فصل 27 كتاب صبح ساحل
خبر به فرماندار كوفه مى رسد كه ابوالخَطّاب فعاليّت خود را زيادتر كرده است و در مسجد كوفه با ياران خود جمع شده است و تصميم به شورش دارد.
فرماندار سربازان خود را به سوى مسجد مى فرستد و آنان را غافلگير مى كند. ابوالخَطّاب مى بيند كه هيچ سلاحى همراه ندارند، او دستور مى دهد تا يارانش مقاومت كنند، هفتاد نفر از طرفداران او كنار او مى مانند، ابوالخَطّاب به يارانش مى گويد: "چوب هايى كه در سقف مسجد است برداريد، اين چوب ها مانند نيزه در بدن دشمن شما اثر خواهد كرد و سلاح هاى آن ها در شما كارگر نخواهد بود".
ياران ابوالخَطّاب با اين تصوّر به سوى دشمن حمله مى كنند، سى نفر از آن ها كشته مى شوند. باقيمانده آن ها نزد ابوالخَطّاب مى آيند و مى گويند:
ــ تو به ما گفتى كه سلاح دشمن در ما اثر نمى كند، چگونه است كه همه ما كشته مى شويم و چوب هاى ما در آنان اثر نمى كند؟
ــ آرى! خدا براى شما پيروزى را اراده كرده بود، امّا بعداً تصميم خدا عوض شد، او شهادت را براى شما برگزيده است، شهادت، افتخار بزرگى است كه نصيب شما شده است.
اين جاهلان بار ديگر فريب ابوالخَطّاب را مى خورند و به سوى دشمن حمله مى كنند و همه آنان كشته مى شود، يك نفر باقيمانده هم مجروح مى شود و بى هوش بر روى زمين مى افتد.
اكنون سربازان به سوى ابوالخَطّاب مى روند و او را دستگير مى كنند و او را نزد فرماندار كوفه مى برند، فرماندار دستور مى دهد تا او را كنار فرات دار بزنند و بدنش را به آتش بكشند. آرى! ابوالخَطاب به نفرين امام صادق(ع) گرفتار مى شود، اين سزاى كسى است كه به اهل بيت(ع) دروغ ببندد.121
* * *
به راستى معناى غُلوّ چيست؟ كاش من ضابطه و ملاكى مى داشتم و با آن مى توانستم غُلوّ را تشخيص بدهم، بعد از ماجراى ابوالخَطّاب وقتى من فضيلتى از اهل بيت(ع) را نقل مى كنم، عدّه اى به من مى گويند: مواظب باش غُلوّ نكنى!
من شنيده ام كه ابوحَنيفه ديگر حديث غدير را نقل نمى كند! آيا مى دانيد چرا؟ او مى گويد: حديث غدير، غُلوّ است!
آرى! متأسفانه بعضى ها اين طور شده اند كه وقتى مى خواهى از مقامى كه خدا به اهل بيت(ع) داده است، سخن به ميان آورى، خيال مى كنند كه مى خواهى غُلوّ كنى.
امروز نزد امام صادق(ع) مى روم، دوست دارم او برايم در اين زمينه حرف بزند. اكنون امام رو به من مى كند و مى گويد: "ما را بنده خدا بدانيد، ما را مخلوق خدا بدانيد. براى ما خدايى قرار بدهيد كه ما به سوى او باز مى گرديم، اگر اين نكات را مراعات كنيد، ديگر مى توانيد در خوبى و كمالِ ما هر چه خواستيد، بگوييد، بدانيد كه خدا به ما بيش از آن چيزى كه شما تصور كنيد، خوبى و كمال داده است".122
من به اين سخن امام فكر مى كنم، غُلوّ اين است كه كسى مانند ابوالخَطّاب پيدا شود و اهل بيت(ع) را خدا بداند، امّا اگر ما آن ها را بنده خدا و مخلوق خدا دانستيم، ديگر مى توانيم ساير سخن ها را در مورد مقام آن ها باور كنيم، البتّه به شرط آن كه آن سخن ها صحيح و با دليل و مدرك باشند.
