فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا حالا ماهی اژدهای برگدار دیدید ؟😃
زوائدی که از این ماهی بیرون زده است حکم استتار را دارند که ظاهری شبیه جلبکهای دریایی را به ماهی میدهند 👌
🆔 @aajibtarinhaa
کانال عشق
🔴 #دست_به_غذا_نزد 💠 ناهار خونه پدرش بودیم. همه دور تا دور #سفره نشسته بودن و مشغول غذا خوردن. رفتم
🌺🍀🌺🍀
🍀🌺
🌺
🌺#سوال_شماره301
ــــــــــــــــــــ
سلام اگه موی سرمون خیلی بلند باشه برا غسل کردن خیس نشه یعنی نزاریم خیس بشه غسل درست هست؟ #آیت_الله_خامنه_ای
✳️ #پاسخ
ــــــــــــــــ
سلام علیکم
غسل صحیح نیست
در غسل بنابراحتیاط واجب باید موهای بلند شسته شوند.
ـــــــــــــــــــــــــــ
#غسل
✳️
⚪️✳️
✳️⚪️✳️⚪️
i #اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
کانال عشق
فوق العاده های کانال تاپس فردا👇
🌺🍀🌺🍀
🍀🌺
🌺
🌺#سوال_شماره304
ــــــــــــــــــــ
سلام
امام جماعتی که رو صندلی نماز میخونه میشه بهش اقتدا کرد ؟ مرجع: #آیت_الله_خامنه_ای
✳️ #پاسخ
ــــــــــــــــ
سلام علیکم
کسی که ایستاده نماز می خواند نمی تواندبه فردی که نشسته نماز میخواند اقتدا کند.
ـــــــــــــــــــــــــــ
#نماز
✳️
⚪️✳️
✳️⚪️✳️⚪️
i #اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
قسمت هفتاد و پنجم داستان دنباله دار بدون تو هرگز: عشق یا هوس
مغزم از کار افتاده بود و گیج می خوردم … حقیقت این بود که من هم توی اون مدت به دکتر دایسون علاقه مند شده بودم…
اما فاصله ما … فاصله زمین و آسمان بود … و من در تصمیمم مصمم … و من هر بار، خیلی محکم و جدی … و بدون
پشیمانی روی احساسم پا گذاشته بودم … اما حالا …
به زحمت ذهنم رو جمع کردم …
– بعد از حرف هایی که اون روز زدیم … فکر می کردم …
دیگه صدام در نیومد …
– نمی تونم بگم … حقیقتا چه روزها و لحظات سختی رو گذروندم … حرف های شما از یک طرف … و علاقه من از
طرف دیگه … داشت از درون، ذهن و روحم رو می خورد … تمام عقل و افکارم رو بهم می ریخت … گاهی به شدت از
شما متنفر می شدم … و به خاطر علاقه ای که به شما پیدا کرده بودم … خودم رو لعنت می کردم … اما اراده خدا به سمت
دیگه ای بود … همون حرف ها و شخصیت شما … و گاهی این تنفر … باعث شد نسبت به همه چیز کنجکاو بشم …
اسلام، مبنای تفکر و ایدئولوژی های فکریش … شخصیتی که در عین تنفری که ازش پیدا کرده بودم … نمی تونستم حتی
یه لحظه بهش فکر نکنم …
دستش رو آورد بالا، توی صورتش … و مکث کرد …
– من در مورد خدا و اسلام تحقیق کردم … و این … نتیجه اون تحقیقات شد … من سعی کردم خودم رو با توجه به
دستورات اسلام، تصحیح کنم … و امروز … پیشنهاد من، نه مثل گذشته … که به رسم اسلام … از شما خواستگاری می
کنم …
هر چند روز اولی که توی حیاط به شما پیشنهاد دادم … حق با شما بود … و من با یک هوس و حس کنجکاوی نسبت به
شخصیت شما، به سمت شما کشیده شده بودم … اما احساس امروز من، یک هوس سطحی و کنجکاوانه نیست… عشق،
تفکر و احترام من نسبت به شما و شخصیت شما … من رو اینجا کشیده تا از شما خواستگاری کنم …
و یک عذرخواهی هم به شما بدهکارم … در کنار تمام اهانت هایی که به شما و تفکر شما کردم … و شما صبورانه
برخورد کردید … من هرگز نباید به پدرتون اهانت می کردم
قسمت هفتاد و ششم داستان دنباله دار بدون تو هرگز: پاسخ یک نذر
.
اون، صادقانه و بی پروا، تمام حرف هاش رو زد … و من به تک تک اونها گوش کردم … و قرار شد روی پیشنهادش
فکر کنم … وقتی از سر میز بلند شدم لبخند عمیقی صورتش رو پر کرد …
– هر چند نمی دونم پاسخ شما به من چیه … اما حقیقتا خوشحالم … بعد از چهار سال و نیم تلاش … بالاخره حاضر شدید
به من فکر کنید …
از طرفی به شدت تحت تاثیر قرار گرفته بودم … ولی می ترسیدم که مناسب هم نباشیم … از یه طرف، اون یه تازه
مسلمان از سرزمینی با روابط آزاد بود … و من یک دختر ایرانی از خانواده ای نجیب با عفت اخلاقی … و نمی دونستم
خانواده و دیگران چه واکنشی نشون میدن …
برگشتم خونه … و بدون اینکه لباسم رو عوض کنم … بی حال و بی رمق … همون طوری ولا شدم روی تخت …
– کجایی بابا؟ … حالا چه کار کنم؟ … چه جوابی بدم؟ … با کی حرف بزنم و مشورت کنم؟ … الان بیشتر از هر لحظه
ای توی زندگیم بهت احتیاج دارم … بیای و دستم رو بگیری و یه عنوان یه مرد، راهنماییم کنی …
بی اختیار گریه می کردم و با پدرم حرف می زدم …
چهل روز نذر کردم … اول به خدا و بعد به پدرم توسل کردم … گفتم هر چه بادا باد … امرم رو به خدا می سپارم …
اما هر چه می گذشت … محبت یان دایسون، بیشتر از قبل توی قلبم شکل می گرفت … تا جایی که ترسیدم …
– خدایا! حالا اگر نظر شما و پدرم خلاف دلم باشه چی؟ …
روز چهلم از راه رسید … تلفن رو برداشتم تا زنگ بزنم قم … و بخوام برام استخاره کنن … قبل از فشار دادن دکمه ها
… نشستم روی مبل و چشم هام رو بستم …
– خدایا! … اگر نظر شما و پدرم خلاف دل منه … فقط از درگاهت قدرت و توانایی می خوام … من، مطیع امر توئم …
و دکمه روی تلفن رو فشار دادم …
” همان گونه که بر پیامبران پیشین وحی فرستادیم … بر تو نیز روحی را به فرمان خود، وحی کردیم … تو پیش از این
نمی دانستی کتاب و ایمان چیست … ولی ما آن را نوری قرا دادیم که به وسیله آن … هر کسی از بندگان خویش را بخواهیم
هدایت می کنیم … و تو مسلما به سوی راه راست هدایت می کنی “
سوره شوری … آیه 76
و این … پاسخ نذر 11 روزه من بود …
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تاثیر عجیب #حرف زدن مرد بر روی زنان
#آقایون حتما ببینند!
🍃❤️ @zanashooi_amoozesh