یاحَضرَت ِحَق...
〖مےگفت:
شهادت "هدف" نیست😌
هدف اینه که عَلَمِ اسلام🇮🇷 و اسمِ امامزمان(عج)💚را ببرید بالا
حالا اگه وسطِ این راه شهید بشید
"فداے سرِ اسلام" :)! ♥️🕊〗
#شھادٺهدفنیسټ
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
دݪم از یاد تو پر شد
سرم از غیر تو خالے،
چہ ڪردے با دلم اے عشق؟!
ڪہ بی تو مرد آشوبم؟!...
#بہوقتشعر
#عاشقاݩہ❣
#شاعراݩہ
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
اِࢪیحا(:
یاحَضرَت ِحَق... 🖇💌ثواب هشٺمیݩ زیارټ عاشوراموݩ هدیہ بہ: شہید علیٰ حسن نجمھ #چݪہزیارٺعاشۅرا
یاحَضرَت ِحَق...
🖇💌ثواب نہمیݩ زیارټ عاشوراموݩ هدیہ بہ:
شہید رضا حاجۍزادھ
#چݪہزیارٺعاشۅرا
#دورهےدوم
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یا حَضرَت ِحَق...
نگاه نافذ تو پادشاه مقتدریست
به چِشم هاے تو باید فقط بگویم چَشم😍🙈😁
#حسین_مرادی
#بہوقٺشعر
#ࢪَوحٰاٰ
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یاحَضرَت ِحَق...
🎥لقمه حرام
✓•°|پِیٰامِمَعْنَوی|°•✓
✓•°|اُسْتٰادْ عالے|°•✓
#ڪݪاماسٺاد
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
#رنج_مقدس
#قسمت_صد_و_سی_و_هفتم
دنيا روی دور مسخره اش افتاده است. حالا متوجه می شوم که هر کس می تواند هر طور که بخواهد زندگی چند روزه اش را اداره کند. پدر با دادن جانش برای آرمان الهی و شيرين با دادن عقل و آبرويش، برای جان گرفتن از هوس بشری. اين مسخره ترين دوری است که دنيا را مجبور می کند تا بر مدار آن بچرخد.
هوس و لذتش مزه تلخ دنيايی است که در دهان خيلی ها می ماند. مثل زهر است. گنداب است. دلت می خواهد آن را تف کنی، اما وقتی می بينی خيلی ها با لذت آن را می بلعند، حالت تهوع می گيری. معده پر و خالی هم ندارد. مدام عق می زنی. با اختيار هم عق می زنی تا هر چه هست و نيست، از اين شيرينی دنيا از معده ات بيرون بيايد.
پدر از سکوت بهت آور شيرين استفاده می کند و به حرف می آيد:
- من حاضرم ليلا را راضی کنم تا دست دلش را از مصطفی بردارد.
خونی که تا به حال با سرعت طوفانی در رگ هايم می دويد به آنی منجمد می شود. لرزم می گيرد.
پدر دست می گذارد روی دستم و فشار می دهد تا عکس العمل ناگهانی مرا کنترل کند. به چشم های به خون نشسته مصطفی که با حيرت بالا می آيد، محل نمی گذارد.
- ولی به شرطی که تو تمام شرط های مصطفی را قبول کنی.
لبخند پيروزمندانه ای روی لب های شيرين می نشيند.
- خيالتان راحت. خوشبختش می کنم و همه شرط ها را هم قبول می کنم.
شيرين رو می کند به مصطفای بی جانی که محکم نشسته.
- هر چی بگی گوش می دم. به اين قرآن قسم.
و قرآن سر تاقچه را بر می دارد و مقابل مصطفی روی زمين می گذارد.
مصطفی قرآن را از روی زمين بر می دارد و می بوسد. روي پايش می گذارد. دوست دارم دوباره اختيار نفس کشيدنم را دست خودم بگيرم و در لحظه ای اجازه ندهم تا ديگر بيايد، اينقدر که حال مصطفی نه، حال و روز شيرين برايم دردناک است. شيرين انگار که من هستم. مصطفی زل می زند به صورت پدر و می گويد:
- من روی حرف شما حرف نمی زنم. شرطم اينه که شيرين دست تمام اون هايی که باهاشون رابطه داشته رو بگيره بياره پيش روی پدر و مادر من و خودش. اجازه بده پرينت تمام صحبت ها و پيام هاشو بگيرم. حتی شوهر سابقش هم بدونه که شيرين زمان بودن با اون با چند نفر ديگر ارتباط داشته تا حلالش کنه. همه بايد شيرين رو ببخشن تا من بتونم زندگی جديد شروع کنم.
