هدایت شده از مشق عشق 💞🌷
✨❤️🍃✨❤️🍃✨❤️
❤️
🍃
✨
❤️
🍃
✨
❤️
🕊بسم الله الرحمن الرحیم 🕊
💥💫کتاب : عصمت 💫💥
⭐️🌺نویسنده :سیده رقیه آذرنگ🌺⭐️
☄💫بر اساس زندگی : «شهیده عصمت پورانوری »💫☄
💥✨قسمت : شصت و سه✨💥
◀️چهاردهم مهرماه سال 60، مراسم عقدکنان💞 عصمت و محمد بود. از روز قبل خانه را آب و جارو کردیم.
◀️قرار بود مراسم در خانهٔ ما برگزار شود. من و غلامعلی رفتیم چند نفر از آشنایان و فامیل💐 را دعوت کردیم میوه و شیرینی گرفتیم علیرضا هم از جبهه برگشته بود. تا آخر شب تمام کارها را انجام دادیم خودم لباسها را اتو کردم و گذاشتم به چوب لباسی.🌻
◀️فردا ساعت 10:30 صبح بود که خانواده محمد از راه رسیدند. غلامعلی و علیرضا، مردها را تعارف🤓 کردند توی هال، من هم زنها را بردم داخل یکی از اتاقها، چند لحظه بعد محمد⚡️ به همراه تعدادی از همرزمانش و عاقد با صلواتی بلند وارد خانه شدند و در جمع مردها نشستند.⭐️
عاقد و محمد دم در اتاق نشسته بودند. صدای عاقد به ما میرسید. عصمت🌷 هم کنار ما نشسته بود. عاقد که خطبه را خواند، عصمت در جمع ما گفت: « بله.»🌟
ما صلوات فرستادیم و مردها هم صلوات فرستادند. خطبهٔ عقد جاری شد و چون دخترم میخواست رهرو راه حضرت فاطمهٔ زهرا(س)💫 باشد، مهریهاش را فقط یک جلد کلامالله مجید تعیین کرد. ◀️عصمت، به دنبال تجملات نبود و همیشه میگفت: «اینا خوشبختی نمیاره، مراسم ازدواجم باید در نهایت سادگی برگزار بشه.»✅
مردها بعد از اینکه میوه 🍌🍎و شیرینی خوردند یکییکی رفتند. مادر محمد دست عصمت را گرفت و بردش پیش محمد، وقتی کنار هم ایستادند. خوشحال شد و دست زد،👏 بقیه هم با او گرم گرفتند و دست زدند.
من هم رفتم اسپند آوردم و دور سرشان چرخاندم همه خوشحال بودیم .
◀️عصمت با مانتو و شلوار و چادر سفید🌟، محمد هم با یک لباس ساده و شلوار سبز جبههای کنار هم نشستند. تازه حرف از خرید حلقه 💍شد. محمد نگاهی به عصمت کرد و با شوخی گفت: «حالا حتماً باید انگشتر باشه؟»‼️
از نگاهش فهمیدم که نظرش با عصمت یکی بود؛ اما حُجب و حیای عصمت مانع میشد که حرفش را صریح بزند. محمد خندید😂 و به مادرش گفت: «باشه ولی من وقت ندارم. بعداً میخریم.»🍃🌸🍃
ادامه دارد ........
http://eitaa.com/mashgheshgh313
✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️
هدایت شده از مشق عشق 💞🌷
✨❤️🍃✨❤️🍃✨❤️
❤️
🍃
✨
❤️
🍃
✨
❤️
🕊بسم الله الرحمن الرحیم 🕊
💥💫کتاب : عصمت 💫💥
⭐️🌺نویسنده :سیده رقیه آذرنگ🌺⭐️
☄💫بر اساس زندگی : «شهیده عصمت پورانوری »💫☄
💥✨قسمت : شصت و چهار✨💥
◀️مراسم که تمام شد خانوادهٔ محمد از ما تشکر کردند💐 و رفتند. به محمد گفتم: «برای ناهار مهمان ما باش.»
گفت: «باید برم برا بچهها شیرینی🍰 ببرم وگرنه از دستم ناراحت میشن.»
این حرف را به شوخی😉 گفت، کارش زیاد بود. میخواست زودتر به محل کارش برسد، عجله داشت. عصمت🌸 تا دم در همراهیاش کرد محمد خداحافظی کرد و رفت.
وقتی عصمت آمد چادرش را در آورد به من گفت: «مادر، محمد رفت جبهه🌿 دوستاش منتظرش بودند. عذرخواهی کرد و گفت: جبران میکنم.»
لبخندی زدم و گفتم: «خدا پشت و پناهش.»🤲
◀️محمد میرفت جبهه و چند روز بعد برمیگشت. روزهایی را هم که در شهر بود، باز هم نمیتوانست❌ بیشتر از دو سه ساعت خانوادهاش را ببیند. محل کارش بود. یک هفته میماند دوباره میرفت منطقه پیش بچهها. گاهی تلفن☎️ میزد، گاهی از بچههایی که میآمدند مرخصی، میخواست به خانوادهاش خبر بدهند که حالش خوب🌺 است و نگران نباشند. برادرهایش غلامرضا و مهدی هم جبهه بودند.
