یاحَضرَت ِحَق...
از حضرت رسول صلى الله عليه و آله نقل كرده اند كه آن حضرت فرمود هر كه اين دعا را در ماه رمضان بعد از هر نماز واجبى بخواند حق تعالى بيامرزد گناهان او را تا روز قيامت و دعا اين است :
اللَّهُمَّ أَدْخِلْ عَلَى أَهْلِ الْقُبُورِ السُّرُورَ
اللَّهُمَّ أَغْنِ كُلَّ فَقِيرٍ اللَّهُمَّ أَشْبِعْ كُلَّ جَائِعٍ
اللَّهُمَّ اكْسُ كُلَّ عُرْيَانٍ اللَّهُمَّ اقْضِ دَيْنَ كُلِّ مَدِينٍ
اللَّهُمَّ فَرِّجْ عَنْ كُلِّ مَكْرُوبٍ اللَّهُمَّ رُدَّ كُلَّ غَرِيبٍ اللَّهُمَّ فُكَّ كُلَّ أَسِيرٍ
اللَّهُمَّ أَصْلِحْ كُلَّ فَاسِدٍ مِنْ أُمُورِ الْمُسْلِمِينَ
اللَّهُمَّ اشْفِ كُلَّ مَرِيضٍ اللَّهُمَّ سُدَّ فَقْرَنَا بِغِنَاكَ اللَّهُمَّ غَيِّرْ سُوءَ حَالِنَا بِحُسْنِ حَالِكَ
اللَّهُمَّ اقْضِ عَنَّا الدَّيْنَ وَ أَغْنِنَا مِنَ الْفَقْرِ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ
#ماهمہمانےخدا
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
#رمان_رنج_مقدس
#قسمت_اول
چمدان قدیمی مادربزرگ را می گذارم روی زمین و زیپش رامی کشم. یکی دوجا دندانه هایش کج شده است و گیر می کند. کمی فشار می آورم. درش راباز می کنم. علی شانه اش رابه در قهوه ای اتاقم تکیه داده است ولحظه ایی چشم از من برنمی دارد. حال مسافر کوچولو را دارم که هم به سیاره اش علاقه مند است و هم مجبوراست به سیاره ی دیگری برود. بیست سال درتنهایی خودم، دوراز خانواده، کنارپدربزرگ و مادربزرگ زندگی کرده ام و حالا از رو به رو شدن با آدم هایی که هر کدام رنگ و فکری متفاوت دارند می ترسم. من نمی توانم مثل شازده کوچولو از کنار فلسفه هایی که هرکس برای زندگی و کار و بارش می بافد چشم فرو ببندم و بی خیال بگذرم.
صبح به گل های باغچه آب داده بودم و حیاط رابا اینکه تمیز بود، دوباره آب و جارو کرده بودم. می خواستم سیاره ام راترک کنم و راهی شوم. علی بالاخره سکوتش را می شکند و آرام صدایم می کند. از دنیای فکر و خیالم بیرون می پرم ونگاهش می کنم. چشمان قهوه ایی درشتش راتنگ کرده، ابروهارادرهم کشیده و منتظر است جوابی از من بشنود. لباس ها و وسایلم راجمع کرده ام. در کمد خالی ام را می بندم. کشوها را دوباره نگاه می کنم، چه زود مجبور شدم از تمام خاطرات کودکی ام خداحافظی کنم و همه شیطنت های آزادانه ی نوجوانی ام را پشت دیوارهای این خانه امانت بگذارم و بروم؛ دیوارهای کوتاهی که به بلندی اعتماد به مردم بود.
از حالا دلم برای باغچه و درخت های میوه اش، برای ماهی های قرمز حوض بزرگش، حتی دلم برای سنگ های کف حیاطش تنگ می شود. چقدر همه اصرار می کردند پدربزرگ حیاط را موزاییک کند ومن خوشحال می شدم که قبول نمی کرد. راه رفتن روی سنگ ریزه ها و رسیدگی به سبزی ها و گل ها حس خاصی داشت. انگار با پستی ها و بلندی هایشان، کف پایت راماساژ می دهند و خستگی بدنت را بیرون می کشند؛ اما حالا این سنگ ریزه ها هم سکوت کرده اند. بهت زده اند انگار؛ مثل من که وامانده ام.
علی مقابلم می نشیند و کمک می کند تا در چمدان را ببندم. یک ساک پر از لباس ها و وسایل دوست داشتنی ام را می بندم تابه کسی هدیه دهم. برایم مهم نیست چه کسی از آنها استفاده خواهد کرد، اما می دانم که این میل و کششم به دیگر شدن، به متفاوت زندگی کردن، اصالت و عمق بیشتری دارد. باید سیاره ام راترک کنم.
