دلم برای کودکیهایم تنگ شده است.
عالمی داشتم برای خودم.
اگر وسایلم خراب میشد، شاید ناراحت میشدم؛ اما زود یادم میرفت. قهرهایم فقط چند دقیقه طول میکشید. از اینکه خوراکیهایم تمام شود، نمیترسیدم. از خاکی شدن لباسم خجالت نمیکشیدم.
حتی خانه میساختم؛ اما دست آخر، آن را خراب میکردم و میرفتم.
یادش به خیر...
دلم برای آن عالم، تنگ شده است.
#دل_نوشته
@Lotfiiazar
8⃣ #چهل_سالگی_انقلاب
🌼 همه وظیفه دارند
🔹رهبر انقلاب: تا وقتی جامعه، جامعه انقلابی است، حضور خانمها مثل حضور آقایان واجب و لازم است، این شکّی نیست چون مسلمانند، همه تکلیف دارند، همه وظيف دارند، زن و مرد ندارد. ۶۶/١١/٧
زن،خانواده و سبک زندگی در نگاه رهبر انقلاب 👇
❣️ @Khamenei_Reyhaneh
🌷 مجموع طرح ویژه: «با رمز یازهرا حماسه آفریدیم»
🌟رهبر انقلاب: وقتى كه در جبهه ها لباسهاى دوخته و اتوكشيده و يا خوراكیهاى بسته بندى شده و يا طبخ هاى بسيار مهربانانه و مادرانه و يا ترشى و مربا... را ميبينم، ميفهمم كه تلاش بسيارى در پشت جبهه از سوى مادران و زنان وجود دارد.
🌟به اعتقاد من بخش مهم محيط گرم و پر شور جنگ مربوط به جهت فكرى خواهران است و اگر زنان ما، در اين حال و هواى فكرى نبودند، نيمى از اين شور وجود نداشت. ۶۰/۲/۵
زن، خانواده و سبک زندگی در نگاه رهبر انقلاب 👇
❣️ @Khamenei_Reyhaneh
9⃣ #چهل_سالگی_انقلاب
🌼 پاک تر از راهبه ها
🔹رهبر انقلاب: زن امروز ایرانی زن است، همان احساسات و غرائز را هم دارد اما از او فساد نمیتراود، وسیله فساد نمی شود، بلکه وسیله صلاح میشود. به زن و مرد مسلمان نصیحت می کند.
🔸در صحنه انقلاب ظاهر میشود، راهبه نیست اما از راهبه پاکتر است، طیب و طاهر است. ۶٣/١١/٧
زن،خانواده و سبک زندگی در نگاه رهبر انقلاب 👇
❣️ @Khamenei_Reyhaneh
🌷 مجموع طرح ویژه: «با رمز یازهرا حماسه آفریدیم»
4⃣ در راه خدا
🌟رهبر انقلاب:زنى كه شوهر او ميرود جبهه يا جوانش ميرود جبهه، و در آنجا پيكرش به خون آلوده میشود و اين جسد پاك و مطّهر را می آورند، اين زن احساس میکند كه او كارى انجام داده و افتخار میکند. نه اینکه دلش نمیسوزد، كه اگر دلش نمیسوخت انسان نبود امّا مثل همه ی انسانهاى بزرگ احساس میکند كه در راه خدا انفاق لازم خودش را كرد. اين ارزش والاى زن امروز ايرانى اين است.
۶٣/١١/٧
زن، خانواده و سبک زندگی در نگاه رهبر انقلاب 👇
❣️ @Khamenei_Reyhaneh
💞 همسر صبور
📝 روایتهایی تاریخی از همراهی همسر مکرمهی حضرت آیتالله خامنهای در طول سالیان مبارزه با رژیم ستمشاهی
6️⃣ بخش ششم: اقدام شجاعانه همسر در پیش چشم ساواک
❇️ آیتالله خامنهای سالها پیش جلساتی داشتند که در آن به زبان عربی صحبت میکردند؛ گاهی در لابهلای صحبتها خاطراتی هم بیان میکردند. به ایشان در آن جلسات گفتیم که شما که دارید به زبان عربی صحبت میکنید، امکان دارد که این خاطراتتان را از اول شروع کنید و بیان کنید؟
🌺️ ایشان هم گفتند با کمال میل و همان لحظه بسم الله الرحمن الرحیم گفتند و شروع کردند به گفتن خاطرات؛ از کودکی تا دوران مبارزه، ادامه دادند تا خاطرات رسید به آغاز انقلاب اسلامی. این خاطرات تدوین شد و شد کتاب «انّ مع الصبر نصراً».
