🍏✨رسول اکرم صلى الله علیه و آله :
✴️•⇦تا هنگامى که بدنت درد را تحمل مى کند از مصرف دارو بپرهیز، چنانچه درد را تحمل نکردى آنگاه از دارو استفاده کن.
📚مکارم الاخلاق ص 362
🍎✨امام رضا علیه السلام :
⚛•⇦دارویى نیست مگر این که بیمارى دیگرى را تحریک مى کند.
📚کافی (ط - الإسلامیة) ج8، ص 273 ، ح409
@erisonteb
سبل السلام
💐بوئیدن گل نرگس را به تاخیر 💐نیندازید زیرا که استشمام آن از 💐ابتلا به زکام در ایام زمستان 💐جلوگیری
با استشمام بوی #گل_نرگس، خود را از زکام و ویروس های زمستانی حفظ کنید.
#کرونا یک آنفولانزای ساده است. مثل بقیه ویروس های آنفولانزا. فقط سرعت انتشارش بیشتر است.
از گل نرگس غفلت نکنید.
@erisonteb
هدایت شده از سبل السلام
با استشمام بوی #گل_نرگس، خود را از زکام و ویروس های زمستانی حفظ کنید.
#کرونا یک آنفولانزای ساده است. مثل بقیه ویروس های آنفولانزا. فقط سرعت انتشارش بیشتر است.
از گل نرگس غفلت نکنید.
@erisonteb
اینکه بنده دربارهی علوم انسانی در دانشگاهها و خطر این #دانشهای_ذاتاً _مسموم هشدار دادم - هم به دانشگاهها، هم به مسئولان - به خاطر همین است. این علوم انسانیای که امروز رائج است، محتواهائی دارد که ماهیتاً معارض و مخالف با حرکت اسلامی و نظام اسلامی است؛ متکی بر جهانبینی دیگری است؛ حرف دیگری دارد، هدف دیگری دارد. وقتی اینها رائج شد، مدیران بر اساس آنها تربیت میشوند؛ همین مدیران میآیند در رأس دانشگاه، در رأس اقتصاد کشور، در رأس مسائل سیاسی داخلی، خارجی، امنیت، غیره و غیره قرار میگیرند. #حوزههای_علمیه و #علمای_دین پشتوانههائی هستند که موظفند نظریات اسلامی را در این زمینه از متون الهی بیرون بکشند، مشخص کنند، آنها را در اختیار بگذارند، برای برنامهریزی، برای زمینهسازیهای گوناگون. پس نظام اسلامی پشتوانهاش علمای دین و علمای صاحبنظر و نظریات اسلامی است؛ لذا نظام موظف به حمایت از حوزههای علمیه است، چون تکیهگاه اوست.۱۳۸۹/۰۷/۲۹
بیانات در دیدار طلاب و فضلا و اساتید حوزه علمیه قم
@erisonteb
#ریش_تراشی
حَبابَه والِبیّه می گوید:
حضرت علی علیه السلام را در جلوی لشگر دیدم در حالی که با تازیانه دو سری فروشندگان 🐟ماهی بی فَلس(غیر پولک دار) را که فروش آن حرام بود می زد و می فرمود:
«ای فروشندگان ماهی هایی که مسخ شده بنی اسرائیل اند و ای لشگر بنی مروان».
فرات بن اَحنَف سوال کرد: لشکر بنی مروان چه کسانی هستند؟
حضرت علی ع فرمود:
«اَقوامٌ حَلَقُوا اللُّحی و فَتَلُوا الشَّوارِبَ فَمُسِخُوا»❗️
آنها گروهی بودند که ریش های خود را می تراشیدند و سبیل هایشان را تاب می دادند، و در اثر این دو گناه #مسخ شدند و به شکل حیوانات در آمدند.
کافی ج2 ص252ح3
📗ریش تراشی: محمدی نیا
@erisonteb
فوائد #شکلات
*رفیقم میگفت :*
۳۰ سال پیش خواستم برم شیراز ...
رفتم ترمینال و سوار اتوبوس شدم.
صندلی جلوم زن و شوهری بودند که یه بچه تُپل و شیرین ۳یا ۴ ساله داشتند.
اتوبوس راه افتاد.
۱۶ ساعت راه بود.
طی راه ؛ بچه تپل و شیرین که صندلی جلو بود؛
هی به سمت من نگاه میکرد و میخندید.
چند بار باهاش دالی بازی کردم و بچه کلی خندید...
دست بچه یه کاکائو بود که نمیخوردش.
تو دالی بازی ؛
یهو یه گاز از کاکائو بچه زدم.
بچه کمی خندید...