◀️یک روز که از منطقه برگشت، آمد دنبال عصمت و با هم رفتند خانه پدریاش، شب بود، صدای موتور 🏍محمد را شنیدم. بلند شدم چادرم را سر کردم که بروم دم در، عصمت کلید🔑 انداخت و آمد توی حیاط
گفتم: «پس چرا محمد نیامد؟🤔 میخواستم ببینمش حالش خوبه؟»
عصمت گفت: «خوبه ممنون، اتفاقاً سلام رسوند مادر یه خبری دارم.»
گفتم: «از چهرهات مشخصه که خیلی خوشحالی😇 بگو ببینم چی شده؟»
گفت: «ظهر که با محمد رفتم توی راه بهم گفت: مادرم ازم خواسته بیام دنبالت آخه قراره غلامرضا عقد کنه، ازش پرسیدم: «با کی؟»🤓
محمد گفت: «با مرضیه، نوهٔ دختر عمهام چند باری که پدرم با مادرش مرضیه رو دیده خیلی ازش تعریف✅ میکنه. میگه دختر خوب و مؤمنیه. من هم راضیام چند وقت پیش رفتند خواستگاریش. مرضیه هم با شرایط غلامرضا و جبهه رفتنش کنار اومده دختر قانع و محجوبیه.»💫
گفتم: «مبارکه، حالا کی شیرینی داداش غلامرضا رو میخوریم.»
گفت: «انشاءالله امروز.»🍃🌸🍃
ادامه دارد .......
http://eitaa.com/mashgheshgh313
✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️
5.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گل سینه زیبا بسازیم👌😍
#فروارد کن به دوستات 😊
@bebinobebaf
ـــــــــــــــــــ🍃🌺🍃ــــــــــــــــــــــــ
کانال دوم ما #بافتنی_ماندالا_فرشینه 🏃🏃
آموزش انواع #بافتهای شیک وخاص
#دومیل و #قلاب 👏👏👏👏
❥♥ @mandala ❥♥
❥♥ @mandala ❥♥
5.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
استفاده کاربردی با قوطی شیر خشک
#فروارد کن به دوستات 😊
@bebinobebaf
ـــــــــــــــــــ🍃🌺🍃ــــــــــــــــــــــــ
کانال دوم ما #بافتنی_ماندالا_فرشینه 🏃🏃
آموزش انواع #بافتهای شیک وخاص
#دومیل و #قلاب 👏👏👏👏
❥♥ @mandala ❥♥
❥♥ @mandala ❥♥
#سلام_مولای_مهربانم❤
به همین زودی ،
در یک صبح روشن معطر ،
تو با گام هایی از جنس بهار ،
باز می آیی و صدای گرمِ پدرانه ات ،
صحن سردِ جهان را پر می کند
و ما با معجزه ی محبت تو
زنده می شویم و به سوی تو
پر می کشیم ...
ای صبح روشن امید ...
طلوع کن ..
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@shahidtoraji213
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گل اید همه..
التماس دعا
❤️ادمین کانال عشق خادمتان
#نماز
#روزه
#زیارت
#روضه
#حج
#انفاق
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
✨ برای خواندن بیشتر نوشتههای کوتاه روی لینک زیر بزنید:👇
http://saehat.ir/عکس-نوشته-ها
📱کانال تلگرامی:👇
@Lotfiiazar
🌐 سایت:
saehat.ir
💟 #آیت_لطف
دانشآموز کلاس دوم، کتابهای جدید میخرد و با کتابهای کلاس اول خداحافظی میکند.
#انسان هم، در مسیر #خودشناسی و رشد، باید همینطور باشد؛ اگر قبلاً بینماز بود و حالا نمازخوان شده، نباید مغرور شود و در همین رتبه درجا بزند.
همیشه پلههای جدیدی پیش رو است و نباید روی پلهای گیر کرد.
اما چه میشود که #سالک به حد خود راضی میشود؟
#غرور و خودبرتربینی بزرگترین آفتی است که سالک را از ادامهٔ راه باز میدارد و به داشتهها دلخوش میکند.
بندگی، ظهور خضوع و خشوع است؛ اگر امتیازهایی مثل مقام و #عبادت و اخلاق خوب و... را از آنِ خود بداند، از لقاء #جمال الهی محروم میشود و چه بسا عقبگرد هم بکند.
برگرفته از بحث #عرفان_نفس
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
📱کانال تلگرامی:👇
@Lotfiiazar
📀 کانال معرفی صوتها:
https://t.me/ProfessorCD
🌐 سایت:
saehat.ir
💌 #حرفهای_خودمونی
پاهایم اگر نمیرسد به #حرمت این روزها،
دلم را مقیم #حریمت کن.
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
📱کانال تلگرامی:👇
@Lotfiiazar
🌐 سایت:
saehat.ir