شيرين می خواهد حرفی بزند که مصطفای سير شده از دنيا بدون آنکه نگاهش کند ادامه می دهد:
- هنوز همه شروطم رو نگفتم. اگر برای تو قيامت معنايی نداره و همه چيز توی اين سر و شکم خلاصه می شه، من قيامت باورم. حقّم رو بابت تمام تهمت ها می بخشم، از حق ليلا هم می گذرم، اما از حقّم براي يک زندگی مشترک پاک نمی گذرم. بقيه اش رو بگم يا نه؟ تموم می کنی اين بازی رو يا تموم اين باری رو که داره اين وسط خالی می شه به حراج بذارم؟
پدر صدايش می زند. ساکت می شود. حالا اين شيرين است که کبود شده است. مصطفی بلند می شود تا برود. کنار در مکثی می کند و می گويد:
- حاج آقا اين شرط اول و دوممه. بقيه شروطم هم بعداً اگر خواست می گم. فقط نمی دونم همسر سابقش اگر خيلی چيزها رو بفهمه و بقيه ديگه، چند سال بايد توی دادگاه ها بره و بياد.
من گرمم است يا کره زمين به توليد گرما افتاده است؟ انگار که تمام تلاشش را می کند تا بنی بشر را به خاطر خطاهايش ذوب کند. می خواهد که سر به تن جن و انس خطاکار نباشد. از اينکه شاهد بدترين ماجراهاست، شرمگين است. پدر سر پايين انداخته و مغموم لب باز می کند.
- شيرين خانم! زندگی اونقدر طولانی نيست که چند مدتش هم بخواهد به اين بازی ها بگذره. حتماً آلبوم عکس داری. يک دور نگاه کن. فاصله کودکيت تا جوانيت، قدر يکسال هم به نظر نمی آد. هيچ کس مثالی نداره برای اينکه بگه دنيا چه قدر زود می گذره و چه بی قدر و قيمته. تا بخواهی امروز رو دريابی فردا شده. مصطفی هم يک تکه از امروزه. من اين حرف ها رو به ليلا هم می گم. مصطفی هم يک تکه از امروزه که وقتی به دستش می آری، متوجه می شی که برای تو کمه. گاهی حتی خسته ات هم می کنه. بدی که می کنه متنفر می شی. متوجه می شی که چه قدر کسل و افسرده ای. مصطفی عشق نيست. فقط يک هم قدمه به سمت عشق. شايد تو بگی که از لج مصطفی دنبال تمام اين هوس ها رفتی. حالا ببين خودت رو، فکر و روحت رو خراب کردی، اما باز هم مصطفی رو نداری. دنيا مثل باتلاق می مونه. اگر برای رسيدن به لذت هاش زياد دست و پا بزنی، خفه ات می کنه. دير نشده هنوز، به جای اين که دنبال مصطفی بری، برو از کسی که اون رو خلق کرده، طلب بهترين راه رو بکن. شروط مصطفی رو قبول کردن يعنی تمام آبرويی که خدا برات نگه داشته، خودت از بين ببری. زندگيت رو سخت تر نکن.
#بہشیرینےڪتاب
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
خوے مݩ ڪِے خوش شود
بے رویِ خـوبت اے نگار؟!🙃
#بیوےجذاب
#بیودزدی😉
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
خدامیگفت:
تامشکلش روحل کردیم رفت و دیگه پشت سرش
رو نگاه نکرد🥀
انگار نه انگار از ما، درخواست
کمک کرده بود...
#دراین_حد_بی_معرفتیم💔
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
هدایت شده از |•°…یاحبیبالباکین…°•|
شَبْ هٰاٰ
بٰاٰ یٓاٰدِ تٓوْ
مٓیٖخٰوْاٰبَمْ
حُسِیٓنْ اَرْبٰاٰبَمْ . . .
