فصل 13 كتاب نور مهتاب
نامش مَعاذ بود، او اهل مدينه و از اوّلين كسانى بود كه پيامبر را به مدينه دعوت كردند، زمانى كه پيامبر در مكّه بود و بت پرستان او را اذيّت و آزار مى كردند، معاذ همراه با 74 نفر از مردم مدينه نزد پيامبر آمد و از آن حضرت خواست تا به مدينه هجرت كند.
روزى از روزها، معاذ نزد پيامبر بود، پيامبر رو به او كرد و فرمود:
ــ اى معاذ! خدا هفت هزار سال قبل از خلقت زمين، من و على و فاطمه و حسن و حسين را آفريد.
ــ يعنى شما قبل از اين كه دنيا خلق شود، آفريده شديد؟ برايم بگوييد كه شما در آن زمان كجا بوديد؟
ــ ما در عرش خدا بوديم و در آنجا حمد و ستايش خدا را مى نموديم!
ــ خلقت شما در آنجا چگونه بود؟
ــ خدا ما را به صورت نور آفريده بود. ما در عرش خدا بوديم، تا آن زمان كه خدا اراده كرد جسم ما را بيافريند. پس نور ما را به آدم (ع)منتقل كرد. نور ما، نسل در نسل از پدران و مادران مؤمن عبور كرد، هيچ كدام از پدران و مادران ما، بت پرست و كافر نبودند و اين گونه بود كه من از عبدالله و آمنه به دنيا آمدم... سپس على و فاطمه و حسن و حسين به اين دنيا آمدند.
ــ سرانجام اين نور چه خواهد شد؟
ــ نور من در فرزندان حسين تا روز قيامت ادامه پيدا خواهد كرد. از نسل حسين، امامانى به دنيا خواهند آمد.25
* * *
معاذ!
من اكنون با تو سخن مى گويم، تو اين سخنان را از پيامبر شنيدى، امّا چه شد كه آن را از ياد بردى؟ عشق حكومت و رياست با تو چه كرد؟ دنياطلبى چقدر تو را عوض كرد!
وقتى پيامبر از دنيا رفت، مردم با ابوبكر بيعت كردند و روزگار غربت و مظلوميت فاطمه (س) آغاز شد، حكومت به خانه فاطمه (س) هجوم برد و خانه او را آتش زد و ظلم ها و ستم هاى فراوان به او روا داشت و محسن او شهيد شد...
ابوبكر فدك را از فاطمه (س) گرفت، كارگزار فاطمه (س) را از آنجا بيرون كرد. تو در خانه خود نشسته بودى، حكومت به تو وعده داده بود كه تو را امير منطقه "جند" در يمن كند. صداى درِ خانه به گوش تو رسيد، اين فاطمه (س) بود كه به ديدن تو آمده بود...
فاطمه با تو چنين سخن گفت:
ــ اى معاذ! آيا آن عهد و پيمانى كه با پيامبر بسته اى را به ياد دارى؟
ــ كدام عهد و پيمان؟
ــ پيمان عقبه را مى گويم. تو در آنجا عهد بستى كه پيامبر و خاندان او را يارى كنى.
ــ آرى، يادم آمد. من بر سر آن پيمان خود هستم.
ــ اى معاذ! اكنون ابوبكر فدك را از من گرفته است و كارگزار مرا از آنجا خارج كرده است. من آمده ام تا تو مرا يارى كنى و حق مرا از ابوبكر بگيرى!
ــ آيا غير از من، شخص ديگرى، قول داده كه تو را يارى كند؟
ــ نه.
ــ پس يارى من چه فايده اى دارد؟ من يك نفر هستم و كارى نمى توانم بكنم!
فاطمه (س) وقتى اين سخن تو را مى شنود از جا برمى خيزد تا خانه تو را ترك كند، آخرين سخن او اين است: "به خدا قسم، ديگر با تو حرف نمى زنم تا من و تو نزد پيامبر جمع شويم".26
اى معاذ! تو خود مى دانستى كه اگر فاطمه (س) را يارى مى كردى، ديگر فاطمه تنها نمى ماند، يارى كردن تو باعث مى شد تا يخ بى تفاوتى ها آب شود، شما در پيمان عقبه 74 نفر بوديد، اگر تو به ميدان مى آمدى، خيلى از آن ها به كمك تو مى آمدند و حق فاطمه (س) را مى گرفتيد.
