فصل 17 كتاب نور مهتاب
سلمان در جستجوى حقيقت بود، او از ايران حركت كرد و تا زمانى كه به مدينه رسيد، سختى هاى فراوانى را تحمّل نمود، او با ديدن آخرين پيامبر به او ايمان آورد و در مسير كمال به اوج رسيد تا آنجا كه پيامبر درباره او چنين گفت: "سلمان از ما اهل بيت است".
سلمان اين مقام را به خاطر معرفت به دست آورده بود، قلب او، جايگاه اسرار الهى بود و براى همين در هر فرصت مناسبى، پيامبر براى او از معارف بلند الهى سخن مى گفت.
روزى از روزها، پيامبر رو به سلمان كرد و گفت:
ــ اى سلمان! خدا براى همه پيامبران، دوازده جانشين قرار داده است.
ــ اى پيامبر! من اين سخن را قبلاً از دانشمندان مسيحى شنيده ام.
ــ آيا تو دوازده جانشين مرا مى شناسى؟ همان كسانى كه خدا آنان را براى هدايت امّت من، انتخاب كرده است؟
ــ خدا و پيامبر او بر اين جواب آگاه هستند.
سلمان سراپا گوش شد تا سخن پيامبر را بشنود، او مى خواست اين سخن را براى ديگران هم بازگو كند، پيامبر سخن خويش را اين چنين ادامه داد:
اى سلمان! خدا مرا از نور خودش خلق كرد، سپس مرا به اطاعت خود فرا خواند و من اطاعت كردم، پس از آن، على و فاطمه و حسن و حسين را آفريد و آنان را به اطاعت خويش فرا خواند، و آنان نيز اطاعت كردند.
پس از آن بود كه خدا براى نورهاى ما، نام هايى را از نام هاى خودش برگزيد.
خدا "محمود" است، و نام من "محمّد" است.
او "اعلى" است و نام جانشين من، "على" است.
او "فاطر" است و نام دخترم، "فاطمه" است.
او "ذو الاحسان" است و نام نوه من، "حسن" است.
او "محسن" است و نام نوه ديگرم، "حسين" است.
پس از آن خدا، نورِ نُه امام از نسل حسين را آفريد و آنان را به اطاعت و بندگى خود فرا خواند و آنان اطاعت كردند.
هنوز آسمان و زمين آفريده نشده بود، هيچ فرشته و انسانى خلق نشده بود ولى نور ما آفريده شده بود، ما خدا را ستايش مى كرديم و او را بندگى مى نموديم.
* * *
سلمان رو به پيامبر كرد و پرسيد:
ــ فدايت شوم اى فرستاده خدا! پاداش كسى كه شما را اين گونه بشناسد و به شما معرفت پيدا كند، چيست؟
ــ اى سلمان! به خدا قسم، هر كسى كه به ما معرفت واقعى پيدا كند و دوستان ما را دوست بدارد و با دشمنان ما دشمن باشد، از ما خاندان مى باشد، او در روز قيامت در بهشت با ما خواهد بود.
* * *
"محمود" يعنى "پسنديده"! خدايى كه همه صفات او پسنديده است، "محمّد" هم به همين معناست. محمّد (صلى الله عليه وآله)كسى است كه همه صفات او پسنديده است.
"اعلى" يعنى "برتر"! خدايى كه مقام و رتبه اش از همه برتر است. على (ع)نيز مقامش از همه مؤمنان برتر است، او امام و مقتداى اهل ايمان است.
"فاطر" يعنى "آفريننده آسمان ها و زمين". خدا جهان هستى را آفريد و با قدرت خويش آن را نظام بخشيد و آن را از بى نظمى دور كرد. فاطمه (س)كسى است كه از همه عيب ها و زشتى ها به دور است.
"ذو الاحسان" يعنى "صاحب احسان"، خدا به بندگانش مهربانى و احسان مى كند و به آنان پاداش فراوان مى دهد. حسن (ع) نيز به ديگران نيكوكارى مى كرد و آنان را از سفره احسان خويش بهره مند مى ساخت.
"محسِن" يعنى نيكوكار. همه كارهاى خدا نيكوست، او به بندگان خود نيكويى مى كند، حسين (ع) هم نيكوكار بود، او در راه حق و حقيقت، همه هستى خود را فدا كرد.34
ـــــــــــــــــــــــــ
شما فصل 17 كتاب نور مهتاب، نوشته دكتر مهدى خداميان را مطالعه كرديد.