#حُسِیٓنِمَنْ
اِࢪیحا(:
یاحَضرَت ِحَق... 🖇💌ثواب نہمیݩ زیارټ عاشوراموݩ هدیہ بہ: شہید رضا حاجۍزادھ #چݪہزیارٺعاشۅرا #د
یاحَضرَت ِحَق...
🖇💌ثواب دهمیݩ زیارټ عاشوراموݩ هدیہ بہ:
شہید مھدے نظرے
#چݪہزیارٺعاشۅرا
#دورهےدوم
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
••♡••
ذڪرِ《یاحسین_؏》راهِنجاتاست:)
#همینُوالسلآم!
#آیتاللهنصراللهشاهآبادی_ره
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
💌زیارت کلمات پرودگار...
✓•°|پِیٰامِمَعْنَوی|°•✓
✓•°|اُسْتٰادْپَنٰاهٓیٰانْ|°•✓
#ڪݪاماسٺاد
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یا حَضرَت ِ حَق...
نذر ڪردم ڪه اگر سهم من از عشق شدۍ😍♥️
دو سه رڪعت غزلِ شاد بخوانم هر روز!😁✌️🏼
#آرش_مهدی_پور
#بہوقٺشعر
#هیفا
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
📿 تسلیم ؛ تمامِ حقیقت سجده است!
سَری بر نیزه
و سر دیگرے بر سجده ...
🌿سجدهاے در اوج قلّهے تسلیم؛
که مایه فخر "أهل السّمٰوات" است!
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
انا زلت أعتقد أنك تحبني❤️
هنوزهم خیال میکنم دوستم داری:)...
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
اِࢪیحا(:
یاحَضرَت ِحَق... 🖇💌ثواب دهمیݩ زیارټ عاشوراموݩ هدیہ بہ: شہید مھدے نظرے #چݪہزیارٺعاشۅرا #دوره
یاحَضرَت ِحَق...
🖇💌ثواب یازدهمیݩ زیارټ عاشوراموݩ هدیہ بہ:
شہید ذڪریا شیرے
#چݪہزیارٺعاشۅرا
#دورهےدوم
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
نگرانی پیامبر از بی قراری امت.mp3
2.51M
یاحَضرَت ِحَق...
🎵نگرانی پیامبر از بی قراری امت...!!
✓•°|پِیٰامِمَعْنَوی|°•✓
✓•°|اُسْتٰادْ عالے|°•✓
#ڪݪاماسٺاد
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
..▪️▫️◼️..
دو آرزو به دݪ مادر جوانش ماند
ڪفن براے حسین و حرم برای حسن ...
#ڪریماهݪبیٺ
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
اِࢪیحا(:
یاحَضرَت ِحَق... +حسن،پیر شد💔... #رزقمعنوے #شہیدزادہ @Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
آن پرچمی که دست علمدار کربلاست
از گوشه ی عبای حسن افریده اند:)
#امام_حسنےامــ
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
از هـرغـریبدر
وطنِخودغریبتـࢪ
ازهـرچـہروضھ
روضھاتآقاعجیبتࢪ...🖤🥀
#غریبمادر
#امام_حسنےامــ
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
💚[عُمْرےٖاسٺدخیٓݪَم
🖤بِہضَریحےڪِہنَدٰارےٖ]
#بیوےجذاب
#امام_حسنےامــ
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh
یاحَضرَت ِحَق...
#رنج_مقدس
#قسمت_صد_و_سی_و_هشتم
صدای گريه شيرين بلند می شود، سرم را مثل يک وزنه سنگين شده بالا می آورم. رگ هايم تير می کشد. درد در تمام سلول هايم سر به فرياد بلند کرده است. شيرين حرف می زند و پدر برايش جواب ها دارد. فقط وقتی به خودم می آيم که زير سرمم. بدنم می سوزد. آتش در تمام تنم زبانه می کشد.
چشمم را که باز می کنم، حس می کنم حرارت از چشمانم بيرون می زند. می سوزد و اشک سرازير می شود. می بندمش. کسی سَرم را نوازش می کند؛ اما از ورای هرم گرما نمی توانم ببينم.