آرى! وقتى ما مى گوييم اهل بيت(ع) علم و دانش زيادى دارند، معناى آن اين است كه خدا اين علم را به آن ها داده است، اگر مى گوييم همه فرشتگان خدمتگزار آن ها مى باشند.
خلاصه آن كه هر خوبى و زيبايى كه در جهان هستى مى توانى تصوّر كنى، براى اهل بيت(ع) هست، ولى همه اين خوبى ها را خدا به آن ها داده است، آن ها هر چه دارند از خدا دارند، هر لحظه به لطف و عنايت خدا محتاج هستند. آرى! خدا مقامى بس بزرگ به آنان داده است هيچ كس نمى تواند به مقام آنان برسد. آنان بندگان برگزيده خدا هستند.
* * *
خبرى دردناك به ما مى رسد، اسماعيل، پسر امام صادق(ع) از دنيا رفته است، همه با شنيدن اين خبر به سوى خانه امام حركت مى كنيم تا به آن حضرت تسليت بگوييم. امام اسماعيل را بسيار دوست مى داشت، براى همين عدّه اى خيال مى كردند كه امام هفتم، همين اسماعيل خواهد بود، اسماعيل، پسربزرگ امام بود.
جمعيّت زيادى اينجا جمع شده است، آن ها منتظر امام هستند. امام سر به سجده گذارده است، سجده او طولانى مى شود، بعد از مدّتى امام سر از سجده برمى دارد و كنار پيكر اسماعيل مى آيد و ملافه از صورت او كنار مى زند و مى گويد: خوب نگاه كنيد، آيا او مرده است يا زنده؟
همه در جواب مى گويند: او مرده است. امام رو به آسمان مى كند و مى گويد: "خدايا! خودت شاهد باش".
اكنون امام دستور مى دهد كه اسماعيل را غسل و كفن نمايند. ساعتى مى گذرد، مردم آماده اند تا بدن اسماعيل را به سوى قبرستان بقيع ببرند. امام بار ديگر به كنار پيكر اسماعيل مى آيد، كفن او را باز مى كند و مى گويد: نگاه كنيد! آيا اسماعيل مرده است؟ همه تعجّب مى كنند و در جواب مى گويند: آرى. امام مى گويد: خدايا! تو شاهد باش!
تشييع جنازه آغاز مى شود، مردم جنازه را به سوى قبرستان مى برند، امام صادق(ع) با پاى برهنه و بدون عبا به دنبال جنازه اسماعيل حركت مى كند.
وقتى ك
ه مى خواهند اسماعيل را داخل قبر بگذارند، امام مى گويد: اين بدن كيست كه شما مى خواهيد او را به خاك بسپاريد؟ همه مى گويند: اين بدن اسماعيل فرزند شماست. امام مى گويد: خدايا! تو شاهد باش!
وقتى اسماعيل را به خاك مى سپارند، امام كنار قبر اسماعيل مى نشيند و رو به ياران خود مى كند و مى گويد: "فراموش نكنيد كه دنيا، منزل هميشگى ما نيست و ما دير يا زود بايد از اين دنيا برويم، مصيبت عزيران سخت است، امّا خوشا به حال كسى كه صبر پيشه كند".
اكنون امام صادق(ع) مى گويد: "بدانيد كه بعضى ها به باطل مى گرايند و دچار ترديد مى شوند و تصميم مى گيرند نور خدا را خاموش كنند".
كنار امام صادق(ع)، فرزندش موسى كاظم(ع) ايستاده است، امام صادق(ع) با دست به او اشاره مى كند و مى گويد: "اين پسرم موسى است، بدانيد او بر حق است و حق همراه اوست".
امام صادق(ع) بارها براى شيعيان خود گفته است كه پسر سوم او يعنى موسى كاظم(ع)، امام بعد از اوست. (پسر اوّل امام صادق، اسماعيل بود، پسر دوم او عبدالله است، پسر سوم او موسى كاظم(ع) است).
همه ما مى دانيم كه موسى كاظم(ع)، امام هفتم ما شيعيان خواهد بود، او الآن ده سال دارد. اسماعيل برادر بزرگ او بود كه بيش از سى سال در اين دنيا زندگى كرد و امروز از دنيا رفت.