کمی بعد مادر بچه با خوشحالی به شوهرش گفت:
ببین؛ بالاخره کاکائو را خورد.
دیدم پدر و مادرش خوشحالند؛ گفتم بذار بیشتر خوشحال بشن.
خلاصه ۳ تا کاکائو را کمکم از دست بچه؛ یواشکی گاز زدم و بچه هم میخندید.
مدتی بعد خسته شدم.
چشمم را بستم و به صندلی تکیه دادم، که یهويی واییییی..
مُردم از دل پیچه.....
دل و رودهام اومد تو دهنم...
سرگیجه داشتم...
داشتم میترکیدم.
دویدم رفتم جلو و به راننده
وضعیت اورژانسی خودم را گفتم.
راننده با غرغر تو یه کافه وایساد.
عین سوپرمن پریدم و رفتم دستشویی و رفع حاجت کردم.
برگشتم و از راننده تشکر کردم و نشستم روی صندلی.
اتوبوس راه افتاد.
هنوز ۱۰ دقیقه نگذشته بود که دلدرد شروع شد.
طوری شده بود که
صندلی جلوی خودم را گاز میگرفتم.
از درد میخواستم داد بزنم.
چه دل پیچه وحشتناکی...
تموم بدنم را میکشیدند...
مُردم خدا....
دویدم پیش راننده و با عجز و التماس وضعیتم را گفتم.
راننده اومد اعتراض کنه؛
با صدای عجیبی که ازم درشد، راننده زد بغل جاده و گفت:
بدو داداش....
پریدم بیرون و دقایقی بعد برگشتم به اتوبوس...
تشکر کردم...
از درد داشتم میمُردم.
دهنم خشک بود و چشام سیاهی میرفت.
رفتم روی صندلی نشستم.
گفتم چرا اینجوری شدم.
غذای فاسد که نخورده بودم.
دیدم دست بچه باز کاکایو هست.
از پدر بچه پرسیدم :
بچتون کاکائو خیلی میخوره؟
پدرش گفت: نه؛
کاکائو براش بده.
اومدم بپرسم
پس چرا کاکائو بهش میدی؟
که مادرش گفت:
حقیقت بچمون یبوست داره.
روی کاکائو مسهل مالیدم تا شاید افاقه کنه؛
تا حالام دو یا ۳ تا هم خورده ؛ ولی بی فایده بوده.
من بدبخت خواستم
ادامه بدم که یهو درد مجددا اومد.
میخواستم داد بزنم و کف اتوبوس غلط بزنم.
رفتم پیش راننده؛
راننده با خشونت گفت: خجالت بکش؛ وسط بیابونه؛ ماشین که شخصی نیست.
برو بشین.
مونده بودم بین درد و خجالت....
یه فکری کردم....
برگشتم پیش پدر و مادر بچه وگفتم:
منم یُبْسْ هستم .
میشه به من هم کاکائو بدید...
۳ تا کاکائو مسهلی گرفتم و رفتم پیش راننده عصبی و با ترس و خنده گفتم:
عزیز چرا داد میزنی ؛ نوکرتم؛ فداتم ؛ دنیا ارزش نداره؛ شما ناراحت نشو؛ جون همهی ما دست شماست.
معذرت میخوام.
بیا و دهنت را شیرین کن...
راننده هم که سیبیل کلفت و لوطی بود؛ گفت:
ایول؛ دمت گرم ؛ بامرامی ؛ آخر مردای عالمی
خلاصه ؛ ۳ تا کاکائو را کردم تو دهنش و رفتم سر جام نشستم و از درد عین مار به خودم پیچیدم.
۱۰ دقیقه نشده بود که راننده صدام کرد و گفت:
داداش ؛ جون بچهت چی به خورد من دادی؟؟ ترکیدم...
داستان کاکائو و بچه را براش گفتم.
راننده زد بغل جاده و گفت بریم پایین.
خلاصه تا شیراز هر نیمساعت میزد کنار و میگفت:
بزن بریم رفیق...
مسافرها هم اعتراض که میکردند؛ راننده میگفت:
پلیس راه گفته که یه گروه تروریست و نامرد؛ تو جاده میخ ریختند؛
تندتند باید لاستیکها را کنترل کنم که نریم ته دره...
مردم از همهجا بیخبر، هم ساکت بودند و دعا به جون راننده میکردند.
این را گفتم که بدانید برای انجام هر کاری؛
مسولش باید *همدرد* باشه؛
تا حس کنه طرف چی میکشه!؟
🤔
مسئولین ما باید مردمی باشند تا درد مردم را بفهمند🤔😊
@erisonteb