💠 اگر از مادر شوهرتون ناراحتی دارید؛ اشتباهترین کار اینه که غرغرش رو برای همسرتون بیارید و کار درست اینه که خودتون مشکلتون رو با مادر شوهر به نحوی حل کنید.
💠چون بدی او را گفتن شاید اون لحظه شما رو سبک کنه ولی در واقع فشار زیادی به همسرتون وارد میکنه و اون رو بین دو تا عزیزش قرار میده که دوست نداره هیچ کدوم رو خراب کنه!
🌺🍃
🍃✨🌸✨🍃✨🌺✨🍃✨🌼🍃✨🌷
﷽
🌺مرحوم آیتالله مجتهدی تهرانی:
بازاریها، هرشب به حساب دفترشان میرسند . سود و ضرر و طلبکاری و بدهکاری را مینویسند.
اگر هر شب، حساب و کتاب نکنند، ناگهان می بينند مقدار قابل توجهی ضرر کردهاند.
🌸انسان هم بايد هر روز به حساب نفس خود برسد تا خدای نکرده ضرر نکند و يا ورشکست و عاقبت به شر نشود.
شب، هنگام خوابيدن، بيانديش که چه کردهای. چشمانت کجاها نگاه کرده، زبانت چهها گفته، کجاها رفتهای و...
🌼 اگر بدی کرده بودی، خود را سرزنش کن و تصميم بگير آن کار را تکرار نکنی...
@entezaar313
⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈
🍃✨🌸✨🍃✨🌺✨🍃✨🌼🍃✨🌷
#شهـــــادت یعنے؛
زنـــــدگے ڪـــن، امــا!
#فقط_برای_خدا...
اگـــــر شهـــــادت میخواهید
زنـــــدگے ڪنـــــید #فقط_برای_خدا...
#شهید_محمود_رضا_بیضایی
@entezaar313
⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈
هدایت شده از اهنگ
1_21489396.mp3
3.89M
🌾🍃🌾🍃🌾
✍ تقدیم به همه ی شهدا خصوصا شهید بی سر محسن حججی
💠 روضه سنگین حضرت عباس
💠 فقط اگه دلتون آماده هست گوش بدین
#بسیار_سوزناک
حاج سعید حدادیان
@entezaar313
⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے
#شب_بخیر
تو به بوی غزل و قافیه،آمیخته ای 💜
به خدا حال مرا ،خوب به هم ریخته ای 💚
آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری ❤️
بی سبب نیست،که در کنج دلم جا داری 💛
#شب_بخیر😴
@entezaar313
⭐️🌟⭐️🌟⭐️🌟
کتاب دختر شینا خاطرات زندگی قدم خیر محمدی کنعان، همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر به قلم بهناز ضرابی زاده است. دختری که طوری بار نیامده بود که اهل کار در خانه و به قولی زن زندگی باشد. اهل رفت و روب منزل باشد. که آشپزی کند و رخت بشوید و غذا بپزد. دختری که عزیز دردانه پدر و مادرش بود. کسی که تمام دختران روستایشان آرزو داشتند جای او دختر شینا و حاج آقا بودند. دختری که خود را خوشبخت ترین دختربچه دنیا می دانست.
دختر شینا روایت زندگی دخترکی ست که پدر و مادرش به خاطر حفظ حریم حیا او را راهی کلاس های مختلط مدرسه در آن سال ها نکردند. دختری که چون مدرسه نرفت، بی سواد بود، اما باور و ایمانش با ثبات بود. زنی که روزهای مجردی، اتاق زندگی اش را با چفیه و پلاک و سربند و قمقمه و فشنگ و تور استتار تزئین نکرده بود. کسی که شب ها خواب خمپاره و تانک و خط مقدم و عملیات را نمی دید. کسی که نه فکر و ذکرش جهاد و شهادت بود و نه آرزویش. شاید تا آن موقع نه دعای عهدی خواند بود و نه عاشورایی. اما روزگار او را طوری بار آورد که صبر و ایستادگی اش در روزهای جنگ او را لایق مقام شهادت کرد.
زنی که می دانست ایثار او شوهر داری اوست و جهادش بچه داری اش، نه جنگیدن در جبهه و رزمیدن در پشت جبهه ها. زنی که در عین آگاهی مسئولیت زندگی با کسی را پذیرفت که می دانست زندگی اش سیر متفاوت و چه بسا سخت تری نسبت به زندگی های دیگر خواهد داشت. دختر تازه عروسی که تمام آرزویش چند روز بیشتر ماندن و دیدن همسری بود که در همان ایام دلداده امام شده بود و با خود عهد سربازی برای امام و انقلاب را بسته بود. زنی که آنقدر خودخواه نبود که با گلایه ها و شکوه هایش کام مردش را تلخ کند. زنی که بودنش برای شوهرش چون نیرویی بود که او را برای پرواز تشویق می کرد، نه اینکه غل و زنجیر دست پایش شود.