من اكنون مى فهمم كه چرا امام اين همه اصرار داشت كه مرگ اسماعيل را اثبات كند، گويا عدّه اى پيدا خواهند شد كه مرگ اسماعيل را باور نخواهند كرد.
آرى! به زودى عدّه اى پيدا خواهند شد و اسماعيل را امام هفتم خود خواهند دانست. آنان به پيروان خود خواهند گفت كه اسماعيل از دنيا نرفته است، بلكه او غائب شده است!
آنان گروه "اسماعيلى ها" يا فرقه "اسماعيليّه" را تشكيل خواهند داد و امامت امام كاظم(ع) را انكار خواهند كرد.
امام صادق(ع) از آينده خبر دارد و براى همين چندين بار از مردم اعتراف گرفت كه اسماعيل مرده است تا در آينده همه مردمى كه به دنبال حقيقت هستند، بتوانند حقّ را از باطل تشخيص بدهند.123
* * *
منصور تصميم مى گيرد به سفر حجّ برود، سال 140 است. مسلمانان زيادى از سرتاسر جهان اسلام به مكّه مى آيند، منصور مى خواهد خودش به عنوان "سرپرست حجّ" در مكّه حضور داشته باشد.124
منصور ابتدا به مدينه مى رود، او مى خواهد مدّتى در آن شهر بماند، او به فرماندارى مدينه مى رود و در آنجا مستقر مى شود.
بسيارى از مردم مدينه به ديدار منصور مى روند، او منتظر است كه امام صادق(ع) هم به ديدار او برود، امّا هر چه صبر مى كند خبرى از آمدن امام نمى شود.
منصور از امام هراس زيادى دارد، او مى داند قلب مردم به او متمايل شده است زيرا او همانند دريايى از علم است و مردم علم واقعى را نزد او مى يابند، همه خوبى ها و زيبايى ها در او جمع شده است.
درست است منصور خود را به عنوان خليفه پيامبر معرّفى كرده است، امّا همه كسانى كه نزد او مى آيند، به طمع پول يا از روى ترس اين كار را مى كنند، منصور هرگز بر قلب ها حكومت نمى كند، ولى امام صادق(ع) در خانه خود نشسته است و بر قلب ها حكومت مى كند.
خواب به چشم منصور نمى رود، او به يكى از اطرافيان خود كه نامش "ربيع" است مى گويد: "هر چه زودتر به خانه امام صادق(ع) برو و او را پيش من بياور".
ربيع با عجله به سوى خانه امام حركت مى كند، او دستور دارد كه بدون آن كه از امام اجازه بگيرد، وارد خانه او شود. ربيع وارد خانه امام مى شود، امام مشغول راز و نياز با خداى خويش است و صورتش را بر خاك نهاده است.
ربيع لحظه اى صبر مى كند، امام به دعاى خود ادامه مى دهد. بعد از آن امام سر از سجده برمى دارد، مأمور سلام مى كند و امام جواب سلام او را مى دهد و مى گويد: "اى برادر! چه كار داشتى؟".
ربيع تعجّب مى كند، او بدون اجازه وارد خانه امام شده است و خانواده امام را ترسانده است، ولى امام او را "برادر" صدا مى زند. ربيع رو به امام مى كند و مى گويد: "منصور از من خواسته است تا شما را به فرماندارى ببرم".
اكنون امام رو به او مى كند و مى گويد:
ــ از تو مى خواهم نزد منصور بروى و پيام مرا به او بگويى.
ــ پيام شما چيست؟
ــ اين پيام مرا به منصور برسان: "تو با اين كار خود خانواده مرا ترساندى و آنان را وحشت زده كردى، اگر دست از سر ما بر ندارى، بعد از هر نماز تو را نفرين خواهم كرد و تو خود مى دانى كه خدا نفرين بنده مظلوم را رد نمى كند".
