. اکثرًا سر کلاس گرسنه هستند. بچه گرسنه هم درس را نميفهمد.مدير ادامه داد: من با آقاي هادي برخورد کردم. گفتم: نظم مدرسه ما را به هم ريختي، در صورتي که هيچ مشکلي براي نظم مدرسه پيش نيامده بود. بعد هم سر ايشان داد زدم و گفتم: ديگه حق نداري اينجا از اين کارها را بکني. آقاي هادي از پيش ما رفت. بقيه ساعت هايش را در مدرسه ديگري پرکرد. حالا همه بچه ها و اوليا از من خواستند که ايشان را برگردانم. همه از اخلاق و تدريس ايشان تعريف ميکنند. ايشان در همين مدت كم، براي بسياري از دانش آموزان بي بضاعت و يتيم مدرسه، وسائل تهيه کرده بود که حتي من هم خبر نداشتم.با ابراهيم صحبت کردم. حرفهاي مدير مدرسه را به او گفتم. اما فايده اي نداشت. وقتش را جاي ديگري پر کرده بود. ابراهيم در دبيرستان ابوريحان، نه تنها معلم ورزش، بلکه معلمي براي اخلاق و رفتار بچه ها بود.دانش آموزان هم که از پهلواني ها و قهرماني هاي معلم خودشان شنيده بودند شيفته او بودند.درآن زمان كه اكثر بچه هاي انقلابي به ظاهرشان اهميت نميدادند ابراهيم با ظاهري آراسته وكت وشلوار به مدرسه مي آمد. چهره زيبا و نوراني، کلامي گيرا و رفتاري صحيح، از او معلمي کامل ساخته بود.در کلاســداري بســيار قوي بود، به موقع ميخنديد. به موقع جذبه داشت.زنگهاي تفريح را به حياط مدرسه مي آمد. اکثر بچه ها در كنارآقاي هادي جمع ميشدند. اولين نفر به مدرسه مي آمد و آخرين نفر خارج ميشد و هميشه در اطرافش پر از دانش آموز بود. در آن زمان که جريانات سياســي فعال شده بودند، ابراهيم بهترين محل را  براي خدمت به انقلاب انتخاب کرد.فرامــوش نميكنم، تعــدادي از بچه ها تحت تاثير گروههاي سياســي قرار گرفته بودند. يك شب آنها را به مسجد دعوت كرد. با حضور چند تن از دوســتان انقلابي و مســلط به مســائل، جلسه پرسش و پاســخ راه انداخت. آن شب همه سؤالات بچه ها جواب داده شد. وقتي جلسه آن شب به پايان رسيد ساعت دو نيمه شب بود!ســال تحصيلي 59-58 آقــاي هادي به عنوان دبير نمونه انتخاب شــد. هر چند که سال اول و آخر تدريس او بود. اول مهر 59 حكم اســتخدامي ابراهيم برای منطقــه 12 آموزش و پرورش تهران صادر شد، اما به خاطر شرايط جنگ ديگر نتوانست به سر كلاس برود. درآن سال مشغوليتهاي ابراهيم بسيار زياد بود؛ تدريس در مدرسه، فعاليت در کميته، ورزش باســتاني و كشتي، مسجد و مداحي در هيئت و حضور در بســياري از برنامه هاي انقلابي و...که براي انجام هر كدام از آنها به چند نفر احتياج است! @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈 💕 🍃 💕🍃 🍃💕🍃 💕🍃💕🍃💕
هر کس به جز تو را😍😍 انکار میکنم من عاشق توام❤✨❤ اقرار میکنم ❤✨❤ @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈
از 'خدا' پروا کنید 🕊 تا پـَـــــــــر وا کنید … 🕊 “شهید چمران” @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈
شب چه صبور است چه آرامشی و چه دلِ بزرگی دارد که پایِ دلتنگیِ عاشقان تا صبح بیدار است شبتون بخیـر و به زیبایی عشـقِ خدا و به لطافت مهر خدا 🌙 @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈
گویند #سلام صبح🌸🍃 طلایی ترین کلید برای ورود بہ قلبهاست پس صمیمی ترین سلام🌸🍃 تقدیم بہ شمامهربان ها امیدکہ طلـوع امروز آغازخوشی هایتان باشد🌸🍃 #سلام_روزتون_بخیر_و_پراز_شادی #و_برکت🌸 @entezaar313 ⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