🔴 #رایحه_رفتارها_و_حرفها
💠 حرفها و رفتارها #عطر و رایحه دارند و تا مدتها روی جان و تن مینشینند.
💠 زن و شوهرها مواظب باشید با کسانی معاشرت کنید که عطر رفتار و حرفهایشان، روحتان را بدبو نکند. کسانی که به همسر خود احترام نمیگذارند، همیشه #نق میزنند و یا #بدگویی همسر میکنند و سیستم آنها فاز #منفی دادن است از این قبیل هستند.
💠 در مواجهه با این افراد، فضا را با حرفهایی که #عطر دعوت به صبوری، خوشبینی، سازگاری و #مدارا دارد پر کنید.
💠 حتما پس از جدا شدن از چنین انسانهایی، نقاط #مثبت همسر و زندگیتان را در ذهن خود پرورش دهید و روحیه #شکرگزاری را در خود تقویت کنید تا رایحه متعفّنِ حرفهایی که شنیدید شما را #آزار ندهد.
🆔 @zanashooi_amoozesh
هدایت شده از دبخند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام آقا✋
🌹که الان روبروتونم...
@de_bekhand
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#جعفر_بی_دین_فقط_امام_حسین
#رو_قبول_داشت❗️
🌺داستان زیبای توبه جعفر بی دین!
به غیر از قسم امام حسین(ع)چیزی رو قبول نداشت...
✅حتما ببینید،از دستش ندید
👈 کمی تا بهجت🌷
@behjat135
فصل 29 كتاب صبح ساحل
منصور از مكّه حركت مى كند، او در بازگشت به عراق ديگر به مدينه نمى آيد، او به سوى عراق مى رود، در بين راه عراق، در "ربذه" توقف مى كند. ربذه تقريباً تا مدينه 200 كيلومتر فاصله دارد.
منصور قبلاً از فرماندار مدينه خواسته است تا سادات حسنى را به ربذه بياورد. فرماندار همه سادات حسنى را مانند اسير با همان بند و زنجيرهاى آهنى سوار بر شتر مى كند و آنان را به سوى ربذه مى برد.
امام صادق(ع) اين صحنه را مى بيند، اشك از چشمانش جارى مى شود، چگونه همه سادات حسنى را به بند كشيده اند و مانند كافران به اسيرى مى برند. مگر اينان فرزندان پيامبر نيستند؟ گناه آنان چيست؟
مگر امام اميد به بازگشت آنان ندارد كه چنين اشك مى ريزد؟131
هدف منصور اين است با اين كار سيّدمحمّد را به دام بياندازد، او فكر مى كند كه حالا ديگر سيّدمحمّد آشكار خواهد شد، زيرا به او خبر مى رسد كه پدر و همه فاميل او را از مدينه به ربذه برده اند، سيدمحمّد براى نجات آنان اقدام خواهد كرد.
هنوز پدرسيدمحمد زنده است و در بند و زنجير است، امّا باز هم از سيدمحمّد خبرى نمى شود.
كاروان سادات حسنى به ربذه مى رسد، منصور آنان را همراه خود به عراق مى برد و در زندان "هاشميّه" زندانى مى كند. زندان آنان سياهچال ترسناكى است در آنجا، روز از شب تشخيص داده نمى شود.
در آن سياهچال هيچ امكاناتى براى آنان در نظر گرفته نشده است تا آنها بيمار شوند و از دنيا بروند. منصور دستور داده است كه هر كدام از آنان كه مردند، پيكر او را از آن سياهچال بيرون نياورند، منصور مى خواهد در آينده اين سياهچال را بر روى سر آنها خراب كند.132
* * *
خبرهايى از خراسان به منصور مى رسد، او متوجّه مى شود كه بعضى از ياران سيّدمحمّد در خراسان تبليغات خود را شروع كرده اند و مردم را به قيام فرا مى خوانند. منصور مى داند كه اگر خراسان به سيّدمحمّد بپيوندد، خطرى بزرگ براى حكومت او خواهد بود.
منصور با خود فكر مى كند كه چه كند؟
فكرى به ذهن او مى رسد، او دستور مى دهد تا شخصى (كه نام او محمّد است و در مدينه زندگى مى كند) را دستگير كنند و او را به قتل برسانند و سر او را به خراسان بفرستند و در شهرها بچرخانند و بگويند: "اين سرِ سيّدمحمّد است، همان كسى كه شما مى گفتيد مهدى موعود است".
عده اى هم همراه آن سر مى روند و قسم مى خورند كه اين سرِ سيدمحمّد است، او كشته شده است. عدّه زيادى از مردم خراسان اين سخن را باور مى كنند و اميدشان نااميد مى شود.133
* * *
منصور هيچ آرام و قرار ندارد، او مى خواهد هر طور كه شده سيدمحمّد را از مخفى گاهش بيرون بياورد، او دستور مى دهد تا يكى از آن سادات را بياورند، منصور به او مى گويد: "من تو را به گونه اى بكشم كه تا به حال كسى را اين گونه نكشته باشند". منصور دستور مى دهد او روى زمين بخوابانند و بر رويش ستونى بسازند، آن سيّد در زير آن ستون جان مى دهد.134
چند روز مى گذرد، منصور دستور قتل همه سادات حسنى كه در زندان هستند را مى دهد. مأموران به زندان مى روند همه آنان را مى كشند، پدرسيدمحمّد نيز شهيد مى شود.135
شعار اين حكومت "الرضا من آل محمّد" بود، آيا اين سادات حسنى، آل محمّد نيستند؟
اين حكومت به اسم "آل محمّد" روى كار آمد، امّا اكنون اين گونه سادات را به قتل مى رساند.
