به زحمت جلوی خودم رو گرفتم … نمی خواستم دلش بلرزه … با بلند شدن پرواز، اشک های من بی وقفه
سرازیر شد … تمام چادر و مقنعه ام خیس شده بود … بچه ها، حریف آرام کردن من نمی شدن …
( شخصیت اصلی این داستان … سرکار خانم … دکتر سیده زینب حسینی هستند … شخصی که از اینبه بعد، داستان رو از
چشم ایشون مطالعه خواهید کرد …)
قسمت چهل و هفتم داستان دنباله دار بدون تو هرگز: سومین پیشنهاد
.
علی اومد به خوابم … بعد از کلی حرف، سرش رو انداخت پایین … – ازت درخواستی دارم … می دونم سخته اما رضای خدا در این قرار گرفته … به زینب بگو سومین درخواست رو قبول
کنه… تو تنها کسی هستی که می تونی راضیش کنی …با صدای زنگ ساعت از خواب پریدم … خیلی جا خورده بودم…
و فراموشش کردم … فکر کردم یه خواب همین طوریه … پذیرش چنین چیزی برای خودم هم خیلی سخت بود …چند شب
گذشت … علی دوباره اومد … اما این بار خیلی ناراحت … – هانیه جان … چرا حرفم رو جدی نگرفتی؟ … به زینب بگو باید سومین درخواست رو قبول کنه …خیلی دلم سوخت … – اگر اینقدر مهمه خودت بهش بگو … من نمی تونم … زینب بوی تو رو میده … نمی تونم ازش دل بکنم و جدا بشم …
برام سخته …با حالت عجیبی بهم نگاه کرد … – هانیه جان … باور کن مسیر زینب، هزاران بار سخت تره … اگر اون دنیا شفاعت من رو می خوای … راضی به
رضای خدا باش …گریه ام گرفت … ازش قول محکم گرفتم … هم برای شفاعت، هم شب اول قبرم … دوری زینب برام
عین زندگی توی جهنم بود … همه این سال ها دلتنگی و سختی رو … بودن با زینب برام آسون کرده بود …حدود ساعت
یازده از بیمارستان برگشت … رفتم دم در استقبالش … – سلام دختر گلم … خسته نباشی …با خنده، خودش رو انداخت توی بغلم … – دیگه از خستگی گذشته … چنان جنازه ام پودر شده که دیگه به درد اتاق تشریح هم نمی خورم … یه ذره دیگه روم فشار
بیاد توی یه قوطی کنسرو هم جا میشم … رفتم براش شربت بیارم … یهو پرید توی آشپزخونه و از پشت بغلم کرد … – مامان گلم … چرا اینقدر گرفته است؟ …ناخودآگاه دوباره یاد علی افتادم … یاد اون شب که اونطور روش رگ گرفتن
رو تمرین کردم … همه چیزش عین علی بود … – از کی تا حالا توی دانشگاه، واحد ذهن خوانی هم پاس می کنن؟ …
خندید … – تا نگی چی شده ولت نمی کنم …
بغض گلوم رو گرفت … – زینب … سومین پیشنهاد بورسیه از طرف کدوم کشوره؟ …
دست هاش شل شد و من رو ول کرد …
قسمت چهل و هشتم داستان دنباله دار بدون تو هرگز: کیش و مات
.
دست هاش شل و من رو ول کرد … چرخیدم سمتش … صورتش بهم ریخته بود … – چرا اینطوری شدی؟ …سریع به خودش اومد … خندید و با همون شیطنت، پارچ و لیوان رو از دستم گرفت … – ای بابا … از کی تا حالا بزرگ تر واسه کوچیک تر شربت میاره … شما بشین بانوی من، که من برات شربت بیارم
خستگیت در بره … از صبح تا حالا زحمت کشیدی …رفت سمت گاز … – راستی اگه کاری مونده بگو انجام بدم … برنامه نهار چیه؟… بقیه اش با من … دیگه صد در صد مطمئن شدم یه خبری
هست … هنوز نمی تونست مثل پدرش با زیرکی، موضوع حرف رو عوض کنه … شایدم من خیلی پیر و دنیا دیده شده
بودم … خیلی جای بدیه؟ - … – کجا؟ … – سومین کشوری که بهت پیشنهاد بورسیه داده … – نه … شایدم … نمی دونم …دستش رو گرفتم و چرخوندمش سمت خودم … – توی چشم های من نگاه کن و درست جوابم رو بده … این جواب های بریده بریده جواب من نیست …چشم هاش دو دو
زد … انگار منتظر یه تکان کوچیک بود که اشکش سرازیر بشه … اصلا نمی فهمیدم چه خبره … – زینب؟ … چرا اینطوری شدی؟ … من که …پرید وسط حرفم … دونه های درشت اشک از چشمش سرازیر شد … – به اون آقای محترمی که اومده سراغت بگو … همون حرفی که بار اول گفتم … تا برنگردی من هیچ جا نمیرم … نه
سومیش، نه چهارمیش … نه اولیش … تا برنگردی من هیچ جا نمیرم …اینو گفت و دستش رو از توی دستم کشید بیرون
… اون رفت توی اتاق … من، کیش و مات … وسط آشپزخونه … قسمت چهل و نهم داستان دنباله دار بدون تو هرگز:
خداحافظ زینب
تازه می فهمیدم چرا علی گفت … من تنها کسی هستم که می تونه زینب رو به رفتن راضی کنه … اشک توی چشم هام