وقتی که از روی تاقچه، قاب عکس جوانی پدربزرگ و مادربزرگ را برمی دارم، حس تمام شدن مثل دردی در قلبم می پیچد و در رگ هایم جریان پیدا می کند. انگار صدای پدربزرگ را می شنوم که می گوید: می بینی لیلا جان! توبزرگ شدی و زیبا. ما پیر شدیم و چروکیده. قربون قد و بالات.
گل های خشک روی تاقچه ام را نگاه می کنم. باچه علاقه ای از کوه و دشت می چیدمشان و تا خشک شود عاشقانه نگاهشان می کردم، اما حالا از همه ی گذشته ام باید بگذرم. انگار خشکی آنها آینده ام را افسرده می کند. مادر با چشمانی سرخ از گریه درحالی که لبخند بر لب دارد، با ظرف میوه داخل می شود. خانه را جمع و جور و کارتن ها را بسته بندی کرده تا حاصل یک عمر تعلق و دلبستگی مادربزرگ را به دیگری بسپارد، دلبستگی ها و وابستگی ها بگذارند یا نگذارند، باید گذاشت و گذشت.
سرم را بالا میآورم. این ده روز که مادربزرگ رفته و هر روز فقط چشم دنبال جای خالیاش گرداندهام، آنقدر گریه کردهام که سرم چند برابر سنگینتر از همیشه شده است. مادر دستش را روی زانویم میگذارد و آرام آرام نوازش میکند. از عالم خیالم نجات پیدا میکنم.
– لیلاجان! خیلیها به خاطرحسادت و رسیدن به پول و شهرت، سختی میکشند، اما تو فشار تنهایی و سختی کاری که اینجا بر عهده ات بوده متفاوت از اون سختی و رنج بیعاقبته.
با صدای تلفن همراه، نگاه همهمان میرود سمت صفحهای که روشن شده:
– یا خدا! باباتون اومد.
#بہشیرینےڪتاب
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
#رنج_مقدس
#قسمت_دوم
دکمه وصل را میزند و روی بلندگو میگذارد. انگار دنبال کسی میگردد تا همراهیاش کند. تنهایی نمیتواند این بار را بردارد.
– سلام خانومم.
– سلام. وااای، شما خوبید؟ کجایید الآن؟
صدای مادر میلرزد. دوباره حلقه اشک چشمانش را پر کرده است.
– تازه از هواپیما پیاده شدم. یک ساعت دیگه میرسم انشاءالله. همه خوبند؟
مادر لبش را گاز میگیرد.
– خوبیم. ببین عزیزم. شما نرو خونه.
– خونه نیستید؟
تحمل مادر را ندارم. اشکم سرازیر میشود.
– نه. طالقانیم.
مادر آرام به گریه میافتد. صورت سفیدش قرمز میشود. گوشه چشمانش چند چروک ریز نشسته و با حالت صورتش کم و زیاد میشوند.
پدر هر بار که میرود، چشم انتظاریهای مادر آغاز میشود. انتظار حالت چشمهای او را عوض کرده است. نگاهش عمیقتر و مظلوم شده است. چشمهایش روشنایی دارد، محبت و آرامش دارد.
علی گوشی را میگیرد.
– سلام بابا.
– بَه سلام علی آقا. خوبی بابا؟
– چه عجب! بعد از چند هفته صداتونو شنیدیم!
– خب دیگه، چاره چیه؟ شما هم مرخصی گرفتی همه رفتید ییلاق؟
علی نمیخواهد جواب سؤالهای پدر را بدهد.
– تا یک ساعت دیگه میرسید. نه؟
– بله. فقط علیجان! گوشی رو بده با مادرجون هم حالواحوال کنم. این چند روزه دلتنگ مادر شدم. دوسه بار خوابش رو دیدم. حالا که شما…
و سکوت میکند.
– علی؟
– بله
این را چنان بغضآلود میگوید که هرکس نداند هم متوجه میشود.
– شما چرا وسط هفته اونجایید؟ چرا همهتون… علی… طوری شده؟
صدای هقهق گریه من و مادر اجازه نمیدهد تا چیزی بشنویم…
***
به اتاقم میروم و از پشت پنجره آمدن پدر را میبینم. هر وقت میخواستم مردی را ستایش کنم بیاختیار پدر در ذهنم شکل میگرفت؛ قد بلند و چهارشانه؛ راه رفتنش صلابت خاصی دارد و انگار همیشه کاری دارد که مصمم است آن را انجام دهد.
چشمهایش پر از محبت است و تا به حال خشمش را ندیدهام. علی میرود سمت پدر، فرو رفتن دو مرد در آغوش هم و لرزش شانههایشان، چشمه اشکم را دوباره جوشان میکند. این لحظهها برایم ترنم شادیهای کودکانه و خیالهای نوجوانانهام را کمرنگ میکند.