آرى، فاطمه (س) مى دانست كه همه چشم ها به توست، اگر تو سكوت كنى، بقيه هم سكوت مى كنند، اگر تو به ابوبكر اعتراض كنى، خيلى ها اعتراض مى كنند، حكومت هم اين را مى دانست، براى همين تو را با رياست بر منطقه اى از يمن خريد. آيا اين رياست ارزش آن را داشت كه پيمان خود را از ياد ببرى و فاطمه (س) را يارى نكنى؟
ـــــــــــــــــــــــــ
شما فصل 13 كتاب نور مهتاب، نوشته دكتر مهدى خداميان را مطالعه كرديد.
مطالعه كتب نويسنده در سايت www.nabnak.ir
ارسال شده ازبرنامه کتب خدامیان
https://play.google.com/store/apps/details?id=ir.aminb.drmkhodamian
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢جاشمعی زیبا با بطری نوشابه💓🌹
#فروارد کن به دوستات 😊
@bebinobebaf
ـــــــــــــــــــ🍃🌺🍃ــــــــــــــــــــــــ
کانال دوم ما #بافتنی_ماندالا_فرشینه
آموزش #جدید گذاشتم👏👏👏
❥♥ @mandala ❥♥
❥♥ @mandala ❥♥
یک ایده خلاقانه
ساخت گلدون با روکش بادکنکی 🎈
#فروارد کن به دوستات 😊
@bebinobebaf
ـــــــــــــــــــ🍃🌺🍃ــــــــــــــــــــــــ
کانال دوم ما #بافتنی_ماندالا_فرشینه
آموزش #جدید گذاشتم👏👏👏
❥♥ @mandala ❥♥
❥♥ @mandala ❥♥
هدایت شده از مشق عشق 💞🌷
🕊🌹🔹
🌹
🔹
💐قسمت : ششم 💐
کتاب : در حسرت یک آغوش🌹🕊
🕊🌷خاطرات شفاهی خانم زهرا رحیمی ، همسر جانباز شهید سیدمحمد موسوی فرگی🕊🌷
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊
🕊فصل اول: بهار🕊
«جای خالی مادر»
قبل از تحویل سال، کبری و فاطمه با شوهر و بچههایشان آمدند خانۀ ما. سفرهای پهن کردیم و روی آن، یک آینه و قرآن و یک گلدان گل و یک کاسه گلدان گل و یک کاسه که داخلش دو تا ماهی انداخته بودیم و دو تا ظرف نقل و خرما گذاشتیم و اطرافش نشستیم. روز اول عید ، جمعه بود. سال که تحویل شد، اول از همه یکییکی با بابا روبوسی کردیم و بعد با خواهرها و بچههایشان. یک ساعتی از تحویل سال میگذشت که زنگ خانه به صدا درآمد. سیدمحمد و خانوادهاش بودند. خیلی وقت بود ندیده بودمش؛ شاید از زمان مراسم چهلم مادرم! برای چند ثانیه نگاهمان به هم دوخته شد، اما من سریع رویم را به سمت مادرش چرخاندم. مادرش مرا بغل کرد و با هم دقایقی به یاد مادرم اشک ریختیم.
یکییکی اقوام و آشناها و همسایهها برای عرض تسلیت آمدند. عید اول مادرم بود. بچههای خواهرم مسئول پذیرایی بودند و من بیشتر در آشپزخانه مشغول ریختن چای بودم. آقایان به یک اتاق میرفتند و خانمها به اتاق دیگر. کبری و فاطمه خانمها را خوشآمدگویی میکردند و شوهرانشان، آقایان را.
هر کس میآمد، دقایقی کوتاه مینشست و فاتحهای میخواند و چای میخورد و خیلی زود میرفت. از صبح روی آتش داخل حیاط آبگوشت بار گذاشته بودم و خیلی از مهمانان برای ناهار ماندند. ظهر که شد، سفرهای پهن کردیم به عرض اتاق پذیرایی کنار کرسیای که هنوز هم روشن بود و عدهای دورش نشسته بودند.
ادامه دارد .......
http://eitaa.com/mashgheshgh313
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
هدایت شده از مشق عشق 💞🌷
🕊🌹🔹
🌹
🔹
💐قسمت : هفتم 💐
کتاب : در حسرت یک آغوش🌹🕊
🕊🌷خاطرات شفاهی خانم زهرا رحیمی ، همسر جانباز شهید سیدمحمد موسوی فرگی🕊🌷
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊
🕊فصل اول: بهار🕊
«جای خالی مادر»
نزدیک به شش ماه بود که من و سیدمحمد نامزد بودیم .در طول این مدت هر از گاهی آنها به خانۀ ما میآمدند و چند باری هم ما را به خانهشان دعوت کرده بودند. خیلی با همدیگر صحبت نمیکردیم و رویمان با هم باز نبود، علیرغم اینکه فامیل بودیم، باز هم از او خجالت میکشیدم.