حلقه زد … پارچ رو برداشتم و گذاشتم توی یخچال … دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم … – بی انصاف … خودت از پس دخترت برنیومدی … من رو انداختی جلو؟ … چطور راضیش کنم وقتی خودم دلم نمی
خواد بره؟ … برای اذان از اتاق اومد بیرون که وضو بگیره … دنبالش راه افتادم سمت دستشویی … پشت در ایستادم تا اومد بیرون…
زل زدم توی چشم هاش … با حالت ملتمسانه ای بهم نگاه کرد … التماس می کرد حرفت رو نگو … چشم هام رو بستم و
یه نفس عمیق کشیدم … – یادته 9 سالت بود تب کردی … سرش رو انداخت پایین … منتظر جوابش نشدم … – پدرت چه شرطی گذاشت؟ … هر چی من میگم، میگی چشم …
التماس چشم هاش بیشتر شد … گریه اش گرفته بود … – خوب پس نگو … هیچی نگو … حرفی نگو که عمل کردنش سخت باشه …
پرده اشک جلویدیدم رو گرفته بود … – برو زینب جان … حرف پدرت رو گوش کن … علی گفت باید بری …
و صورتم رو چرخوندم … قطرات اشک از چشمم فرو ریخت … نمی خواستم زینب اشکم رو ببینه …
تمام مقدمات سفر رو مامور دانشگاه از طریق سفارت انجام داد … براش یه خونه مبله گرفتن … حتی گفتن اگر راضی
نبودید بگید براتون عوضش می کنیم … هزینه زندگی و رفت و آمدش رو هم دانشگاه تقبل کرده بود … پای پرواز …
22.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#دامن_بسیار_زیبای_قلاب_بافی😍
#فیلم_فارسی
#استاد_اسلامی
پارت ۱
فروارد لطفا 😊
کپی ممنوع😡
@bebinobebaf
ــــــــــــــــــــــ🍃🌺🍃ــــــــــــــــــــــــ
کانال دوم ما #ماندالا_فرشینه
http://eitaa.com/joinchat/2994339854C4e464ec1d2
22.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#دامن_بسیار_زیبای_قلاب_بافی😍
#فیلم_فارسی
#استاد_اسلامی
پارت ۲
فروارد لطفا 😊
کپی ممنوع😡
@bebinobebaf
ــــــــــــــــــــــ🍃🌺🍃ــــــــــــــــــــــــ
کانال دوم ما #ماندالا_فرشینه
http://eitaa.com/joinchat/2994339854C4e464ec1d2
18.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#دامن_بسیار_زیبای_قلاب_بافی😍
#فیلم_فارسی
#استاد_اسلامی
پارت ۳
فروارد لطفا 😊
کپی ممنوع😡
@bebinobebaf
ــــــــــــــــــــــ🍃🌺🍃ــــــــــــــــــــــــ
کانال دوم ما #ماندالا_فرشینه
http://eitaa.com/joinchat/2994339854C4e464ec1d2
عشق:
سر سجاده دعا کرده حسن آهسته
بی کسی کاش نصیب دل بابا نشود
#السلام_علیک_یا_فاطمه_الزهرا 💔
#ایامتون فاطمی...ادمین خادم شما
التماس دعا
یاعلی
هدایت شده از کانال عشق
#حرفهای_من_و_مادرم ❤️
✨اِذا حُشِرْتُ یَوْمَ القِیامَةِ،اشْفَعُ عُصاةَ ءُامَّةِ النَّبیَّ صَلَّی اللّٰهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَسَلَّمَ.✨
سخاوت از دستانت می بارد....
وقتیکه آن دنیا هم،
برایم ازمهربانی هایت لُقمه میگیری!...
مادرترینِ مادرِ منــی؛ مـــادر❤️
@ostad_shojae
8.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺 زن ایرانی 🇮🇷
1️⃣ قسمت اول
🎞 "زن ایرانی" نام مجموعه ویدئوهای یک دقیقهای است که در ابتدا به بررسی نقش زنان ایران در تاریخ معاصر میپردازد و سپس به جایگاه اجتماعی زنان در پیش و پس از انقلاب میپردازد.
❣️ @Khamenei_Reyhaneh
🌷 مجموع طرح ویژه: «با رمز یازهرا حماسه آفریدیم»
1️⃣ ایمان آگاهانه
🌟 رهبر انقلاب: كدام عنصر در زن ايرانى توانست او را كه بكلى از مفاهيم سیاسی و اجتماعی جدا بود، اينجور تبديل كند به يک عنصر انقلابى، سياسى، آگاه، فداكار، مبارز، پرگذشت، متحمل انواع سختیها. اين عنصر، ايمان آگاهانه بود. ۶۶/۱۱/۱۷
4⃣ #چهل_سالگی_انقلاب
🌼 زنان استوار کننده انقلاب
🔹 رهبر انقلاب:این چیزی که فرهنگ انقلاب در ذهن زنها میکارد، روحیه ی انقلاب را به این ها تلقین می کند و اخلاق انقلابی را در اینها میدمد.
🔸آن همین اسلام انقلابی است و به همین دلیل است که ما از همه ی کشور های اسلامی و از همه انقلاب های دنیا می خواهیم که اول زنان را در متن انقلاب داخل کنند که بودن زنها ادامه دهنده، محکم کننده و استوار کننده پایه های انقلاب است.
🔹و دوم این که اسلام را متن انقلابشان ومتن حرکتشان بگذارند. ۶١/٢/٢
زن،خانواده و سبک زندگی در نگاه رهبر انقلاب 👇
❣️ @Khamenei_Reyhaneh