مطالعه كتب نويسنده در سايت www.nabnak.ir
ارسال شده ازبرنامه کتب خدامیان
https://play.google.com/store/apps/details?id=ir.aminb.drmkhodamian
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ایده_گلسازی
دسته گل روبانی فوق العاده زیبا😍
#فروارد کن به دوستات 😊
@bebinobebaf
ـــــــــــــــــــ🍃🌺🍃ــــــــــــــــــــــــ
کانال دوم ما #بافتنی_ماندالا_فرشینه
آموزش #جدید گذاشتم👏👏👏
❥♥ @mandala ❥♥
❥♥ @mandala ❥♥
#استفاده_کاربردی_از_شیشه_مربا
#فروارد کن به دوستات 😊
@bebinobebaf
ـــــــــــــــــــ🍃🌺🍃ــــــــــــــــــــــــ
کانال دوم ما #بافتنی_ماندالا_فرشینه
آموزش #جدید گذاشتم👏👏👏
❥♥ @mandala ❥♥
❥♥ @mandala ❥♥
هدایت شده از مشق عشق 💞🌷
🕊🌹🔹
🌹
🔹
💐قسمت : شانزدهم 💐
کتاب : در حسرت یک آغوش🌹🕊
🕊🌷خاطرات شفاهی خانم زهرا رحیمی ، همسر جانباز شهید سیدمحمد موسوی فرگی🕊🌷
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊
🕊فصل اول: بهار🕊
خواب های آشفته می دیدم . تا آن زمان هیچ وقت آن قدر دلهره و اضطراب نداشتم. احساس میکردم اتفاقی افتاده است. یک شب خواب دیدم مجروح شده یک تیر شانهاش را ساییده و به گردنش اصابت کرده است. وقتی بیدار شدم خوشحال شدم که آنچه دیدم، واقعیت نداشته.
سمیه خیلی بهانهگیری میکرد. از لحظهای که از خواب بیدار میشد، اذیتهایش شروع میشد. دیگر حریفش نمیشدم. بیشترین دلیل این بهانههایش نبودِ محمد بود. عصر که میشد برای اینکه فکرم را مشغول کنم و سمیه هم کمی و حال و هوایش عوض شود، از خانه بیرون میآمدم و توی کوچه با چند نفر از خانمهای همسایه هم صحبت میشدم، سمیه هم با بچهها بازی میکرد.
یک روز که جلو در خانه با چند نفر از همسایهها نشسته بودیم، یکی از خانمهاناگهان فریاد زد: «شوهرت اومد!» تا نگاهم را به سمتی که او مینگریست چرخاندم و دیدم مردی از دور با کلاه سبز میآید، از حال رفتم. کمی که حالم جا آمد، دیدم برادرشوهرم، سیدحسن و خانمش بالای سرم هستند. بعد فهمیدم که خانم همسایه آمدن برادرشوهرم، سیدحسن را خبر داده که چون قبلاً به خانۀ ما آمده بود، میشناختش. من آنقدر در فکر سید بودم که فکر کردم میگوید شوهرت آمده و با دیدن شکل و شمایل آقاسیدحسن که از راه دور خیلی شبیه سید بود فکر کردم سید اومده از فرط خوشحالی از حال رفتم.
سیدحسن چند سالی از محمد کوچکتر بود و در مدرسۀ علمیۀ مشهد درس حوزوی میخواند. او بهخاطر درس، به مشهد آمده و تازه ازدواج کرده بود. سیدحسن گفت: « الان سید تو راهه. اومدیم تو رو ببریم مشهد. سید زنگ زده و گفته داره میاد مشهد. چون وقت زیادی ندارد و سریع میخواد برگرده، ما اومدیم تو رو با خودمون به مشهد ببریم که او این همه راه به سرخس نیاد.» نمیدانستم با شنیدن این خبر خوشحال باشم یا ناراحت ، باورم نمیشد.
ادامه دارد ....