زنی که بد قولی های شوهرش در نبودن ها و نیامدن ها و نماندن ها را در روزهای حساس زندگی اش، به عشق خوشقولی شوهرش به امام تحمل کرد. دختر شینا روایت زندگی سخت و شیرین دختری ست که قرار نبود به این زودی ها او را شوهر بدهند؛ اما در حوالی بیست سالگی و در غیاب شوهر، همراه پنج بچه قد و نیم قد بار سنگین زندگی جنگ زده را روی دوش نحیف و دست های ظریفش تحمل کرده است. دخترک معصومی که دست های کوچک و نحیفش برای برداشتن دبه های بیست لیتری نفت ساخته نشده بود، اما دست سرنوشت دست های او را روز بروز زبر تر کرد. زنی تنها که در هجوم مشکلات و سختی ها صورتش را با سیلی سرخ کرده بود. زنی که در نداری ها دم نزد و در وقت دارایی مغرور نشد.
دختر شینا روایت زندگی یکی از آن هزاران زن صبوری ست که حالا نسلشان در حال انقراض است. باید روایت زندگی دختر شینا ها را برای دختران امروز گفت تا ریشه درخت کهنسال و مهربان مادری نخشکیده. دختر شینا روایت پایان خوش زنی ست که چون خیالش از عهد پیمان مردم با ولی فقیه و ادامه حیات انقلاب راحت شد، فردای نهم دی سرش را گذاشت بر بستر و هفت روز بعد پر کشید.
نام ستار ابراهیمی هم برای همشهریهایش در همدان شناخته شده است و هم برای نیروهای بعثی؛ زمانی که او را به شهادت رساندند، رادیوی رسمی عراق، با شادمانی خبر شهادتش را پخش کرد.
شهید حاج ستار ابراهیمی، در سال 1335 در قایش از روستاهای توابع شهرستان رزن چشم به عالم خاکی گشود. وی در دامن خانوادهای محروم و مذهبی رشد کرد و تا اتمام دوران تحصیلی ابتدایی در همان زادگاه خود ماند، اما بهدلیل مشکلات مالی ترک تحصیل کرده و راهی تهران شد. در سال 55 به خدمت سربازی رفت و در آن دوران موفق به اخذ مدرک تحصیلی سوم راهنمایی شد. در سال 57 یعنی بعد از اتمام خدمت سربازی ازدواج کرده و با اوجگیری نهضت حسینی امام خمینی (ره)، به این جریان پیوست، تا روح طوفنده خود را در اولین قدمهای ظلم ستیزی، آرامش بخشد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی در کمیته اسلامی رزن به پاسداری از دست آوردهای انقلاب پرداخت و وقتی امام راحل(ره) فرمان تشکیل سپاه پاسداران را صادر فرمود، وارد این نهاد مقدس شد. حاج ستار مدتی از طرف سپاه مأمور به خدمت در دادگاه انقلاب اسلامی بود تا اینکه جنگ تحمیلی بر علیه ملت رشید ایران رقم خورد و او را از شهر به بیابانهای جبهه کشانید. او با تشکیل تیپ انصارالحسین (ع) بهعنوان کادر ثابت وارد تیپ شد و بعد از آن با مسئولیتهای مختلف به جهاد در راه خدا پرداخت.
⚡️ݥعڔڣٺ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
#چله_ترک_غیب_روز_بیست_و_پنچم
🔵ترک غیبت
برای ترک غیبت از راه های زیر،می توان کمکگرفت:⏬
1⃣پیش از گفتن هر سخنى،به «مشروع یا نامشروع بودن»، و «سود و زیانهاى دنیایى و آخرتى» آن توجه کنید.اندیشه در سخن،پیش از بیان آن،مانع بسیارى از گناهان زبان می شود.
2⃣انسان در معاشرت با دوستان یا شرکت در محافل، احتیاط بیشترى به خرج دهد؛یعنى دوستانى را برگزیند که اهل غیبت نباشند
3⃣کمک خواستن از خداوند که این خود دو گونه است:
⬅الف.نخست این که انسان به صورت کلى و در همه اوقات از خدا درخواست کمک و یارى کند تا به رذایل اخلاقى چون غیبت دچار نشود
⬅ب.دوم در جایى که زمینه غیبت فراهم و آبروى فرد در خطر است و شرایط اقتضا می کند که شخص براى حفظ آبروى خود،از دیگران غیبت کرده،عیوب ایشان را آشکار سازد،در واپسین مرحله،با خدا باشد و از او بخواهد که آبرویش را حفظ کند و بگوید:
خدایا!
با تو معامله می کنم و براى تو از آبرویم می گذرم و آن را به تو می سپارم.تو خود آبروى مرا حفظ فرما
چرا که خداوند بهتر از هر انسانى در حفظ و نگهدارى حیثیت انسانها،توانا است.