ربيع نزد منصور مى رود و پيام امام صادق(ع) را به او مى گويد. منصور لحظه اى فكر مى كند، به ربيع مى گويد تا اين پيام را براى امام ببرد: "شما اختيار داريد كه نزد ما بياييد يا نيائيد و سلام مرا به خانواده خود برسانيد و به آنان بگوييد كه آسوده خاطر باشند كه هيچ خطرى شما را تهديد نمى كند".125
* * *
اين جوان را مى شناسى؟ او داوودجمّال است و امروز با زحمت زيادى موفّق شده است به خانه امام صادق(ع) بيايد، اكنون او از امام مى پرسد:
ــ در هنگام وضو گرفتن، دست و صورت را چند بار مى توان ش
هدایت شده از کانال عشق
ست؟
ــ شستن يك بار دست و صورت واجب است، اگر كسى دو بار دست و صورتش را بشويد، اشكالى ندارد، امّا اگر سه بار اين كار را بكند، وضويش باطل است.
اكنون داوودجمّال مى داند كه هر كس مانند اهل سنّت وضو بگيرد، وضويش باطل است، آرى! اهل سنّت مى گويند كه در هنگام وضو بايد حتماً سه بار دست و صورت را شست.
در اين هنگام "بُندار" كه يكى از شيعيان است، نزد امام مى آيد، سلام مى كند و جواب مى شنود، اتفاقاً او هم همين سؤال را از امام مى پرسد، امام به او مى گويد: "در هنگام وضو گرفتن بايد سه بار دست و صورت را شست، هر كس كمتر از سه بار دست و صورتش را بشويد، وضويش باطل است".
داوودجمّال بسيار تعجّب مى كند، چگونه شد كه امام جواب سؤال را عوض كرد؟ چرا در جواب بُندار به او دستور داد كه مانند اهل سنّت وضو بگيرد؟
امام متوجّه تعجّب داوودجمّال مى شود، از او مى خواهد كه آرام باشد، گذشت زمان همه چيز را ورشن خواهد كرد.
بُندار به عراق باز مى گردد. خانه او در كنار باغ منصور است.
هيچ كس نمى داند كه بُندار شيعه امام صادق(ع) است، زيرا او همواره تقيّه مى كند، اكنون او به دستور امام در هنگام وضو گرفتن سه بار صورت خود را مى شويد و سپس دستان خود را هم سه بار مى شويد.
روزى از روزها منصور به باغ خود آمده بود، مخفيّانه بُندار را زير نظر داشت. منصور ديد كه بُندار مانند اهل سنّت وضو مى گيرد، وقتى وضوى او تمام شد، منصور به دنبال او فرستاد و به او گفت: "جاسوسان به من گفته بودند كه تو شيعه هستى، امّا من امروز از وضو گرفتن تو فهميدم كه تو شيعه نيستى، مرا حلال كن كه به تو بدگمان بودم".
بعد منصور دستور مى دهد تا صدهزار سكّه نقره به بُندار بدهند.
چند ماه مى گذرد، بُندار بار ديگر به مدينه مى آيد، اتفاقاً اين بار هم داوودجمّال نزد امام است. بُندار رو به امام مى كند و مى گويد: "فدايت شوم! شما جان مرا نجات داديد".
امام لبخندى مى زند و به او مى گويد: "ماجراى خود را براى دوست خود بيان كن تا دلش آرام شود".
بُندار ماجرا را براى داوودجمّال بيان مى كند، او مى فهمد كه چرا امام آن روز جواب سؤال بُندار را آن گونه داد، امام از آينده خبر داشت و مى خواست جان او را نجات دهد.
اكنون امام به بُندار مى گويد: "از امروز به بعد، در هنگام وضو از سه بار شستن دست و صورت خوددارى كن".126
ـــــــــــــــــــــــــ
شما فصل 27 كتاب صبح ساحل، نوشته دكتر مهدى خداميان را مطالعه كرديد.
