eitaa logo
کانال عشق
312 دنبال‌کننده
14هزار عکس
10.9هزار ویدیو
95 فایل
الله کانالی عمومی بافرهنگ معنوی خاصان ان شاالله اللهم عجل لولیک الفرج ❤️🍎عشق یعنی : به ؛ خدای حسین رسیدن خدای حسین راداشتن خدای حسین راچشیدن خدای حسین رابه ادراک نشستن و... ♥️ارتباط با ادمین خادم عزیزان دل @eshgh_14
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از شادی و نکات مومنانه
4_5969617521936958883.mp3
7.77M
۴ ✨منزل اول؛ تـولد به برزخ ✍زمانِ تولدت را نمی دانی.... ناگهان چشم باز می کنی، و دنیایی را درمی یابی که نمی شناسی! 💠و اینــجاست که؛ ماجرای سفــر تو آغاز می شود.. @khandehpak
هدایت شده از شادی و نکات مومنانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایده جالب سامسونگ برای دید بهتر جلوی ماشینهای سنگین👌 http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9
هدایت شده از دبخند
اینجا ساحل میامیه البته امریکا نیست یک ساحل کم نظیر در ۹۰ کیلومتری چابهاره که محلی ها اسمشو گذاشتن میامی😐 برین میامی ، فقط لطفا زباله نریزین 🙏😌 😊 به کانال د بخند بپیوندید 😁 😁 @de_bekhand 😜
هدایت شده از دبخند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پدربزرگ واسه خوشحال کردن نوه هاش تو حیاط خونه خودش درست کرده 😍 😁 @de_bekhand 😜
#مخصوص_آقایان 💟 بزرگترین هراس یک زن در زندگی #نادیده_گرفته_شدن است. ✅ این موجود ظریف حتی به بی اعتنایی #دشمن خود نیز حساس است. 🌺 اقایان به همسرتان بیشتر توجه کنید. @Ravanshenac
💟 بانو جان؛ شک نکن مردی که دوستت ندارد، برایش فرق نمی‌کند چی بپوشی، کجا بروی، کی برگردی و باکی باشی! ✅ وقتی نظر میدهد یعنی دوستت دارد و میخواهد تو را حفظ کند فقط وفقط برای خودش... 🔴 و وقتی برایش مهم نیست با چه ظاهری بیرون‌میروی و با چه کسانی معاشرت میکنی ، یعنی زیاد برایش مهم نیستی...! 💕 @Ravanshenac
هدایت شده از 🍏طب شیعه🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تقویت_مو ✍برای داشتن موهایی زیبا چکار کنیم؟ 🔺اين كليپ را انتشار دهید تا به هموطنامون خدمتی كرده باشيم🔻 📚:حکیم ضیایی 🍏 @tebshia20🌿
هدایت شده از عارفین
#پیش_بینی_آینده... 🍃آیة الله حاج آقا مصطفی خمینی : روزی مرحوم قاضی با پدرم در خلوت نشسته بودند. یک قطعه اسکناس که عکس شاه بر آن بود را از جیب خود درآورد و گفت: من در آینده عکس شما را بجای این عکس می بینم. #کانال_عارفین @Arefin
هدایت شده از عارفین
(۳) 🍃گفتند: چند دقیقه ی دیگه امتحان شروع میشه. صدای اومد . احمد آهسته رفت سمت نمازخانه. دنبالش رفتم و گفتم: احمد برگرد. این آقا معلم خیلی به نظم حساسه، اگه دیر بیای، ازت امتحان نمیگیره اما گوش نداد و رفت ... 🍀مرتب از داخل کلاس سرک میکشیدم و داخل حیاط و نمازخانه را نگاه میکردم. خیلی ناراحت احمد بودم. حیف بود پسر به این خوبی از امتحان محروم بشه. 🌿همه رو به صف کرده بودند و آماده امتحان بودیم اما بیست دقیقه همینطور توی کلاس نشسته بودیم. نه از معلم خبری بود نه از ناظم و نه از احمد! همه داشتند توی کلاس پچ پچ میکردند که یک دفعه درب کلاس باز شد. معلم با برگه های امتحانی وارد شد. ☘همه بلند شدند. معلم با عصبانیت گفت: از دست این دستگاه تکثیر! کلی وقت ما رو تلف کرد تا این برگه ها آماده بشه! بعد هم یکی از بچّه ها را صدا زد و گفت: پاشو برگه ها رو پخش کن. هنوز حرف معلم تمام نشده بود که درب کلاس به صدا درآمد. در باز شد و احمد در چارچوب در نمایان شد و مثل بقیه نشست و امتحانش را داد ... 📚کتاب «عارفانه» ص ۲۶ و۲۷ 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/537067524C7c1112bb54
هدایت شده از عارفین
❗️ 🌹بسیار عجیب و آموزنده ، حتما بخوانید . 🍃سلیم تنها پسرم بود ، دوست داشتم با دخترخواهرم ازدواج کنه اما عاشق دختر فقیر همکاسیش شد و ازدواج کرد ، من اصلا نمیتونستم با عروسم ، سکینه ارتباط بگیرم ، این بود که با کمک پسرخواهرم نقشه شومی کشیدیم و قرار شد فردی اجیر شه و بگه من با سکینه قبلا رابطه داشتم . با این تهمت ها سلیم رو به زنش بدبین کردیم و طلاق گرفت و بلافاصله دخترخواهرم رو به عقد پسرم دراوردیم ، اما حاصل ازدواجشون دوتا بچه معلول شد و عروسم که حوصله این وضعو نداشت بعد ۱۵ سال به پسرم خیانت کرد و ما رو با دو تا بچه معلول رها کرد . خیلی عذاب وجدان داشتم و دائم زندگیمو مرور میکردم و دنبال نشونه ای از عروس قبلیم بودم که حلالیت بطلبم و تنها راه این بود که برم مشهد از امام رضا(ع) کمک بگیرم ، همه ماجرا از آنجا شروع شد که یه روز بعد از زیارت از حرم برمیگشتم که هنگام عبور از خیابان با یک موتورسیکلت تصادف کردم و وقتی که برای مداوا به بیمارستان انتقال یافتم باورم نمی شد پرستار مرکز درمانی همان کسی باشد که سال ها دنبالش می گشتم. سکینه با مهربانی از من پرستاری و مراقبت کرد و زمانی که دست هایش را محکم گرفتم و با شرمندگی برایش تعریف کردم مرتکب چه گناه بزرگی شده ام ، او با لبخندی معصومانه دستم را بوسید و گفت: مادرجان حتما قسمت این طوری بوده است و من از شما هیچ دلخوری و ناراحتی به دل ندارم و همین جا شما را بخشیدم. درد اورترین لحظه داستان ما این جا بود که میدیدم دو تا دختربچه زیبا تو بیمارستان مشغول بازی بودند و یدفه اومدن سمت سکینه و با گفتن کلمه مامان به سکینه فهمیدم که خدا جای حق نشسته ، حالا من بودم و دو تا بچه معلول و سکینه و دو دختر زیبا و یه عمر پشیمونیم..❗️ 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/537067524C7c1112bb54
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا