با شعر ببین چکار کردیم
تبدیلِ به یک شعار کردیم
سُستی ردیف کردهمان را
بر قافیه ها سوار کردیم
در خود سر عشق را بریدیم
داعش شده انتحار کردیم
بی عشق چه سرخوشیم و خود را
از عهد چه بر کنار کردیم
کوتاهی عهد خویش را هی
بر گرده ی دوست بار کردیم
با دشمن مان که جای خود هیچ...
با دوست ببین چکار کردیم
القصه،... که قصه درد عشق است
از قصه ی مان فرار کردیم
سعید صاعدی
شهریور/۱۴۰۲
@esharenakhana
۶)قصه؟
قصه و زمین قصه
۱- شنیده ام قدیمی ها وقتی میخواستند کشاورزی کنند یا جایی خانه ای بسازند اهل تجربه ای و تو بشنو اهل دلی را می آورده اند تا نظرش را بگوید او هم مشتی از خاک آن زمین را بر میداشته و بو میکرده و بعد نظرش را میداده که مثلا نه این زمین جای خانه ات یا کشاورزیت نیست یا چرا هست.
زمین قصه ات را که پیدا کنی قصه ات را پیدا کرده ای و خود به خود در نقش خودت حاضری
اگر انقلاب زمین قصه ی امروز مان باشد اگر درست خاکش را بو کرده باشیم و درست دریابیمش دیگر بیرون از گیر و دارسیاست ها و قدرت ها و موانع، درست در سر جای خودمان نقش قصه ی مان را بازی می کنیم
انگار شهدا بهترین بازیگران نقش خودشان هستند که صحنه و زمین جنگ را خوب بو کرده اند و نقش خودشان را خودشان، خوب بازی کرده اند. اینطور شد که خرازی و کاظمی و باکری و...در دیروز جنگ و حاج قاسم و حججی و...در امروز جنگ درست در نقش خودشان قرار گرفتند و خرازی و کاظمی و باکری و حججی و سلیمانیِ قصه خودشان شدند
مثالی سینمایی بزنم، میگویند فلانی خاک صحنه خورده. در قصه های مجید انگار مجید با صفای کودکیش و بی بی با صفای مادریش هر دو خوب خاک صحنه ی قصه های مجید را شناختند و در سر جای خود قرار گرفتند، در اصل مجید نقش خودش یعنی مجید را بازی کرده و بی بی نقش بی بی را.
آنقدر که دیگر بعد از قصه های مجید هر کجا در هر فیلمی بی بی و مجید را دیدید جز بی بی و مجید قصه های مجید نقش دیگری یادتان نیامد و به خودتان یا دیگری مثلا گفته اید «عه مجید...عه بی بی...»
در روزگار ما که همه نقش خودمان را فراموش کرده ایم این فیلم آنقدر بود که حتا اشک شهید آوینی را هم در آورد و به قول خودش او را به یاد خودش و قصه ی خودش انداخت🔻🔻🔻
@esharenakhana
🔺🔺🔺
۲- خوب است اضافه کنم که اگر امروز در زمین انقلاب قصه ی اقتصاد قصه ی امروز مان باشد. در این قصه برای درست در نقش خود قرار گرفتن مان شاید دوباره بوئیدن و دریافتن زمین را میخواهیم.