4⃣آنچه را برای دیگران بپسندیم،که برای خود می پسندیم
و آنچه را که برای خود نمی پسندیم،برای دیگران نپسندیم.
چه کسی دوست دارد دیگران در مورد او غیبت کنند؟
5⃣چه اعتباری هست که کسی در برابر ما غیبت دیگران را میکند و ما می شنویم غیبت ما را در برابر دیگران نکند؟ پس مانع غیبت او شویم و دلیل تراشی کنیم.
🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊
@entezaar313
⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
هدایت شده از ⚡️ݥعڔڣٺ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے
1_11743073.mp3
4.02M
❣ #زیارٺ_عاشـورا ❣
#هر_روز_یڪ_زیارت_عاشورا_بخوانیم
#چله_ی_ترک_گناه_روز_بیستم_و_پنجم😍
@entezaar313
⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈
☘ڪاش میشـد در جھـاز همسـر آینـده ام ⇜😊
°
🍀رختــ هیئتــ بـاشد و زنجیـر و سربنـد حسیـن ↫🙆
•
🍀مـن بگویـم عبـد حیـدر میشـوم دیوانـھ وار ↶😇
°
☘او بگویـد میشـوم عبـد سـراے فاطمـھ ↲😍💑
@entezaar313
⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈
⚡️ݥعڔڣٺ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے
🌺🍃🎉🎊∝∝🎀∝∝🎊 🍃🌸 🎉 🎊#عاشقانه_مذهبی_دو_مدافع 💙💍❤️ #قسمت_پنجاه_ششم _علے اونقدر خوب بود کہ مطمعـݧ بودم
🌺🍃🎉🎊∝∝🎀∝∝🎊
🍃🌸
🎉
🎊#عاشقانه_مذهبی_دو_مدافع
💙💍❤️
#قسمت_پنجاه_هفتم
_پاشو ساکت رو بیار زیاد وقت نداریم
چیزے نگفت. از جاش بلند شد و رفت سمت کمد ، درشو باز کردو یہ ساک
نظامے بزرگ کہ لباس هاے نظامے داخلش بود و آورد بیروݧ
_ساک رو ازش گرفتم ولباس هارو خارج کردم
خوب علے وسایلے رو کہ احتیاج دارے و بیار کہ مرتب بزارم داخل ساک
وسایل ها رو مرتب گذاشتم
باورم نمیشد خودم داشتم وسایلشو جمع میکردم کہ راهیش کنم
علے ماماݧ اینا میدونـ❓
آره. ولے اونا خیالشو راحتہ تو اجازه نمیدے کہ برم خبر ندارݧ کہ...
_حرفشو قطع کردم. اردلاݧ چے❓اونم میدونہ❓
سرشو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ داد
اخمے کردم و گفتم: پس فقط مـݧ نمیدونستم❓
چیزے نگفت
اسماء جمع کردݧ وسایل کہ تموم شد پاشو ناهار بریم بیرو
قبول نکردم
امروز خودم برات غذا درست میکنم...
_پلہ هارو دوتا یکے رفتم پاییـݧ
بابا رضا طبق معمول داشت اخبار نگاه میکرد
وارد آشپز خونہ شدم مادر علے داشت سبزے پاک میکرد
سلام ماماݧ
إ سلام دخترم بیدار شدے❓حالت خوبہ❓
لبخندے زدم و گفتم:بلہ خوبم ممنو
ماماݧ ناهار کہ درست نکردید❓
الا میخواستم پاشم بزارم. شماها هم کہ صبحونہ نخوردید
میل نداریم ماماݧ جا
اگہ اجازه بدید مـݧ ناهارو درست کنم
اسماء جاݧ خودم درست میکنم شما برو استراحت کــ
_با اصرار هاے مـݧ بالاخره راضے شد
خوب قورمہ سبزے بزارم❓
الاݧ نمیپزه کہ
اشکال نداره یکم دیرتر ناهار میخوریم. علے دوست داره امشبم کہ میخواد بره گفتم براش درست کنم
مادر علے از جاش بلند شدو اومد سمتم. کجا میخواد بره❓
واے اصلا حواسم نبود از دهنم پرید
إم إم هیچ جا ماما
خودت گفتے امشب میخواد بره
ابروهامو دادم بالا و گفتم:مـݧ❓حتما اشتباه گفتم
_خدا فاطمہ رو رسوند..
🎊•••••┅┅❅❈❅┅┅•••••
✨🌹 @entezaar313 🌹✨
⚡️ݥعڔڣٺ ۏ زݩــ❣ـ.ڋڱے إښــݪأݥے🌈
🎉
🍃🌸
🌺🍃🎉🎊∝∝🎀∝∝🎊