کانال عشق
◾️ کفار میخواهند جنگ میان مسلمانها ادامه داشته باشد ✅حضرت آیتالله بهجت قدسسره: کفار میخواهند
🍀⭐️🍀⭐️
⭐️🍀
🍀
🔴#سوال_شماره569
ـــــــــــــــــ
سلام .روز بخیر
حاج اقا امدم سفری که قرار بود 7 روز باشه و من هم نمازهامو شکسته خواندم..ولی الان قرار شد چند روز دیگه هم در سفر باشم ...نمازهامو چطور بخونم ؟کامل یا شکسته؟نماز در راه چی میشه؟ممنون
✳️#پاسخ
ــــــــــــــــ
سلام علیکم
اگر بدون احتساب روزهای قبل ده روز دیگر درآنجا نمی مانید. نماز شما در روزهای باقیمانده وبین راه شکسته است .
ـــــــــــــــــــــــــــ
#نماز
🌿
🌸🌿
🌿🌸🌿🌸
i #اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
میم،مثل مادر 5_.mp3
10.14M
#میم_مثل_مادر ❤️ ۵
دور و برت یه چیزایی هست؛
که باید ازشون لذت ببری ...
اما بهشون دل ندی!
یادبگیر قلبت، رو به چیزایِ بزرگ بدی!
درست مثلِ بچه های فاطمه...(حسین، زینب، و... )
@ostad_shojae
◾️ ما امتحان خود را درباره امامانی که در میان مردم حاضر بودند، پس دادهایم!
✅حضرت آیت الله بهجت قدس سره:
آیا واقعاً کار ما باید به جایی برسد که اوصیای پیغمبر علیهم السلام این قدر در میان ما خوار باشند؟! ما امتحان خود را درباره امامانی که در میان مردم حاضر بودند، پس داده ایم، اگر امام زمان عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف هم ظهور کند، معلوم است که با او چه خواهیم کرد؟! از سوءرفتار خود با امام اول تا یازدهم علیهم السلام توبه نکردیم. آیا برای امام دوازدهم توبه می کنیم؟!
📚 در محضر بهجت، ج۱، ص ۱۹۸
مشاهده این مطلب و مطالب مشابه از طریق #لینک زیر:🔻
👆 http://bahjat.ir/fa/content/9586
☑️ کانال رسمی مرکز تنظیم و نشر آثار حضرت آیت الله بهجت قدس سره
✅ @bahjat_ir
🔴 #دوست_داشتنِ_این_شکلی
💠 بعضی وقتها حرفهایی می زد که همان میشد #مبنای زندگیمان یکبار رو به من کرد و گفت: "من تو رو برای #خودت دوست دارم، نه برای خودم تو هم بهتره من رو به خاطر #خودم دوست داشته باشی نه به خاطر خودت."
💠 همین جمله باعث شده بود در مواقع خاص، خودم را جای #ایشان بگذارم و بعد تصمیم بگیرم؛ و طبیعی بود که با این نگاه، زندگیمان دارای تحکیم، #محبت و مودت بیشتری میشد.
#شهید_رجایی
📙 سیره شهید رجایی، ص۵۸
🍃❤️ @zanashooi_amoozesh
🔴 #خواص_چای_سبز
ﺯﻧﯽ ﺑﺎ ﺻﻮﺭﺕ ﮐﺒﻮﺩ ﺭﻓﺖ ﺳﺮﺍﻍ ﺩﮐﺘﺮ، دﮐﺘﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﯽ ﺷﺪﻩ؟ ﺯﻥ ﮔﻔﺖ: ﺩﮐﺘﺮ، ﻫﺮ ﻭﻗﺖ #ﺷﻮﻫﺮﻡ ﻣﯽﯾﺎﺩ ﺧﻮﻧﻪ، ﻣﻨﻮ ﺯﯾﺮ ﻣﺸﺖ ﻭ ﻟﮕﺪ ﻣﯽﮔﯿﺮه
#ﺩﮐﺘﺮ ﮔﻔﺖ: ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺷﻮﻫﺮﺕ ﺍﻭﻣﺪ ﺧﻮﻧﻪ ﯾﻪ #ﻓﻨﺠﻮﻥ ﭼﺎﯼ ﺳﺒﺰ ﺑﺮﺩﺍﺭ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻦ ﺑﻪ ﻗﺮﻗﺮﻩ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﻭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺑﺪه !!!
