یا‌حَضرَت ِ‌حَق... ... 🌱 ... چگونه در برابر ِ عظمت و بزرگی ات ...♾... سَر به سجده نگزارم و شکر نگویم!!! ..📿.. "..💌..این در حالیست که باخبَرم همه ی ِ امورات ِ زندگی اَم به دست ِ توست..💌.." #ای_همه_زندگی_ام! #سجده_شُکر! #خداے‌خوب‌من #خـــدایــا‌بـــغݪــم‌ڪݩ #شہیدزادہ @Shahidzadeh

یا‌حَضرَت ِ‌حَق... ...🎈💌 ... لحظه های ِ جان کندَنَم :| !♥️!⬅️ . . . روز های ِ فراموشی ِ توست . . .➡️!♥️! #روزهایِ_فراموشی! #ـہمیݩ‌حواݪے‌نویس #شہیدزادہ @Shahidzadeh

یا‌حَضرَت ِ‌حَق... باز که بدهکار شدی به هزاران سلامـ من یـک سلام را تـو که واجـبات سرت میشد نمی دانی جواب سلام واجب است؟! 🍁 #عـݪیݣݦ‌اݪښڶاݦ! #شہیدزادہ @Shahidzadeh

یادتون نرفته که امشب منتظریما😉 #ادمیـنـ‌نـوـیس #شہیدزادہ

یا‌حَضرَت ِ‌حَق... من بچه مذهبیمــ🙃 تحویلم بگیرید😎! ✓•°|پِیٰامِ‌مَعْنَوی|°•✓ ✓•°|اُسْتٰادْ‌پَنٰاهٓیٰانْ|°•✓ #ڪݪام‌اسٺاد #شہیدزادہ @Shahidzadeh

یا‌حَضرَت ِ‌حَق... 📹 خدایا! الان فقط تورو دارمـــ🙃 ✓•°|پِیٰامِ‌مَعْنَوی|°•✓ ✓•°|اُسْتٰادْ‌پَنٰاهٓیٰانْ|°•✓ #ڪݪام‌اسٺاد #شہیدزادہ @Shahidzadeh

یا‌حَضرَت ِ‌حَق... .🌸🌼. بعضی وقت‌ها خودتون رو به نفهمیدن بزنید #روی_رشد_خودت_کار_کن 💫 #شہیدزادہ @Shahidzadeh

یا حَضرَتِ حَق... [وصیٺ شہدا] [شہید محمدرضا ٺورجے زاده] این دنیا محلے نیسٺ ڪہ دلے هواے ماندن در آن را بنماید...! #وصیت #شہدا #عبرت #شہیدزاده @Shahidzadeh

یا‌حَضرَت ِ‌حَق... ...💌... رفیق ِ خوب یعنی ؛ 💕 مراقب ِ دل ِ تو باشه . . . که به بی راهه نره :) با گریه هات :( غصه بخوره :/ با لبخندت :) بخنده :)) وقتی آشوبی . . . نگاه ِ مهربون ِ خدا رو بیادت بیاره . . .🌱❣️ دل.نویس: اینا همه نشانه ی ِ فرشته بودنشه! :) ...😇... #فرشته_رفیقم_دوسِت_دارم! #رفیقِ_مهری! #رفیق_جان! #رِفـــــیٓـق_هَـمـیشِــگـــیٓ #شہیدزادہ @Shahidzadeh

روز قیـــامت. . . نیکے هایت را بہ محبوب ترین فرد زندگیت نخواهے داد امــا. . . مجبورمیشوے آنہارا بہ کسے دهی کہ ازاو متنفربودے چون غیبتـش را کردی... #فتأمل #غیبت #شہیدزاده @Shahidzadeh

یا حَضرَتِ حَق... عشقے بزرگ... ✓•°|پِیٰامِ‌مَعْنَوی|°•✓ ✓•°|اُسْتٰادْ‌پَنٰاهٓیٰانْ|°•✓ #ڪݪام‌اسٺاد #شہیدزاده @Shahidzadeh