📚 این کتاب اخیرا منتشر شده و توسط سیدحسن نصرالله نیز معرفی شد. ترجمهی فارسی این کتاب به زودی منتشر خواهد شد.
👇آنچه در ادامه میخوانید، ترجمهی یکی از خاطرات این کتاب است:
❣️ @Khamenei_Reyhaneh
☀️ اقدام شجاعانه همسر رهبر انقلاب در پیش چشم ساواک
🌠 رهبرانقلاب: در یکی از شبهای زمستان ۵۶ خواب بودم که در زدند.در را که باز کردم،دیدم افرادی با مسلسل و هفتتیر ایستادهاند! به ذهنم گذشت که آنها عدهای چپی هستند و قصد تصفیهی مرا دارند.
📛 به محض آنکه چنین فکری به ذهنم آمد،فوری به بستن در اقدام کردم. آنها کوشیدند مانع بسته شدن در شوند، اما ترس از مرگ به من قدرت بخشید و زورم بر آنها چربید و در را بستم. آنها با اسلحه خود شروع به کوبیدن به شیشه ضخیمی که روی در منزل بود، کردند و آن را شکستند. در همان حال یکی از آنها فریاد زد: «به نام قانون، در را باز کن». از این حرفشان فهمیدم که از مأموران ساواک هستند.
⭕️ خدا را شکر کردم که برخلاف تصور من، آنها از چپیها نیستند. در را باز کردم. شش نفری حمله کردند و با خشونت و بیرحمی مرا به باد کتک گرفتند.در آن هنگام مصطفی که دوازده سال داشت، با حیرت به صحنهی کتک خوردن پدر مینگریست و فریاد میزد. ساواکیها بیرحمانه به کتک زدن من ادامه دادند و با نوک کفش خود به ساق پای من ضربه میزدند. سپس به من دستبند زدند و دستور دادند جلو بیفتم. به آنها گفتم:این جوانمردی نیست که خانوادهام مرا دستبسته ببینند.دستبند را باز کردند.
🌷دیدم همسرم دلشکسته و ناراحت است و ۴ فرزندش هم در اطرافش برخی خواب و برخی بیدارند. کوچکترینشان «میثم» بود که ۲ ماه داشت. به آنها گفتم:نترسید،اینها مهمانند!مأموران ساواک به بازرسی خانه پرداختند و تا آشپزخانه و توالت را هم گشتند!
🌷همسرم اقدام جالبی کرد:وارد اتاقی شد که من مردم را در آن ملاقات میکردم. این اتاق ۲ در داشت؛ همسرم اعلامیههای محرمانهای را که در اتاق بود، جمع کرد. و من نمیدانم چگونه متوجه وجود این اعلامیهها در اتاق ملاقات شده بود و چگونه توانست بدون آنکه مأموران امنیتی متوجه شوند، وارد آن اتاق شود. حتی من هم متوجه این اقدامش نشدم، تا این که بعدها خودش به من گفت.او این اعلامیهها را جمع کرده بود و زیر فرش گذاشته بود تا ساواکیها آنها را پیدا نکنند.
☀️تا اینکه وقت نماز صبح فرا رسید. گفتم: میخواهم نماز بخوانم.یکی از آنها هم نماز خواند.ولی بقیه به بازرسی خانه ادامه دادند.
🌷از مادرمصطفی خواستم مجتبی و مسعود را بیدار کند تا با آنها خداحافظی کنم. هنگام خداحافظی ساواکیها به فرزندان گفتند:پدرتان عازم سفر است. من گفتم لازم نیست دروغ گفته شود. و واقع امر را به بچهها گفتم
متن کامل این خاطره را در اینجا بخوانید: http://farsi.khamenei.ir/memory-content?id=41636