ﺩﻭ ﻫﻔﺘﻪ ﺑﻌﺪ، ﺯﻥ ﺑﺎ ﻇﺎﻫﺮﯼ #ﺳﺎﻟﻢ ﻭ ﺳﺮﺯﻧﺪﻩ ﭘﯿﺶ ﺩﮐﺘﺮ ﺑﺮگشت و گفت: ﺩﮐﺘﺮ، ﻗﺮﻗﺮﻩ ﭼﺎﯼ ﺳﺒﺰ ﻓﻮﻕﺍﻟﻌﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻫﺮ ﺑﺎﺭ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﺍﻭﻣﺪ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﻦ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻗﺮﻗﺮﻩ ﮐﺮﺩﻥ ﭼﺎﯼ ﺳﺒﺰ ﻭ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﺎﺭﯼ ﻧﺪﺍﺷت و ﺍﻻﻥ ﺭﺍﺑﻄﻤﻮﻥ ﺧﻴﻠﯽ ﺑﻬﺘﺮﺷﺪﻩ ؛ ﺍﻭﻥ حتي کمترعصبانی میشه ومنوخیلی دوست داره. دكتر گفت: ﻣﯽﺑﯿﻨﯽ؟ ﺟﻠﻮﯼ #ﺯﺑﻮﻧﺖ ﺭﻭ كه ﺑﮕﯿﺮﯼ، ﺧﯿﻠﯽ ﭼﯿﺰﺍ ﺣﻞ ﻣﯽشه !!! 😂😂
🍃❤️ @zanashooi_amoozesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرو ریختن ناگهانی جایگاه
@secretcam
قسمت چهل و یکم داستان دنباله دار بدون تو هرگز: که عشق آسان نمود اول
.
… نه دلی برای برگشتن داشتم … نه قدرتی … همون جا توی منطقه موندم … ده روز نشده بود، باهام تماس گرفتن … – سریع برگردید … موقعیت خاصی پیش اومده …رفتم پایگاه نیرو هوایی و با پرواز انتقال مجروحین برگشتم تهران …
دل توی دلم نبود … نغمه و اسماعیل بیرون فرودگاه… با چهره های داغون و پریشان منتظرم بودن … انگار یکی خاک
غم و درد روی صورت شون پاشیده بود …سکوت مطلق توی ماشین حاکم بود … دست های اسماعیل می لرزید … لب ها
و چشم های نغمه … هر چیصبر کردم، احدی چیزی نمی گفت … – به سلامتی ماشین خریدی آقا اسماعیل؟
– نه زن داداش … صداش لرزید … امانته …با شنیدن “زن داداش” نفسم بند اومد و چشم هام گر گرفت… بغضم رو به
زحمت کنترل کردم … – چی شده؟ … این خبر فوری چیه که ماشین امانت گرفتید و اینطوری دو تایی اومدید دنبالم؟ …صورت اسماعیل شروع
کرد به پریدن … زیرچشمی به نغمه نگاه می کرد … چشم هاش پر از التماس بود … فهمیدم هر خبری شده … اسماعیل
دیگه قدرت حرف زدن نداره … دوباره سکوت، ماشین رو پر کرد … حال زینب اصلا خوب نیست - … بغض نغمه
شکست … خبر شهادت علی آقا رو که شنید تب کرد … به خدا نمی خواستیم بهش بگیم … گفتیم تا تو برنگردی بهش خبر
نمیدیم … باور کن نمی دونیم چطوری فهمید …جملات آخرش توی سرم می پیچید … نفسم آتیش گرفته بود … و صدای
گریه ی نغمه حالم رو بدتر می کرد … چشم دوختم به اسماعیل … گریه امان حرف زدن به نغمه نمی داد … – یعنی چقدر حالش بده؟ …بغض اسماعیل هم شکست … – تبش از 11 پایین تر نمیاد … سه روزه بیمارستانه … صداش بریده بریده شد … ازش قطع امید کردن … گفتن با این
وضع…دنیا روی سرم خراب شد … اول علی … حالا هم زینبم …
قسمت چهل و دوم داستان دنباله دار بدون تو هرگز: بیا زینبت را ببرتا بیمارستان
.