* * *
منصور نامه اى به فرماندار خود در مدينه مى فرستد، اين نامه كاملا محرمانه است، نامه رسان نامه را به مدينه مى برد و به فرماندار مدينه تحويل مى دهد.
فرماندار مدينه نامه را باز مى كند و آن را مى خواند، او با خواندن نامه بسيار تعجّب مى كند، او باور نمى كند كه منصور چنين دستورى داده باشد، امّا چاره اى نيست بايد دستور خليفه را اطاعت كرد!
مى دانم دوست دارى بدانى در اين نامه چه نوشته شده است. اين متن نامه است: "وقتى نامه من به دست تو رسيد، خانه جعفربن محمّد را آتش بزن".
فرماندار عدّه اى از مأموران خود را صدا مى زند و به آنان دستور مى دهد تا هر چه زودتر اين فرمان خليفه را انجام دهند.
مأموران به سوى خانه امام صادق(ع) حركت مى كنند، عدّه اى از آنان هيزم همراه دارند، يكى از آنان هم شعله آتش در دست دارد، لحظاتى بعد خانه امام در آتش مى سوزد.
راهروىِ خانه امام پر از آتش شده است، امام از ميان آتش بيرون مى آيد، همه تعجّب مى كنند، امام رو به آنان مى كند و مى گويد: "من از نسل حضرت ابراهيم(ع)هستم".136
آرى! همان خدايى كه آتش را بر حضرت ابراهيم(ع) سرد نمود مى تواند كارى كند كه آتش امام را نسوزاند.
آتش زبانه مى كشد، خانه امام در آتش مى سوزد، به راستى چرا اين خانه را مى سوزانند؟ مگر گناه امام چيست؟ اين خانه، خانه علم و آگاهى است، منصور مى خواهد با علم راستين مبارزه كند.
من اينجا ايستاده ام، به آتش نگاه مى كنم، اينجا كوچه بنى هاشم است، من گذشته هاى دور را به ياد مى آورم...
فقط هفت روز از رحلت پيامبر گذشته بود، كه گروهى به سوى خان
ه مولايم على(ع) حملهور شدند. رهبر آن گروه شخصى به نام عُمَر بود. عُمَر به سوى خانه على(ع) به راه افتاد، وقتى نزديك خانه على(ع) رسيد، فاطمه(س) آنان را ديد، او سريع درِ خانه را بست. عُمَر جلو آمد، درِ خانه را زد و گفت: "اى على ! در را باز كن و از خانه خارج شو و با خليفه پيامبر بيعت كن ، به خدا قسم ، اگر اين كار را نكنى، خونِ تو را مى ريزيم و خانه ات را به آتش مى كشيم" .137
فاطمه(س) به او گفت: "اى عُمَر! آيا مى خواهى اين خانه را آتش بزنى ؟". عمر پاسخ داد: "به خدا قسم ، اين كار را مى كنم ، زيرا اين كار براى حفظ اسلام بهتر است".138
سپس عُمَر فرياد زد: "اى مردم! برويد هيزم بياوريد" .139
لحظه اى نگذشت كه هيزم زيادى در اطراف خانه جمع شد و خود عُمَر هيزم ها را آتش زد و فرياد زد: "اين خانه را با اهل آن به آتش بكشيد" .140
آتش شعله كشيد، درِ خانه نيم سوخته شد، عُمَر مى دانست كه فاطمه(س) پشت در ايستاده است، او جلو آمد و لگد محكمى به در زد .141
صداى ناله اى بلند شد: "بابا ! يا رسول الله ! ببين با دخترت چه مى كنند ".142
هنوز صداى آن ناله مظلومانه فاطمه(س) به گوش مى رسد، آن مردم چقدر زود اين سخن پيامبر را فراموش كردند: "فاطمه پاره تن من است".143
آرى! آنان در آن روز، خانه فاطمه(س) را آتش زدند كه امروز ستمكارى جرأت كرده است كه خانه امام صادق(ع) را آتش بزند!
ـــــــــــــــــــــــــ
شما فصل 29 كتاب صبح ساحل، نوشته دكتر مهدى خداميان را مطالعه كرديد.
مطالعه كتب نويسنده در سايت www.nabnak.ir
ارسال شده ازبرنامه کتب خدامیان
https://play.google.com/store/apps/details?id=ir.aminb.drmkhodamian
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
یه ایده خیلی عالی با شیشه های دور ریختنی.
#فروارد کن به دوستات 😊
@bebinobebaf
ـــــــــــــــــــ🍃🌺🍃ــــــــــــــــــــــــ
کانال دوم ما #بافتنی_ماندالا_فرشینه
آموزش #جدید گذاشتم👏👏👏
❥♥ @mandala ❥♥
❥♥ @mandala ❥♥