تنها کلامی که بینمان رد و بدل میشد، همان احوالپرسی و خداحافظی بود. بیشتر اوقات که میآمدند، خودم را داخل آشپرخانه سرگرم میکردم. موقع خوردن غذا هم با سیدمحمد سر یک سفره نمینشستم. سیدمحمد خیلی پسر محجوبی بود. این را از قبل میدانستم، اما در طول این شش ماه برایم ثابت شده بود و از انتخاب خودم کاملاً راضی بودم.
تابستان از راه رسیده بود و گرمایش مرا یاد ظهری میانداخت که سرنوشت، مادرم را از ما گرفت. غم ازدستدادن مادر داشت یکساله میشد. در خانهمان برایش سالگرد گرفتیم. باورم نمیشد یک سال است که نیست. در طول این یک سال خیلی از روزها و شبها در خواب دیده بودمش و با او حرف زده و بارها او را در آغوش گرفته بودم.
چند روز بعد از برگزاری مراسم سالگرد، خانوادۀ سیدمحمد به خانۀ ما آمدند. پدرش گفت: «خوب نیست این دوتا جوون بیشتر از این، در جواب بمونند. تا الان هم که بودند فقط به خاطر احترام به روح خدابیامرز مادر زهرا بوده، حالا که سال اون مرحوم تموم شده، باید براشون جشنی بگیریم.» پدرم موافق بود، خوب میدانست که درجواببودن، بین مردم روستا پسندیده نیست. روز چهارشنبه پنجم شهریور ، ما به عقد همدیگر درآمدیم.
مراسم عقد و عروسیمان همزمان بود. آرایشگری را به خانۀ پدری سید، در فرگ آورده بودند. داخل یکی از اتاقها مرا آرایش کرد و موهایم را بست و ظهر در همانجا مراسم برگزار شد. مانند اکثر عروسیها، ناهار آبگوشت بود. یک ساعت بعد از ناهار، جشنی بر پا شد و من و محمد روی صندلی عقب ماشین پیکانی که متعلق به یکی از اقوام سید بود، نشستیم و به همراه مینیبوسی که حامل مهمانها بود به روستای پدریام رفتیم
مراسم جشن و پایکوبی مفصلتر در رزقآباد برگزار شد و تا بعد از غروب ادامه داشت.
بعد از پایان مراسم ، دوباره من و سید سوار ماشین شدیم و با همان مهمانهایی که با مینیبوس به رزقآباد آمده بودند، به فرگ برگشتیم و به خانۀ پدری محمد رفتیم و با مختصر جهازی که از قبل پدرم خریده بود، زندگی مشترکمان را در همان خانه آغاز کردیم.
ادامه دارد ....
http://eitaa.com/mashgheshgh313
🌹
🔹
🌹
🕊🌹🔹🌹🕊
15.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فرزندشهید...
ای بفدای قلب شکسته تو..
ادمین عشق ملتمس دعایت
◾️وفات حضرت ام البنین(سلام الله علیها)
همسر حضرت امیرالمومنین (علیه السّلام)
و مادر حضرت قمر بنی هاشم (علیه السّلام)
بر ساحت حضرت صاحب الزمان (عج)
و همه شیعیان جهان تسلیت باد
سلام ای که ادب دارد از شما عنوان 🥀
فهیمه ، عالمه ،ای با وقار و با ایمان🍂
نه سنگ قبری و نه زائری کنارت هست 🥀
ز دیده میچکد از غربت شما باران🍂
فقط ز روی ادب بوده است این کارت 🥀
که مثل فاطمه باشد مزار تو ویران
هدایت شده از جعفری
ir.gam2.enghelab.apk
11.95M
📌زشت نیست که حضرت آقا رو دوست داشته باشیم و هنوز یکبار کامل بیانیه گام دوم انقلاب رو نخونده باشیم؟!؟
✅مطالعه و بحث پیرامون بیانیه گام دوم انقلاب از اهم واجبات یک جوان انقلابی است✅
🔸 جدیدترین ورژن «اپلیکیشن گام دوم انقلاب» منتشر شد🔸
دانلود از کافه بازار:
http://cafebazaar.ir/app/?id=ir.gam2.enghelab&ref=share
♥️جهت حمایت از ما لطفا در کافه بازار نظرتون رو ثبت کنید.
@tasbihsoft
#گام_دوم_انقلاب
#دهه_فجر
#انقلاب