درِ اتاقم را که باز میکند، به سمتم میآید و مرا تنگ در آغوش میفشارد؛ اشک چیزی نیست که بشود مقابلش سد ساخت؛ آن هم برای من که تمام لحظات این بیست سال پر از خاطرهام را باید در صندوقچه همین خانه بگذارم و ترکشان کنم.
#بہشیرینےڪتاب
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
اِࢪیحا(:
یاحَضرَت ِحَق... همراه ما باشید با رمانِ رنج مقدس😍🌸 👇👇👇👇 #رنج_مقدس #شہیدزادہ @Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
امیدوارم از رمان لذت ببرید
دوست داریم تا فردا شب که قسمت های بعدی رو میزاریم،بشیم ۸۰۰ نفر تا بقیه هم استفاده کنن.
اگر به این تعداد نرسیدیم شبی یک قسمت میزاریم😉
زحمت ۸۰۰ تایی شدنمون با شما❣
#ادمیـنـنـوـیس
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
❤و خدا ناب ترین لیلی دنیای من است ......❤
#بیوےجذاب
#بیودزدی 😉
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
••|🍃🔗🎈|••
!❥! عمر به سادگی میگذرَد...
وَ مَن در فراخنای ِ زندگی روی ِ "تو" متوقف مانده ام :)
#تُ...
#توخیلیحیفی!
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
...|📞❣️☎️|...
زنگ بزن:)
بهم بگو که دلتنگی تو هَم :))
میدونی ! که با صدات آروم میشم بانو!❣️
#بانو!
#زنگ_بزن:)
#رِفـــــیٓـق_هَـمـیشِــگـــیٓ
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحق...
... |°!°|...
تا کِی قراره پای ِ من عَلاف بشی؟!
•••❥•
... داغ کَردَم بخدااااا ... :/
...|📱💻🖥📞|...
#دلنوشته_هایِ_یک_گوشی!
#پاشو_بچه_درسخون!
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
⛈ چوناݩ صاعقہ اے ، بر مݩ فرود آمدے...
ـو دو نيمم ڪردے ؛
نيمے ڪہ دوستٺ مےدارد❣
ـو نيمے ديگر ڪہ رنج مےبرد
بہ خاطر نيمہ اى ڪہ دوستٺ دارد💔...
#صاعقہجاݩ
#ضِدْامـ
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
•••| ایݩ بار قرارماݩ باشد
ـوسطِـ آسماݩ
موقع باراݩ
بدون چتر
#قرارماݩ
#زیرباراݩ
#یادٺنرود!..
#فرزانہجودے
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
. . . °|🍃🔗✨|° . . .💞
یه شکر ِ قشنگ —> خدایا ! بابتِ همه ِ ی ِ رفیقای ِ خوب ممنونتم! . . .💌🖇
مخصوصا . . .
اون رفیقایی که خیلی بهت نزدیکن:)
وَ خاص می زاری شون تو دل ِ آدم ...
! 💕 !
#رفیقِ_مهری!
#رِفـــــیٓـق_هَـمـیشِــگـــیٓ
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یاحَضرَتِ حَق...
اگه از بچگی بجای " مرد که گریه نمیکنه " ،میگفتن مرد که نامردی نمیکنه ،دنیای بهتری داشتیم :)
#مرد
#شہیدزاده
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
حیفِ نوڪر نیست با
مرگ طبیعے جان دهد
هیچ مرگے جز شهادت
نیست شان نوڪر
#اللهم_ارزقنا_الشھادة
#شـهـیـدان_زنـدهـ_انـد
#شـــهـــیـــد
#شــهـیـدانـهـ
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یا حَضرَتِ حَق...
خیاݪم پر از ٺوسٺ وݪے خیاݪہ ٺو پر از اوسٺ :(
#بیوےجذاب
@Shahidzadeh
یا حَضرَتِ حَق...
خَط بِکِش [فِكر نَكُن] رو خاطِراتی که نِمیزارِه بِخَندی:)
#بخند
#شہیدزاده
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
ما بہتر از شما ڪہ ندیدیم صاحبے
گر هسٺ بہترے ز شما ڪو؟! بیاورند...
#ایہاالعزیز ❣
#یاصاحبالزماݩ🎈
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
اِࢪیحا(:
یاحَضرَت ِحَق... 🌙مناجات دعای سحر با نوای استاد موسوی قهار #ماهمہمانےخدا #شہیدزادہ @Shahidza
التماس دعاے شہـــ✨ـــادت 🙏🏻❣
یاحَضرَت ِحَق...