میدانیم که قواعد اقتصاد را همه ی اقتصاد دانها از برند و کم و بیش خود ما کتاب ها و مقالات و اخبار اقتصادی را خوانده و شنیده ایم اما چه شده که اقتصاد ما هنوز اینقدر ناکام است. بهتر نیست بیش تر از این که بخواهیم سر از قواعد و اخبار اقتصادی در بیاوریم. به عوض برویم و قصه اش را دریابیم؟ انگار ما اکثرا قصه ی اقتصاد را بلد نیستیم. سالهاست پدر پیرمان شب و روز قصه ی اقتصاد را هر بار به یک بیان و زبان روایت کرده اند «جهاد اقتصادی ،تولید ملی حمایت از کار و سرمایه، اقتصاد مقاومتی،رونق تولید،دانش بنیان و.....» اما قصه آخرش گوشِ قصه شنو میخواهد تا هر کس بتواند نقش خود را به درستی بازی کند. راوی کتاب تند تر از عقربه ها آقای نوید نجات بخش انگار گوش شنیدن قصه اش خوب تیز است و خوب در نقش خودش ایستاده و نقش نوید نجاتبخشی اش را درست بازی کرده
او با شرکت دانش بنیانش نشان داد که قصه ی دانشبنیان را به خوبی شنیده
خوب است گوشه ای از متن خودش در نسبتش با مادرش را بیاورم که انگار مادر هم برایش قصه ای گفته و او خوب شنیده
او وقتی در شرکتی بردهای الکترونیکی کپی میکرده و در این مورد با مادر مشورت میکند میگوید:
«مادرم حرفی زدند که مسیر زندگی و شغل من را تغییر داد. برایم توضیح دادند که هر بار می آمدی خانه و توضیح میدادی که یک برد را کپی کرده اید، چقدر از شنیدن این اسم و این کار دلخور می شدم. گفتند: «حسی به من میگفت قد و قواره پسرم بلندتر از این حرف هاست که کپی کاری کنه، که خودش رو درگیر این کارهای ریزه میزه .کنه ،نوید عرضه تو بیشتر از این حرف هاست که کارهای بقیه رو کپی کنی.»
جمله مادر خیلی تکانم داد. شب تا دیروقت نخوابیدم رفتم به حیاط و با خودم خلوت کردم. من دنبال چه هستم؟ از زندگی چه میخواهم؟ فقط پول؟پول خوب است اما دیگر چه؟با شیلنگ گلهای باغچه را آب دادم خب اگر پول میخواهم چرا نروم دنبال خرید و فروش؟ چرا نروم دنبال کارهایی که پردرآمدترند؟ چیزهای دیگری هم هستند که اهمیت دارند کارهایی که اساسی تر باشند. یکی از گلهای باغچه از ساقه شکسته بود باید یک چوب پیدا میکردم تا ساقه را با آن ببندم احتمالاً بعد از مدتی میتوانست خودش را ترمیم کند یا آن قدری وقت پیدا کند که دانه اش را بریزد روی خاک و تکثیر شود. کار رسیدگی به گل که تمام شد یاد مادر افتادم یاد حال خوبشان بعد از رسیدگی به گلها بعد از اینکه گلها را نوازش میکردند و قربان صدقه شان می رفتند می گفتم: «مامان، چرا قربون صدقه ش میری؟» می گفتند: یه موجود زنده رو از مرگ نجات دادم. قشنگ نیست؟»
این مادر بدون اینکه قاعده های کار و اقتصاد را بلد باشد قصه گویی را خوب بلد بوده است مثل همان مرد اهل تجربه و اهل دلی که اول متن گفتم که برای کشاورزی یا بنا کردن خانه ای خاک زمین را بو می کرده و میگفته که مثلا در این زمین خانه ات را بنا کن یا نکن و گمان نمی کنم او هم هیچ قاعده و قانونی بلد بوده
باشد. آری این آدم ها قصه و زمین قصه را خوب می شناسند و خوب میشناسانند.
@esharenakhana
راهِ قدس مان چه نزدیک است
باز خون جاریست خون جاریست
هان دوباره در دل غزه خبر هاییست
هان خبر از آسمان آورده اند انگار
آری آری این خبرها حاکی از آن است
باز سمت آسمان راهیست
باز خون جاریست خون جاریست
و شهادت
آری آری شاه راهیست
من نمی گویم ولی آنها که هم دیدند و هم آن را چشیده اند میگویند:
که شهادت هست دراوزه به سوی آسمان
گو هزاران در ز غزه باز گشته
گو خداوندی که رفته باز گشته
آه خون جاریست
خونْ، جاریُّ و
زخم آن هم سخت کاری و
کار می آید از این زخمی که دارد غزه ی مظلوم
اینکه دارد سیل و طوفان میشود
می برد این سیل اسرائیل این قابیل، قوم شوم
آری این نفرینیان ساقط شوند و
خوب میگویند «اسقاطیل» آنهارا
وعده ی قرآن همین بوده که ساقط میکند «سجیل»، آنها را
هر که خواهد با خبر باشد ز غزه
من نمی گویم ولی آنها که هم دیدند و هم آن را چشیده اند میگویند:
غزه گشته ترجمان ِ درد،
قهرمان ِ درد،
و یگانه مردمان مرد
او جنون ِ عشق را چالاک و یکتا
در خودش این سالها
پرورانیده
و به خون عشق، جانش شد
آب دیده
او به خاموشی به عمری چند
صبر ها می کرد.
