eitaa logo
کانال عشق
318 دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
10.7هزار ویدیو
95 فایل
الله کانالی عمومی بافرهنگ معنوی خاصان ان شاالله اللهم عجل لولیک الفرج ❤️🍎عشق یعنی : به ؛ خدای حسین رسیدن خدای حسین راداشتن خدای حسین راچشیدن خدای حسین رابه ادراک نشستن و... ♥️ارتباط با ادمین خادم عزیزان دل @eshgh_14
مشاهده در ایتا
دانلود
فوق العاده های کانال❤️👇 ❤️ 🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎❤️
هدایت شده از مشق عشق 💞🌷
✨❤️🍃✨❤️🍃✨❤️ ❤️ 🍃 ✨ ❤️ 🍃 ✨ ❤️ 🕊بسم الله الرحمن الرحیم 🕊 💥💫کتاب : عصمت 💫💥 ⭐️🌺نویسنده :سیده رقیه آذرنگ🌺⭐️ ☄💫بر اساس زندگی : «شهیده عصمت پورانوری »💫☄ 💥✨قسمت : شصت و سه✨💥 ◀️چهاردهم مهرماه سال 60، مراسم عقدکنان💞 عصمت و محمد بود. از روز قبل خانه را آب و جارو کردیم. ◀️قرار بود مراسم در خانهٔ ما برگزار شود. من و غلامعلی رفتیم چند نفر از آشنایان و فامیل💐 را دعوت کردیم میوه و شیرینی گرفتیم علیرضا هم از جبهه برگشته بود. تا آخر شب تمام کارها را انجام دادیم خودم لباس‌ها را اتو کردم و گذاشتم به چوب لباسی.🌻 ◀️فردا ساعت 10:30 صبح بود که خانواده محمد از راه رسیدند. غلامعلی و علیرضا، مردها را تعارف🤓 کردند توی هال، من هم زن‌ها را بردم داخل یکی از اتاق‌ها، چند لحظه بعد محمد⚡️ به همراه تعدادی از هم‌رزمانش و عاقد با صلواتی بلند وارد خانه شدند و در جمع مردها نشستند.⭐️ عاقد و محمد دم در اتاق نشسته بودند. صدای عاقد به ما می‌رسید. عصمت🌷 هم کنار ما نشسته بود. عاقد که خطبه را خواند، عصمت در جمع ما گفت: « بله.»🌟 ما صلوات فرستادیم و مردها هم صلوات فرستادند. خطبهٔ عقد جاری شد و چون دخترم می‌خواست رهرو راه حضرت فاطمهٔ زهرا(س)💫 باشد، مهریه‌اش را فقط یک جلد کلام‌الله مجید تعیین کرد. ◀️عصمت، به دنبال تجملات نبود و همیشه می‌گفت: «اینا خوشبختی نمیاره، مراسم ازدواجم باید در نهایت سادگی برگزار بشه.»✅ مردها بعد از اینکه میوه 🍌🍎و شیرینی خوردند یکی‌یکی رفتند. مادر محمد دست عصمت را گرفت و بردش پیش محمد، وقتی کنار هم ایستادند. خوشحال شد و دست زد،👏 بقیه هم با او گرم گرفتند و دست زدند. من هم رفتم اسپند آوردم و دور سرشان چرخاندم همه خوشحال بودیم . ◀️عصمت با مانتو و شلوار و چادر سفید🌟، محمد هم با یک لباس ساده و شلوار سبز جبهه‌ای کنار هم نشستند. تازه حرف از خرید حلقه 💍شد. محمد نگاهی به عصمت کرد و با شوخی گفت: «حالا حتماً باید انگشتر باشه؟»‼️ از نگاهش فهمیدم که نظرش با عصمت یکی بود؛ اما حُجب و حیای عصمت مانع می‌شد که حرفش را صریح بزند. محمد خندید😂 و به مادرش گفت: «باشه ولی من وقت ندارم. بعداً می‌خریم.»🍃🌸🍃 ادامه دارد ........ http://eitaa.com/mashgheshgh313 ✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️
هدایت شده از مشق عشق 💞🌷
✨❤️🍃✨❤️🍃✨❤️ ❤️ 🍃 ✨ ❤️ 🍃 ✨ ❤️ 🕊بسم الله الرحمن الرحیم 🕊 💥💫کتاب : عصمت 💫💥 ⭐️🌺نویسنده :سیده رقیه آذرنگ🌺⭐️ ☄💫بر اساس زندگی : «شهیده عصمت پورانوری »💫☄ 💥✨قسمت : شصت و چهار✨💥 ◀️مراسم که تمام شد خانوادهٔ محمد از ما تشکر کردند💐 و رفتند. به محمد گفتم: «برای ناهار مهمان ما باش.» گفت: «باید برم برا بچه‌ها شیرینی🍰 ببرم وگرنه از دستم ناراحت می‌شن.» این حرف را به شوخی😉 گفت، کارش زیاد بود. می‌خواست زودتر به محل کارش برسد، عجله داشت. عصمت🌸 تا دم در همراهی‌اش کرد محمد خداحافظی کرد و رفت. وقتی عصمت آمد چادرش را در آورد به من گفت: «مادر، محمد رفت جبهه🌿 دوستاش منتظرش بودند. عذرخواهی کرد و گفت: جبران می‌کنم.» لبخندی زدم و گفتم: «خدا پشت و پناهش.»