🌹
🔹http://eitaa.com/mashgheshgh313
🌹
🕊🌹🔹🌹
هدایت شده از مشق عشق 💞🌷
🕊🌹🔹
🌹
🔹
💐قسمت : هفدهم 💐
کتاب : در حسرت یک آغوش🌹🕊
🕊🌷خاطرات شفاهی خانم زهرا رحیمی ، همسر جانباز شهید سیدمحمد موسوی فرگی🕊🌷
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊
🕊فصل اول: بهار🕊
باورم نمیشد با خودم میگفتم حتماً داستانی سر هم کردهاند. گفتم: «چرا به خونۀ صاحبخونهمون زنگ نزده؟همیشه که به اونجا زنگ میزد؟ گفتند: «چند باری زنگ زده، ولی چون کسی جواب نداده با ما تماس گرفته و دیگه امکان زنگ زدن نداشته، وسایلت رو جمع کن تا اول صبح فردا بریم مشهد.» هیچکدام از حرفهایشان باورم نمیشد. هر چقدر اصرار میکردم که تو رو خدا راستش را بگویید، من طاقت شنیدن هر چیزی را دارم، فایدهای نداشت که نداشت. از آمدنشان متعجب بودم. هر چه میگفتند آمدهایم به تو و سمیه سر بزنیم، در کَتَم نمیرفت که نمیرفت.
سعی میکردم خودم را آرام نشان دهم. در درونم غوغایی بود. دلم نمیخواست بدون سید زایمان کنم. با آمدن آنها گاهی دلهرهام کم میشد و گاهی ناگهان دلهره بر وجودم میافتاد. خوابی هم که دیده بودم مزید بر علت شده بود که بیشتر احساس کنم حتماً چیزی شده که اینها در جریاناند و حرفهایی که میزنند بهانهای است برای بردن من به مشهد!
شب تا صبح چشم روی هم نگذاشتم. تا میخواستم بخوابم فکرهای وحشتناکی سراغم میآمد. احساس میکردم برادرشوهر و جاریام چیزهایی میدانند که من نمیدانم. فکر میکردم به من و سمیه حس ترحمی دارند که قبلاً نداشتند؛ اما باز با خودم میگفتم: «چون محمد نیست رفتارشون اینطوریه، صبور باش!»
صبح که شد صاحبخانه درِ خانهمان را زد و گفت: «دندونم درد میکنه. میخوام برم پیش دندونپزشک، اگه شما هم میخواین برید مشهد، بیایید تا با هم بریم!» این برایم غیرمنتظره بود، اما طوری صحبت میکرد که مطمئن شدم دندانش درد میکند.
ادامه دارد ......
🌹
🔹http://eitaa.com/mashgheshgh313
🌹
🕊🌹🔹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واکنش جالب آلومینیوم و جیوه !
😊 @de_bekhand ☺️
سلااااام ✋❤️
اعضاء جدیدمحترم ضمن عرض خیرمقدم؛ لطفا پیام سنجاق شده کانال راحتما حتما مطالعه بفرمائید..باتشکر
❤️ادمین خادم شما عزیزان
هدایت شده از ب قاسم ی (بقا)
🔴فراخوان پویش نذر صلوات
«اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ.. وَ أَعْطِ مُحَمَّداً وَ آلَهُ الْوَسِيلَةَ وَ الْفَضِيلَةَ.
خداوند همۀ کارها و فرصتها را در جهتِ اعتلای جبهۀ نبی اکرم(ص) و امیرالمؤمنین(ع) قرار دهد و در آن، سهمی برای شیطان و اولیای طاغوت قرار ندهد.
مؤمنین از #پویش_نذر_صلوات برای رسیدن به #مجلس_قوی و تراز انقلاب اسلامی و ( وحدت نیروهای انقلابی )غافل نشوند.»
ـــ سید محمّدمهدی میرباقری، بهمن ۹۸
کانال عشق
🔴فراخوان پویش نذر صلوات «اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ.. وَ أَعْطِ مُحَمَّداً
عزیزان سلام
اکنون بیاد۳۱۳ یارمهدی اکنون دقیقا ۳۱۳ نفری اعضاء کانال عشق علاوه برصلوات ودعای فرج جهت تعجیل وسلامتی مولا ازادمین درخواست گذاشتن این فراخوان درکانال شده بدین منظورهرکسی فراخورحال خودهرآنچه دوست داردبفرستد.❤️
یاعلی