یا‌حَضرَت ِ‌حَق... آدم موفق😌 تو غم💔 و شادی🎈زندگی چیکار میکنه؟! 😍/😭/😋/😫/😇/😣/🤩/😨/... #آدم😐 #موفقیت #سیدعلی #رهـــبــر #شہیدزادہ @Shahidzadeh

یا‌حَضرَت ِ‌حَق... #رنج_مقدس #قسمت_سوم با اختیار خودم نرفته بودم که با اختیار خودم برگردم. حالا این‌جایم کنار قل دیگرم مبینا، اتاقمان کنار اتاقی‌‌ست که برادر‌‌هایم؛ علی و سعید و مسعود را در خود جا نداده، بلکه تحمل کرده است! پسر‌ها آن‌قدر شلوغ هستند که تمام دنیای مرا به هم می‌ریزند. کودکی‌ام را کنارشان زندگی نکرده‌ام و حالا مانده‌ام که چگونه این حجم متفاوت را مدیریت کنم. از دختر یکی‌یکدانه، شده‌ام بچه پنجم خانه. مبینا برای پروژه درس همسرش عازم خارج ‌است و من هنوز لذت بودن کنار او را نچشیده باید خودم را برای جدایی آماده کنم. دو‌‌تایی این روزها را می‌‌شماریم و نمی‌‌خواهیم که تمام شود. گاهی آرزوی چیزی را داری، وقتی به دستش می‌آوری، پیش خودت فکر می‌کنی همین بود آنچه منتظرش بودی و همیشه لحظات تنهایی‌ات را به آن می‌اندیشیدی! یعنی بالاتر از این نیست؟ یک بالاتری که باز بتوانی حسرتش را بخوری و برای رسیدن به آن دعایی، حرکتی، برنامه‌ریزی‌ای… جز این، انگار زندگی یک‌نواخت و خسته‌کننده می‌شود. یادم می‌آید من و دوستان مدرسه‌ای‌ام تابستان‌ها به همین بلا دچار می‌شدیم. انواع و اقسام کلاس‌ها و گردش‌ها را تجربه می‌کردیم تا اثبات کنیم زنده‌ و سرحالیم. آخر آرزوهایمان را در نوشته‌های خیالی دیگران و در صفحات مجازی جست‌وجو می‌‌کردیم، آن‌هم تا نیمه‌های شب؛ اما صبح زندگی ما همانی بود که بود… نگاهی به اتاقم می‌اندازم. این‌جا هم مثل طالقان یک پنجره دارم رو به حیاط. حیاطی با باغچه کوچک و حوض فیروزه‌ای. فقط کاش پنجره‌ام چوبی بود و شیشه‌های آن رنگی. آن‌جا که بودم گاهی ساعت‌های تنهایی‌ام را با بازی رنگ‌ها، می‌گذراندم. خورشید که بالا می‌آمد پنج‌پرهای قرمز و زرد و آبی و سبز شیشه‌ها روی زیلوی اتاق می‌افتاد؛ اما شیشه‌های ساده پنجره این‌‌جا، نور را تند روی قالی می‌اندازد و مجبور می‌شوم اتاقم را پشت پرده پنهان‌‌کنم. عکسی از پدربزرگ و مادربزرگ را گذاشته‌ام مقابل چشمانم تا فراموش نکنم گذشته‌ای را که برایم شیرین و سخت بود. *** – لیلا… لیلی… لیلایی… علی است که هر طور بخواهد صدایم می‌کند. در اتاق را که باز می‌کنم می‌گوید: – اِ بیداری که؟ – اگه خواب هم بودم دیگه الآن با این سروصدا بیدار می‌شدم. – آماده شو بریم. در را رها می‌کنم و می‌روم پشت میزم می‌نشینم. کتاب را مقابلم باز می‌کنم. – گفتم که نمی‌آم. خودتون برید. تکیه‌اش را از در برمی‌دارد. – با کی داری لج می‌کنی؟ نگاهش نمی‌کنم. – وقتی لج می‌کنی اول خودت ضرر می‌کنی. هیچ چیزی رو هم نمی‌تونی تغییر بدی. نه نگاهش می‌‌کنم و نه جوابش را می‌‌دهم. #بہ‌شیرینے‌ڪتاب #شہیدزادہ @Shahidzadeh