🤲 ◀️محمد می‌رفت جبهه و چند روز بعد بر‌می‌گشت. روزهایی را هم که در شهر بود، باز هم نمی‌توانست❌ بیشتر از دو سه ساعت خانواده‌اش را ببیند. محل کارش بود. یک هفته می‌ماند دوباره می‌رفت منطقه پیش بچه‌ها. گاهی تلفن☎️ می‌زد، گاهی از بچه‌هایی که می‌آمدند مرخصی، می‌خواست به خانواده‌اش خبر بدهند که حالش خوب🌺 است و نگران نباشند. برادرهایش غلامرضا و مهدی هم جبهه بودند. ◀️یک روز که از منطقه برگشت، آمد دنبال عصمت و با هم رفتند خانه پدری‌اش، شب بود، صدای موتور 🏍محمد را شنیدم. بلند شدم چادرم را سر کردم که بروم دم در، عصمت کلید🔑 انداخت و آمد توی حیاط گفتم: «پس چرا محمد نیامد؟🤔 می‌خواستم ببینمش حالش خوبه؟» عصمت گفت: «خوبه ممنون، اتفاقاً سلام رسوند مادر یه خبری دارم.» گفتم: «از چهره‌ات مشخصه که خیلی خوشحالی😇 بگو ببینم چی شده؟» گفت: «ظهر که با محمد رفتم توی راه بهم گفت: مادرم ازم خواسته بیام دنبالت آخه قراره غلامرضا عقد کنه، ازش پرسیدم: «با کی؟»🤓 محمد گفت: «با مرضیه، نوهٔ دختر عمه‌ام چند باری که پدرم با مادرش مرضیه رو دیده خیلی ازش تعریف✅ می‌کنه. می‌گه دختر خوب و مؤمنیه. من هم راضی‌ام چند وقت پیش رفتند خواستگاریش. مرضیه هم با شرایط غلامرضا و جبهه رفتنش کنار اومده دختر قانع و محجوبیه.»💫 گفتم: «مبارکه، حالا کی شیرینی داداش غلامرضا رو می‌خوریم.» گفت: «ان‌شاءالله امروز.»🍃🌸🍃 ادامه دارد ....... http://eitaa.com/mashgheshgh313 ✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️
5.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گل سینه زیبا بسازیم👌😍 کن به دوستات 😊 @bebinobebaf ـــــــــــــــــــ🍃🌺🍃ــــــــــــــــــــــــ کانال دوم ما 🏃🏃 آموزش انواع شیک وخاص و 👏👏👏👏 ❥♥ @mandala ❥♥ ❥♥ @mandala ❥♥
5.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
استفاده کاربردی با قوطی شیر خشک کن به دوستات 😊 @bebinobebaf ـــــــــــــــــــ🍃🌺🍃ــــــــــــــــــــــــ کانال دوم ما 🏃🏃 آموزش انواع شیک وخاص و 👏👏👏👏 ❥♥ @mandala ❥♥ ❥♥ @mandala ❥♥
❤ به همین زودی ، در یک صبح روشن معطر ، تو با گام هایی از جنس بهار ، باز می آیی و صدای گرمِ پدرانه ات ، صحن سردِ جهان را پر می کند و ما با معجزه ی محبت تو زنده می شویم و به سوی تو پر می کشیم ... ای صبح روشن امید ... طلوع کن .. ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @shahidtoraji213 ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گل اید همه.. التماس دعا ❤️ادمین کانال عشق خادمتان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰 ✨ برای خواندن بیشتر نوشته‌های کوتاه روی لینک زیر بزنید:👇 http://saehat.ir/عکس-نوشته-ها 📱کانال تلگرامی:👇 @Lotfiiazar 🌐 سایت: saehat.ir
💟 دانش‌آموز کلاس دوم، کتاب‌های جدید می‌خرد و با کتاب‌های کلاس اول خداحافظی می‌کند. هم، در مسیر و رشد، باید همین‌طور باشد؛ اگر قبلاً بی‌نماز بود و حالا نمازخوان شده، نباید مغرور شود و در همین رتبه درجا بزند. همیشه پله‌های جدیدی پیش رو است و نباید روی پله‌ای گیر کرد. اما چه می‌شود که به حد خود راضی می‌شود؟ و خودبرتربینی بزرگ‌ترین آفتی است که سالک را از ادامهٔ راه باز می‌دارد و به داشته‌ها دل‌خوش می‌کند. بندگی، ظهور خضوع و خشوع است؛ اگر امتیازهایی مثل مقام و و اخلاق خوب و... را از آنِ خود بداند، از لقاء الهی محروم می‌شود و چه بسا عقب‌گرد هم بکند. برگرفته از بحث 〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰 📱کانال تلگرامی:👇 @Lotfiiazar 📀 کانال معرفی صوت‌ها: https://t.me/ProfessorCD 🌐 سایت: saehat.ir
💌 پاهایم اگر نمی‌رسد به این روزها، دلم را مقیم کن. 〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰 📱کانال تلگرامی:👇 @Lotfiiazar 🌐 سایت: saehat.ir