eitaa logo
کانون انتظار
162 دنبال‌کننده
592 عکس
256 ویدیو
10 فایل
🍃🌸بـِسْمِ رَبِّ المَهدے(عج)🌸🍃 . ❤اَللّـهُمَّ اَرِنيِ الطَّلْعَةَ الرَّشيدَةَ ، وَ الْغُرَّةَ الْحَميدَةَ صفحات مجازی کانون انتظار📲 در ایتا | تلگرام | روبیکا | آپارات | اینستاگرام : 🆔 @entezar_farabi 💠کانون مهدویت دانشکدگان فارابی دانشگاه تهران
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السّلام علیڪ‌ یا امّ الوفا امّ العباس قمر منیر بنے‌ هاشـم امّ البنیـن✋🏻🖤 🏴(س) 💠 🆔 @entezar_farabi
هدایت شده از کانون انتظار
ali-fani-8.mp3
21.06M
❤️ این سوخت اول صبحه! با آرامش بخونش و عهد هات رو با امام زمان یکبار دیگه مرور کن😇 😊 💠 🆔 @entezar_farabi
🌿 حضرت امّ البنین(سلام الله علیها) فرمودند: فرزندانم و تمام دنیا فدای حسین باد! 📚 تنقیح المقال، ج۳، ص۷۵ ◾️ (س) 💠 🆔 @entezar_farabi
تو خانه‌ ے بودی! و در آسمان مادرے‌ ات، ماه و ستاره مے‌پروراندی... براے‌ یارے‌ فرزندان (س)... براے‌ روز هاے‌ مبادا... بانو! شما که بهتر مے‌دانید! آخرین فرزند فاطمه(س) گرفتار مباداترین روز هاے‌ عالم است... 😞 🌱 🤲🏻✨ (س) 🏴 💠 🆔 @entezar_farabi
2_1152921504616332695.mp3
10.51M
🍂 کبوتر مدینه پر نداره خونم ستاره و قمر نداره أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق حضر‌ت زینب سلام الله علیها🌱 💠 🆔 @entezar_farabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از کانون انتظار
ali-fani-8.mp3
21.06M
❤️ این سوخت اول صبحه! با آرامش بخونش و عهد هات رو با امام زمان یکبار دیگه مرور کن😇 😊 💠 🆔 @entezar_farabi
🌿 امام علی(ع): «صاحب این امر، رانده و طرد شده، یکه و تنهاست.» 📚 امام علی(ع) و امام مهدی(عج) 💠 🆔@Entezar_Farabi
پارت سوم 🔹 دو هفته‌ای از آن حادثه غریب، سپری شده و کمی اوضاع زندگی به حالت عادی بازگشته بود. یکشنبه سرد و بارانی، کلیسای محله چندان شلوغ نبود و همین تعداد اندک هم کم کم در حال متفرق شدن بودند. ادموند در یک ردیف نیمکت تنها نشسته و به مجسمه مصلوب حضرت مسیح نگاه میکرد. حوصله رفتن به خانه‌اش را نداشت، احساس تنهایی کُشنده‌ای سراسر وجودش را در برگرفته بود، تجربه بی سابقه انزوا و دوری. 🔸 اغلب اوقات روز، وقت و بی وقت به یاد آن دختر می‌افتاد. توان فکر کردن به آن روز و آن حادثه را نداشت، چهره خونین آن دختر که به یادش می‌آمد، حس ترس و وحشت حاکم در رؤیاهایش بر او غالب میشد. این دختر همان بود، همان چشمهای براق و درخشان که به او نگاه می‌کرد، حتی زمانیکه به سختی باز شده بود! خودش بود اما وجه اشتراک این دو را نمی فهمید. 🔺 ادموند عزیز، حالت چطوره پسرم؟ رشته افکارش از هم پاشید، برگشت و پدر فیلیپ را بالای سرش دید که دستش را بر روی شانه او گذاشته و با صمیمیت خاصی فشار می‌داد. خواست از جایش بلند شود که کشیش اجازه نداد و در کنار او نشست... 📚 رمان تالیف آمنه پازوکی کانون انتظار دانشکدگان فارابی دانشگاه تهران