یا‌حَضرَت ِ‌حَق... • • • ایݩ باراݩ جاݩ مے‌دهد براے آمدݩ... حیف نیسٺ نیایے؟! • • • #دلتنگ‌توام‌حضرت‌باران‌کجایی... #شہیدزادہ @Shahidzadeh

یا‌حَضرَت ِ‌حَق... ...|🖇✂️|... دَرد ِ زندگی رو بِبَر بغل ِ خدا ... :) لذت ِ عبادت تحویلت می ده ...🙃 ...❣️... |•••❥••••❥••••❥••••❥••••❥••••| ...❣️... #خداے‌خوب‌من #خـــدایــا‌بـــغݪــم‌ڪݩ #شہیدزادہ @Shahidzadeh

یاحَضرَت‌ ِ‌حَق... زندگے یعنے همیݩ ڪہ ٺو باشے ـو مݩ دیوانہ ‌وار دوسٺت بدارمـ... ═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══ #ٺو #شہیدزادہ @Shahidzadeh

یا‌حَضرَت ِ‌حَق... نامـِ ما را بہ خطـا برد ـو خودش ميدانست... • • • بہ فراموشے ما داشٺ تظاهر مےڪرد... #بہــار #ضِدْامـ #دݪتنگــ‌او‌ــ #شہیدزادہ @Shahidzadeh

یا‌حَضرَت ِ‌حَق... چرا بیدارمـ خواب نمیبرد مرا مرگ نمیدرد مرا یار نمیخرد مرا آه چه بے بہا شدم!.. #آه... #شہیدزادہ @Shahidzadeh

یا‌حَضرَت ِ‌حَق... ❤️ دلبسته‌ام هیچ چیز آرامم نمی‌کند ! من چه می‌دانستم افسردگی دارد دوست داشتن ... #دوسټ‌داشݓݧے‌مݧ #شہیدزادہ @Shahidzadeh

یا‌حَضرَت ِ‌حَق... امروز تو چشم‌های استاد نگاه کردم و داد زدم خفه شو! ولی جرئت نکرد بهم چیزی بگه البته این که کلاس مجازی بود و صدامو نمی‌شنوید هم بی‌تاثیر نبود 🧐 #طنز_حلال #کلاسهای‌مجازی‌ما😂 #شہیدزادہ @Shahidzadeh

یا‌حَضرَت ِ‌حَق... -من‌به‌سرزمینِ‌رویاهایِ‌بی‌انتهاتبعیدم🌱- #بیوےجذاب #بیودزدی😉 #شہیدزادہ @Shahidzadeh

یا‌حَضرَت ِ‌حَق... -نیمه شب است نمیخواهی بخوابی! +میدانی معنی واژه ی شب بیداری؟ یعنی من در فکرت و تو ارام میخوابی... بی دغدغه و فکری و خیالی.... #شہیدزادہ @Shahidzadeh

یا حَضرَتِ حَق... °|داستان از اونجایی شروع شد که... خیلی ساده بودنتو باور کردم|° #باور #شہیدزاده @Shahidzadeh

یا‌حَضرَت ِ‌حَق... 💫 لا تَحزَن ، اِن الله مَعَنا 🌈 اندوه به خود راه مده ، خدا باماست 🙂 | سوره توبه ، آیه ۴۰ | #آیه_گرافی #ماه‌مہمانے‌خدا🌙 #شہیدزادہ @Shahidzadeh

یا‌حَضرَت ِ‌حَق... 🌙مناجات دعای سحر با نوای استاد موسوی قهار #ماه‌مہمانے‌خدا #شہیدزادہ @Shahidzadeh