- ليلاجان! خوبی خواهری؟
يک بار فکر می کردم خوبی حس است يا فعل؟ اما الآن می گويم: خوبی الماس اين است که ناياب است. نه! من ديگر هيچ وقت خوب نيستم.
- چی شديد تو و مصطفی؟
اسم مصطفی در ذهنم تکرار می شود. چه بر سر من و مصطفی آمد. الآن او هم تب کرده است؟ او هم بيمارستانی شده است؟ حتما از غصه درد های شيرين است.
نمی توانم حرف بزنم. تا دکترها اجازه بدهند و برويم يک روز طول می کشد. نگران تبم هستند که پايين نمی آيد. توی ماشين، علی آهسته برايم حافظ می خواند. جز اين تحمل هيچ ندارم. سراغ مصطفی را نمی گيرم. می ترسم از جواب ها. چه قدر پير شده، شايد هم چشمان من ديدش عوض شده است. دنيا تب کرده است. مادر برايم شربت عسل و کاسنی می آورد. نمی خواهم؛ يعنی نمی توانم که بخواهم. نفرت معده ام هنوز بر طرف نشده است.
چهل و هشت ساعتی در تب می سوزم. اين روزها که به ساعت نمی گذرد. به ثانيه دور می زند و برای من دير و تلخ می گذرد. بايد امشب اسم تک تک افراد اطرافم را بنويسم و ببينم که کدامشان کمکم کرده تا من کس ديگری بشوم؛ متفاوتِ متغيرِ پيشرو. دنبال بی نهايت رفتن با کدامشان ممکن است؟ همه که اهل ماندن و گنديدن هستند. بايد کسی را پيدا کنم که مثل همه نباشد.
هزاران فکر در مغز سوزانم، می آيد و می رود؛ يعنی اگر مصطفی همان ابتدا تن به همراهی با شيرين می داد، او خراب نمی شد؟ مصطفی که بوده، من هم که نبودم، پس چرا شيرين آنقدر زشت زندگی کرده است؟ من حتم دارم اگر عفيف می ماند، حالا بچه هم داشتند. چه با هم، چه با ديگری.
ديشب فهميدم که شيرين از تمام کارهايش در اين مدت، نه تنها لذت نمی برده، بلکه زجر سنگين بر باد دادن حيا و نور وجودش در لحظات تنهاييش، او را کشته است. شايد هم لذت واقعی را مصطفی می برده که هر بار هوسش را به بند می کشيده و در سخت ترين سن، خودش را پاک نگه داشته است.
اصلاً اصل لذت همين است. به آنی که شأن تو نيست، دل نبازی؛ هر چند که بهترين جلوه را مقابلت کند. الحق که حضر ت امير(ع) چه فرموده است: بها و ارزش شما بهشت است، به کمتر از بهشت خودتان را نفروشيد.
در تب که می سوزم، موحد می شوم. حتماً مصطفی هم که در بند ترک هوس بوده، رنجی را که تحمل کرده، ثمره اش شده همين. اين سه روزه بدون او عجيب سخت گذشت. پنج روز بيشتر تا قرار عقد باقی نمانده است. همه ساکت اند تا شيرين تصميم بگيرد. حتی مصطفی که دلم برايش تنگ شده و از نبودنش می ترسم؛ يعنی تا کی بايد در حسرت لحظه ای بهتر باشم؟
بيست سال کنار پدربزرگ و مادربزرگ به اين اميد طی کردم که روزی کنار خانواده قرار می گيرم. هر چند که آن بيست سال هم جز سختی دوری هيچ غصه ای نداشتم. يکدانه ای بودم زير چتر محبت شديد و ناز و نوازش. حتی وقتی هم که مريض بودند و پرستارشان بودم، زبانشان آنقدر محبت می ريخت به پايم که مشتاقانه دورشان می چرخيدم.
دنبال مقصر گشتم و گشتم تا يقه پدری را گرفتم که بيش از همه سر می زد و محبت می کرد. شايد چون جلوی چشمم بود. يا شايد چون مظلوم تر و کم حرف تر بود. شايد هم خودش خواست که سيبل تمام اتهامات من بشود، اما بقيه راحت باشند. بعد که همه اينها تمام شد مصطفی آمد. پر محبت و پر نشاط.
#بہشیرینےڪتاب
#شہیدزادہ
@Shahidzadeh