و سپس با کوشش ِ بسیار.
غصه ی خود را فرو میخورد.
او به دشواری فرو می بُرد :
لقمه ی بغضی و اشکی
لقمهی خونی که قُوتِ غالبش آن بود
آه
خون جان یاران آشنایان بود
من نمی گویم ولی آنها که هم دیدند و هم آن را چشیده اند میگویند:
راه قدس از کربلا خواهد گذشت
پس «خدا را شکر» باید گفت
راه قدسمان چه نزدیک ست
راه قدس از کربلای غزه وا گشته ست
غزه آری کربلا گشته ست
او نه دارد برجی و نه، خانه ای آنجا و یک دشت بلا گشته ست
آه،
این از شمر بدتر ها
آه،
بسته اند آبش را
او هزاران طفل دارد کشته چون اصغر
یا جوان ارباً اربا پشته بر پشته علیْ اکبر
یا که دارد چون غیورانی ابالفضلی
زینبانی گرچه مردانه ولی خواهر
آری آری کربلایی هست آنجا و غوغایی ست
پس «خدا را شکر» باید گفت
راه قدس از کربلای غزه وا گشته ست
غزه،
آری کربلا گشته ست
راه قدسمان چه نزدیک ست
سعید صاعدی
مهر/۱۴۰۲
@esharenakhana
هدایت شده از جیم
غزه!
ماه شام تار من!
ماهتاب من!
غزه!
دختر غیور!
گیسویت چقدر خاکی است؟
صورتت چرا کبود؟
چادرت کجاست؟
غزه!
دختر جوان!
سرو من!
استوار من!
ساکتی چرا؟
بایست!
ناز کن! بخند!
اولین و آخرین خبر
کآید از هر دری درون تویی
بازهم
شهر را بهم بریز
غزه!
باز هم بایست
ماه شب های تارم
عزیزم
تصدقت شوم
جان تازه
امیدم
نازنین
بالاخره
شاید
آمدی
جانم
قربانت
من به فدایت
کجا بودی
دیر آمدی
نه
ولی زود هم نبود
نه دیر بود و نه زود
ای عجب
ولی
در حال آمدنی
آه
که چقدر در این شب ها کودکان و فرزندان بسیاری از مادرانشان دور افتادند
شاید داستان تکراری باشد
اما انگار دوباره دارد وقتش می شود
کودکان بسیاری از مادرانشان جدا میشوند
البته این بار با مادرانشان افتاده اند
داغ زیاد است
بگذریم
دلمنمی آید این لحاظ را با داغ طی کنم
خاطرِ دلنشین حضورت
ماه شبهای تارم
عزیزترین
بابی انت و امی
به جان افتاده
شب که امید ندارد
آرزو ندارد
من مهیای هیچ چیز نیستم
بگذریم
رها کنیم این همه زیر و بم سخن های این چنینی و آن چنانی را
خبری است
ماه شب های تارم
خوش آمدی
جان دل
ای که به قربانت زمین و زمان
شب ها سرد هستند
ساکت اند
البته جان دلم
هیاهو زیاد است و بود
شایدم نبود
نمی دانم
نمی دانم
نمی دانم
سرد است عزیز دل
می دانی
سرد
اصلا بیا یک بار دیگر دوباره از اول شروع کنیم
ماه شب های تارم
خوش آمدی
و خوش آمد از آمدنت
چشم که می چرانم
می فهمم
نمی بینم
اما میفهمم
آمده ای...
آمده ای؟
آری
آمده ای
خون خواهی مبارک
مجتبی انصاری
حرمله!
ای حرام زاده آی
این دگر سه شعبه نیست
هزار شعبه است
@esharenakhana
بخواب دخترم
بخواب فاطمه!