هزار بار مردم و زنده شدم … چشم هام رو بسته بودم و فقط صلوات می فرستادم …از در اتاق که رفتم تو … مادر علی
داشت بالای سر زینب دعا می خوند … مادرم هم اون طرفش، صلوات می فرستاد … چشم شون که بهم افتاد حال شون
منقلب شد … بی امان، گریه می کردن …مثل مرده ها شده بودم … بی توجه بهشون رفتم سمت زینب … صورتش گر
گرفته بود … چشم هاش کاسه خون بود … از شدت تب، من رو تشخیص نمی داد … حتی زبانش درست کار نمی کرد …
اشک مثل سیل از چشمم فرو ریخت … دست کشیدم روی سرش …
– زینبم … دخترم … هیچ واکنشی نداشت … – تو رو قرآن نگام کن … ببین مامان اومده پیشت … زینب مامان … تو رو قرآن … دکترش، من رو کشید کنار … توی
وجودم قیامت بود … با زبان بی زبانی بهم فهموند … کار زینبم به امروز و فرداست …دو روز دیگه هم توی اون شرایط
بود … من با همون لباس منطقه … بدون اینکه لحظه ای چشم روی هم بزارم یا استراحت کنم … پرستار زینبم شدم …
اون تشنج می کرد … من باهاش جون می دادم …دیگه طاقت نداشتم … زنگ زدم به نغمه بیاد جای من … اون که رسید
از بیمارستان زدم بیرون … رفتم خونه … وضو گرفتم و ایستادم به نماز … دو رکعت نماز خوندم … سلام که دادم … همون طور نشسته … اشک
بی اختیار از چشم هام فرو می ریخت … علی جان - .. هیچ وقت توی زندگی نگفتم خسته شدم … هیچ وقت ازت چیزی
نخواستم … هیچ وقت، حتی زیر شکنجه شکایت نکردم … اما دیگه طاقت ندارم … زجرکش شدن بچه ام رو نمی تونم
ببینم … یا تا امروز ظهر، میای زینب رو با خودت می بری … یا کامل شفاش میدی … و الا به ولای علی … شکایتت
رو به جدت، پسر فاطمه زهرا می کنم … زینب، از اول هم فقط بچه تو بود … روز و شبش تو بودی … نفس و شاهرگش
تو بودی … چه ببریش، چه بزاریش … دیگه مسئولیتش با من نیست …اشکم دیگه اشک نبود … ناله و درد از چشم هام
پایین می اومد … تمام سجاده و لباسم خیس شده بود …
#کلاه_فانتزی
فروارد لطفا 😊
کپی ممنوع 😡
@bebinobebaf
برا بافت این کلاه هشتاد دانه سر انداختم .کشباف یا رکن یا مدل دالبر ب اندازه نیاز و دلخواتون میبافین
بعد دانه ها رو دو برابر میکنین ب این ترتیب ک یه دانه بافت یه ژوته تا آخر
هشت رج ساده بافی میکنید بعد دانه رو دو تا یکی میکنیم تا همان هشتاد تا شود .هشت رج رکن میبافیم .بعد دوباره دانه ها رو مث قبل دو برابر کرده و هشت رج ساده بافی و دوباره دوتا یکی تا هشتاد تا شود و هشت رج رکن
این مراحل رو سه بار تکرار میکنیم
یعنی سه بار دوبرابر کرده
و سه بار ب هشتاد رسانده و رکن
تا ارتفاع کلاه ب اندازه شود .
در آخر دانه را دوتا یکی کرده جمع کرده و محکم گره میزنیم درز کلاه رو دوخته و با گل .پاپیون و یا دکمه تزیین کاری میکنیم
موفق باشید
@bebinobebaf