«قُل هُوَ رَبِّی لَا اِلَّا هُوَ عَلَیهِ تَوَکَّلتُ و اِلَیهِ مَتَابِ»
بگو او خدای من است و جز او خدایی نیست،
من بر او توکل کرده ام
و روی امیدم همه به سوی اوست.🌈
#آیه_گرافی
#ماهمہمانےخدا🌙
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
ــــــــــ💠ــــــــــ
از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام و امام موسی کاظم علیه السلام روایت شده که فرمودند
می گوئی در ماه رمضان بعد از هر فریضه :
اللهم ارزقني حج بيتك الحرام في عامي هذا و في كل عام ما ابقيتني في يسر منك و عافيه و سعه رزق و لا تخلني من تلك المواقف الكريمه و المشاهد الشريفه و زياره قبر نبيك صلوتك عليه و اله و في جميع حوائج الدنيا و الاخره فكن لي اللهم اني اسئلك فيما تقضي و تقدر من الامر المحتوم في ليله القدر من القضاء الذي لا يرد و لا يبدل ان تكتبني من حجاج بيتك الحرام المبرور حجهم المشكور سعيهم المغفور ذنوبهم المكفر عنهم سيئاتهم و اجهل فيما تقضي و تقدر ان تطيل عمري في طاعتك و توسع علي رزقي و تودي عني امانتي و ديني امين رب العالمين
ــــــــــ💠ــــــــــ
#ماهمہمانےخدا
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
ــــــــــ💠ــــــــــ
از حضرت رسول صلى الله عليه و آله نقل كرده اند كه آن حضرت فرمود هر كه اين دعا را در ماه رمضان بعد از هر نماز واجبى بخواند حق تعالى بيامرزد گناهان او را تا روز قيامت و دعا اين است :
اللَّهُمَّ أَدْخِلْ عَلَى أَهْلِ الْقُبُورِ السُّرُورَ
اللَّهُمَّ أَغْنِ كُلَّ فَقِيرٍ اللَّهُمَّ أَشْبِعْ كُلَّ جَائِعٍ
اللَّهُمَّ اكْسُ كُلَّ عُرْيَانٍ اللَّهُمَّ اقْضِ دَيْنَ كُلِّ مَدِينٍ
اللَّهُمَّ فَرِّجْ عَنْ كُلِّ مَكْرُوبٍ اللَّهُمَّ رُدَّ كُلَّ غَرِيبٍ اللَّهُمَّ فُكَّ كُلَّ أَسِيرٍ
اللَّهُمَّ أَصْلِحْ كُلَّ فَاسِدٍ مِنْ أُمُورِ الْمُسْلِمِينَ
اللَّهُمَّ اشْفِ كُلَّ مَرِيضٍ اللَّهُمَّ سُدَّ فَقْرَنَا بِغِنَاكَ اللَّهُمَّ غَيِّرْ سُوءَ حَالِنَا بِحُسْنِ حَالِكَ
اللَّهُمَّ اقْضِ عَنَّا الدَّيْنَ وَ أَغْنِنَا مِنَ الْفَقْرِ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ
ــــــــــ💠ــــــــــ
#ماهمہمانےخدا
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
ــــــــــ💠ــــــــــ
و می خوانیم عقب نماز های فریضه :
یا عَلِىُّ، یا عَظیمُ، یا غَفُورُ، یا رَحیمُ، اَنْتَ الرَّبُّ الْعَظیمُ، الَّذى لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَىءٌ ،وَهُوَ السَّمیعُ الْبَصیرُ، وَهذا شَهْرٌ عَظَّمْتَه، ُوَکَرَّمْتَهُ، وَشَرَّفْتَهُ، وَفَضَّلْتَهُ عَلَى الشُّهُور،ِ وَهُوَ الشَّهْرُ الَّذى فَرَضْتَ صِیامَهُ عَلَىَّ، وَهُوَ شَهْرُرَمَضانَ، الَّذى اَنْزَلْتَ فیهِ الْقُرْآن، َهُدىً لِلنّاسِ، وَبَیِّنات، مِنَ الْهُدىوَالْفُرْقانِ، وَجَعَلْتَ فیهِ لَیْلَةَ الْقَدْر،ِوَجَعَلْتَها خَیْراً مِنْ اَلْفِ شَهْر،ٍفَیاذَالْمَنِّ، وَلا یُمَنُّ عَلَیْکَ، مُنَّ عَلَىَّ بِفَکاکِ رَقَبَتى مِنَ النّارِ، فیمَنْ تَمُنُّ عَلَیْهِ ، وَاَدْخِلْنِى الْجَنَّةَ، بِرَحْمَتِکَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
ــــــــــ💠ــــــــــ
#ماهمہمانےخدا
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh