eitaa logo
اِࢪیحا(:
1.1هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
555 ویدیو
35 فایل
حرفی، پیشنهادی: https://harfeto.timefriend.net/16676543863446 پیامهاتون خونده میشه🚶🏽‍♂🎈
مشاهده در ایتا
دانلود
یا‌حَضرَت ِ‌حَق... وسط سالن وسايلم را پهن کرده ام و دارم الگو می کشم. حواسم هست که مادر دارد برای چند دهمين بار جواب خواستگار می دهد. می داند که چه سؤال هايی بکند و طرف را سبک و سنگين کند. هر کسی را نمی پذيرد. پارچه را کنار الگو پهن می کنم. رنگش را دوست دارم. لواشکی از توی پلاستيک بر می دارم و گوشه لپم قلمبه می کنم و آهسته آهسته می مکمش. قيچی را که بر می دارم، هم زمان مادر گوشی را می گذارد. نمی پرسم که بود و چه گفت. خودش اگر بخواهد و طرف به نظرش آمده باشد، برايم می گويد. صدای برش خوردن کاغذ را دوست دارم. مامان بلند می شود و می آيد کنار من می نشيند و شروع می کند به تازدن پارچه تا من الگو را رويش سوزن کنم. تکه اضافی کاغذ را می اندازم کنارم. الگو را می گيرد و روی پارچه می گذارد. حالا که دارد کمک می کند از فرصت استفاده می کنم و تندی کاغذی ديگر پهن می کنم و می روم سراغ کشيدن الگوی آستين. - ليلا جان! طرف مهندس عمران بود. ارشد تهران. من که نمی خواهم با مدرکش زندگی کنم. ارشد، دکترا، ليسانس. اه خسته شده ام از تعريف مدرک ها. سوزنی به پارچه و الگو می زند: - می گفت دختر زياده، اما پسرم می گه اهل زندگی می خوام. لبخند می زنم: - چه عجب... مامان سوزن ديگری می زند: - به حرفای برادرات کاری نداشته باش. آينده خودته که می خوای بسازيش. فکر می کنم اين آينده را با چوب بسازم، با بتون بسازم، با آجر و آهن بسازم. من توی خانه های کاهگلی خيلی احساس نشاط می کنم. دسته دسته موج مثبت می دهد. مخصوصا اگر طاق ضربی باشد که هر وقت دراز می کشم همين طور آجرنما هايش را از کنار دنبال کنم تا به وسط سقف برسم. با هر رفت و آمدِ چشم، تمام خرت و پرت روزانه ذهنم تخليه می شود. وای چه حس خوبی! لبخند می زنم. - اِ اين قدر بحث ازدواج شيرينه. لب و لوچه ام را جمع می کنم به اعتراض: - اِ مامان جان! - خودت می خندی. خودت هم اعتراض می کنی. دارم می گم يه خورده صحبت کنيم راجع به بحث شيرين مرد آينده شما. سرم را پايين می اندازم که يعنی دارم الگو می کشم؛ اما نمی توانم جلوی زبانم را هم بگيرم: - آدم باشه، شعور داشته باشه. منظورم شعور برخورد با جنس زن. مادر سوزن های اضافه را می زند به جاسوزنی توت فرنگی ام: - الآن من دم در پلاکارد بزنم هرکی شعور داره، آدمه، ما دختر داريم. پيام گير تلفن هم همينو بگم کافيه؟ بی اختيار می خندم. طرح بدی هم نيست. - جدی حرف بزن دختر. - چی بگم خب. شما من رو می شناسيد ديگه. اصلاً برام ديپلم و دکتر فرق نداره. مهمه اينه که مسير زندگيشو پيدا کرده باشه. شايد کشاورز موفقی باشه. البته کشاورز باادب و با اخلاق. چشمان مادرم پر از سؤال است. بنده خدا را کجا قرار داده ام. مانده که جدی حرف می زنم يا شوخی می کنم. - بعد هم فکر نکنه زن جنس دست دومه. بايد يه دور کلاس چرايی خلقت زن رو بره. آداب برخورد با مادر جامعه رو بلد باشه. زن رو الهه ببينه، اونوقت بياد خواستگاری. @Shahidzadeh
یا حَضرَتِ حَق... |•رود از خود ڪہ گذشت دریا شد•| @Shahidzadeh
یا‌حَضرَت ِ‌حَق... ...|💌|... تو قاچاقچی ِ ⚔️ قلب ِ💘 منی!!! ! @Shahidzadeh
یا حَضرَتِ حَق... |•من زمین گیرَم، گرفتارم، دعایم کن حُسِین از خــودم واللّه بیــزارم، دعایم کن حُسِین•| 😔 @Shahidzadeh
یا‌حَضرَت ِ‌حَق... (: شیعہ دو قبلہ دارد⇠ڪعبہ برایِ «عِبآدَت» قدس برایِ «شَهآدَت»♥️ ... @Shahidzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اِࢪیحا(:
یا حَضرَتِ حَق... بہ یادے و فاتحہ اے براے عزیزاݩ دلشاݩ را شاد ڪنیم! @Shahidzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یا‌حَضرَت ِ‌حَق... مادر گفت:نرو بمان ! دلم میخواهد پسرم عصای دستم باشد... گفت:چشم هرچه توبگویی،فقط یک سوال؟ - میخواهی پسرت عصای این دنیایت باشد یا آن دنیا؟ مادرش چیزی نگفت و با اشک بدرقه اش کرد... @Shahidzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یا‌حَضرَت ِ‌حَق... .💌🖇. خدمت امام آمد.. عرض کرد: حالم خوب نیست ، از مردم خسته شده ام تهمت ، غیبت... نفسم در این شهر بالا نمی آید!! ابن الرضا (ع) فرمودند : فِرَّ اِلی الحسین💚 (به سمت حسین(ع) فرار کن) @Shahidzadeh