مطالعه كتب نويسنده در سايت www.nabnak.ir
ارسال شده ازبرنامه کتب خدامیان
https://play.google.com/store/apps/details?id=ir.aminb.drmkhodamian
6.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#گل_کاغذی
#فیلم
فروارد لطفا😊
کپی ممنوع😡
@bebinobebaf
ـــــــــــــــــــ🍃🌺🍃ــــــــــــــــــــــــ
کانال دوم ما #بافتنی_ماندالا_فرشینه
کلی آموزش #لیف و #دستگیره گذاشتم👏👏👏
❥♥ @mandala ❥♥
❥♥ @mandala ❥♥
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
میتونید با یک تغییر کوچیک هم تغییراتی به وسایلتون بدید 😍
مثل این دستگیره دراور که با دکوپاژ خوشگلشون میکنه👌
#فروارد کن به دوستات 😊
@bebinobebaf
ـــــــــــــــــــ🍃🌺🍃ــــــــــــــــــــــــ
کانال دوم ما #بافتنی_ماندالا_فرشینه
آموزش #جدید گذاشتم👏👏👏
❥♥ @mandala ❥♥
❥♥ @mandala ❥♥
26.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 ببینید| توصیه رهبرانقلاب در دیدار مداحان:
◾️ در این برههی از زمان روی مسئلهی #خانواده تکیه کنید. دشمن -نه دشمن ایران یا دشمن انقلاب؛ دشمن بشریّت- تصمیم گرفته که نظام خانواده را در بین بشر از بین ببرد. خانواده سنّت الهی است. ۹۷/۱۲/۰۷
💻 @Khamenei_ir
YEKNET.IR - zamine - shabe 2 muharram 98 - rasouli.mp3
6.1M
🏴 #هل_من_ناصر
#زمینه #محرم
🌴باید رفت باید دنبال پرچمت تا ابد رفت
🌴باید موند باید پای این روضه ها تا ابد موند
🎤 #مهـدےرسـولی
#پیشنهـادویــژه
#کانال_شهید_تورجی_زاده🚩
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@shahidtoraji213
╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
سلام دوستان
عزاداریهایتان قبول
ادمین برایتان یه هدیه ای ناقابل داره.
این کلیپ را چندین سال پیش گمنام ساخت وفرستاد اینستا و ...الان هم از آپارات براتون گرفتیم و هرکجا رفتیم بنام های مختلف با صاحبان مختلف یافتیم😍😍❤️
کلیپ ساختن آنهم با این حجم تنوع واقعا سخته ولی
این از افتخارماست که مورد استقبال واقع شده ..درهرحال خواستیم شما نیزاز هدیه ادمین بی بهره نباشید..
یاعلی👇❤️👇
#نکتۀ_روز
اتفاقاتی که در زندگی ما میافتد، #تنبیه الهی نیست.
در هر اتفاقی اگر قلبمان آرام است و زیبا میبینیم، اصلاً تنبیهی در کار نیست. اگر هم قلبمان آرام نیست، نگوییم #خدا ما را در این میدان قرار داده؛ در واقع خودمان داریم خودمان را تنبیه میکنیم و نتیجهٔ حرکت و انتخابهایمان است.
اینجا هم اگر رحمت خدا را دریابیم و به سویش برگردیم، او دستمان را میگیرد و خرابی را آباد میکند؛ طوری که حتی یادمان نیاید چه خطایی مرتکب شدهایم و چه خرابیای به بار آوردهایم.
چنانکه وقتی دست و پایمان میشکند، اگر دنبال درمانش برویم، جبران میشود و مدتی بعد دیگر اثری از آن نمیبینیم.
برگرفته از #بیانات_استاد_لطفی_آذر
۹۸/۶/۱۳
@Lotfiiazar
سخنرانی سرکار خانم لطفیآذر در شهر تهران
خلاصۀ #جلسۀ_اول، 1 #محرم_1441
#قیامت_کبری (چیستی و هستی)
نتیجۀ باور نداشتن به #بقا، این است که برای حفظ رتبۀ نازل #هستی خود هر کاری میکنیم؛ اما پای #ابدیت که به میان میآید، میگوییم: «خدا کریم و رحیم است، خودش میبخشد.» غافل از اینکه اگر بخشیده بود، اصلاً چنین رذایل و خطاهایی از ما صادر نمیشد؛ حالا که میشود، معلوم است اصلاً در ادراک و شعور ما حضور ندارد که ببخشد! یعنی اگرچه...
متن کامل در لینک زیر:
http://saehat.ir/comment/2633
@Lotfiiazar