به زیر سقف خانه در سکوت شب
و زیر سایه ی پدر
کنار مادرت به راحتی بخواب
نه نترس
که تکان نمی خورد
به هیچ وجه در دل تو آب
ولی بدان که بچه های غزه
زیر سقفی از بلا
و دود و آتش و
موج بمب های پر صدا
به زیر خاک تا ابد
غریب آرمیده اند و تو
به راحتی درون رخت خواب خود می آرمی
و نیستَت غمی
بخواب دخترم بخواب
ولی زِ یاد خود نبر
در این زمانه ی بلا چه شد
برای بچه های خویش
زینبی بگو که غزه-کربلا چه شد
۲۵/مهر/۱۴۰۲
@esharenakhana
مافتنه گر شدیم و جهان فتنه گرگریز
هر کار می کنیم جماعت! مگر گریز
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
شر خیر ماست، ما که نبودیم شرگریز
گاهی به جنگ دوست و گاهی به صلح غیر
از هر اصول و مصلحتی سخت در گریز
اهل جنایتیم و مکافات میکشیم
پس ما قمار باز و جهانی خطر گریز
آمد خبر ز مرگ، دویدیم سمت مرگ
پا پس نمیکشیم،،،،،خدا! مرگ بر گریز
#مربع
دنبال دردسر، سرمان درد میکند
دنبال ما نباش توای دردسر گریز!
سعیدصاعدی
20/آذر/۹۸
@esharenakhana
محقَقَش نموده غزه...
و مرغ عشق ما گشوده است بال را
شکسته هر حصارِ در گمان، محال را
محاسبات گفته عاجزست و در شکست
چه معجزش شکست سحر قیل و قال را
به غیر انقلاب و جنگ هشت ساله مان
ندیده هیچ کس شبیه این مثال را
چه بچه شیر مثل شیر پیر گشته است
درون خویش دیده جنگ هشت سال را
[شکست خورده غول آهنین به دست سنگ]
محقَقَش نموده غزه این خیال را
محقَقَش نموده آری این خیال را
که کشته مار هفت خط و خال را
آبان/۱۴۰۲
@esharenakhana
هزار جور میشود که قصه را نگاه کرد
سپیدِ صبح دید یا که نه
روایت از شب سیاه کرد
روایتی ز وحشت و خرابی و هزار کشته می شود نوشت و گفت و داد زد
و آه و ناله کرد:
که وای وضعیت خراب هست و بد
و نا امید شد وَ گفت:
تمام شد دگر
تمام
شکست خورده ایم و آه
رسید قصه مان به سر
و میشود نگاه کرد جور دیگری
به شرط آنکه شست چشم را و دید
که نه،
خدا قرار داده است
مقدرات را
طور دیگری
بیا نگاه کن ببین
ببین هزار باره قصه های دردمند فتح را
ببین چه غزه شاعرانه گشته است
تو گو حوالت زمانه گشته است
و عرش سمت قدس
گمان کنم روانه گشته است
و سنگ ها برای دشمن خدا
به حکم ما رمیت اذ رمیت
درون مشت پیر یا جوان، وَ یا که کودکی
شدست هر کدام موشکی
ببین چه سنگ های غزه شاعرانه اند
چه بت شکن شدند و چه پیمبرانه اند
ببین چطور قدس باز قبله گشته است
چه حج دیگری رقم زده خدا
که حاجیان غزه رجم میکنند غاصبینِ قدس را
بیا ببین خلیل را
که بچه هاش را در این مسیر میکند فدا
خلیل غزه گرچه در میان خون و آتش ست
ولی تمام قد در این بهشت لاله ها خوش ست
ببین که مادران برای کودکان
به جنگ با سراب صهیونیسم رفته اند
و هاجرانه محض جست و جوی آب سعی می کنند
چقدر با صفاست مروه و صفایشان
و این مسیر فاطمی و زینبی ست
عجب شبی ست
عجیب قدری است قدر درک ناشده
ز آسمان هزار درب وا شده
نزول کرده اند پشت هم ملایکه،
و روح
ببین که ایستاده اند مادرانِ استوار همچو کوه
چه با شکوه
و رو به سوی قدس
قیام می کنند
به ملایکه سلام می کنند
خبر دهید بزمی است
میان کربلای غزه بزم عاشقانه است
چقدر قصه هاش فاتحانه است
ولی کجاند راویان فتح او؟!
کجاست مرتضای قصه هاش؟!
گمان کنم جواب آن، من و توایم و هر کدام یک روایتیم
بیا روایت خودت ز غزه باش
و بذر عشق را میان مردمان به قدر خود بپاش
آبان/۱۴۰۲
@esharenakhana