لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
گل با روبان کشی
#فروارد کن به دوستات 😊
@bebinobebaf
ـــــــــــــــــــ🍃🌺🍃ــــــــــــــــــــــــ
کانال دوم ما #بافتنی_ماندالا_فرشینه
آموزش #جدید گذاشتم👏👏👏
❥♥ @mandala ❥♥
❥♥ @mandala ❥♥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آموزش ساخت استیکر دیواری
#فروارد کن به دوستات 😊
@bebinobebaf
ـــــــــــــــــــ🍃🌺🍃ــــــــــــــــــــــــ
کانال دوم ما #بافتنی_ماندالا_فرشینه 🏃🏃
آموزش انواع #بافتهای شیک وخاص
#دومیل و #قلاب 👏👏👏👏
❥♥ @mandala ❥♥
❥♥ @mandala ❥♥
🕊🌹🔹
🌹
🔹
💐قسمت : چهارم 💐
کتاب : در حسرت یک آغوش🌹🕊
🕊🌷خاطرات شفاهی خانم زهرا رحیمی ، همسر جانباز شهید سیدمحمد موسوی فرگی🕊🌷
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊
🕊فصل اول: بهار🕊
«جای خالی مادر»
تمام شب را تا صبح فکر کردم. پسر خوبی بود و تعریفش را از همه شنیده بودم. به اندازۀ هفت ماه، من از او بزرگتر بودم. شنیده بودم که او متولد هفت فروردین 1338 است و من متولد چهار مهر 1337بودم. خیلی از همسن و سالهای من در روستا چند سالی میشد که ازدواج کرده بودند، اما به یک دلیل جواب من منفی بود؛ فقط به خاطر پدرم! چطور میتوانستم او را تنها بگذارم؟ چه کسی برایش غذا درست کند؟ چه کسی لباسهایش را بشوید؟ من تنها کسی هستم که چطور میتوانستم او را تنها بگذارم؟ چه کسی برایش غذا درست کند؟ چه کسی لباسهایش را بشوید؟ من تنها کسی هستم که باید باشم! در ذهنم آشوبی به پا بود. اینها فکر و خیالهای دیروز و پریروز من نبودند، از روزی که مادرم رفته بود، مدام در ذهنم رژه میرفتند . کمی یخِ بین من و بابا آب شده بود و هر روز راجع به صحبتی که چند روز قبل با من کرده بود، از من میپرسید. خیلی پیگیر بود، یک هفته که گذشت و تا حدودی با صحبتهای فاطمه و کبری دلم را یکدله کرده و تصمیمم را گرفته بودم، بابا گفت: «میخوام بگم سور و سات عروسی رو بچینند. تو راضی هستی؟» جوابی ندادم و این سکوتم بعد از حدود دو ماه از درگذشت مادرم، لبخند معناداری بر لبان پدرم نشاند. زیر لب چیزی گفت و بلند شد. پالتوی بلندش را پوشید کلاهش را به سر گذاشت و از خانه بیرون رفت.
هیچ وقت نمیگفت کجا میرود. شاید داشت خبر را برای خالهام میبرد! اما آنها در روستای دیگری زندگی میکردند. ما در رزقآباد بودیم و آنها در فرگ. فاصلۀ هر دو روستا با هم و همچنین تا شهر کاشمر خیلی نبود. شاید هم رفته بود در روستا دوری بزند. با پیرمردهای همسن و سالش بنشیند و روحیهای عوض کند. آرام و قرار نداشتم. گاهی به حیاط میرفتم و به گوسفندان سر میزدم و گاهی از پلهها بالا میآمدم و داخل اتاق مینشستم. دوست داشتم زودتر بابا برمیگشت. فاطمه و کبری میآمدند! زمان بهکندی میگذشت. نمیدانستم چرا آنقدر دلهره داشتم! ازدواج کبری را به خاطر داشتم، هیچ وقت در او اینهمه ترس و واهمه ندیده بودم. شاید هم آن موقع سن و سالم آنقدر نبود که به این مسائل فکر کنم و حس و حالشان را بفهمم. کبری عروسی کرده بود، حتی داماد هم داشت،فاطمه هم همینطور.
ادامه دارد .......
http://eitaa.com/mashgheshgh313
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
🕊🌹🔹
🌹
🔹
💐قسمت : پنجم 💐
کتاب : در حسرت یک آغوش🌹🕊
🕊🌷خاطرات شفاهی خانم زهرا رحیمی ، همسر جانباز شهید سیدمحمد موسوی فرگی🕊🌷
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊
🕊فصل اول: بهار🕊
«جای خالی مادر»
چند روز بعد، خاله برای گرفتن جواب به رزقآباد آمد و خبر رضایتم را با خود به فرگ برد. نمیدانستم چه آیندهای در انتظار من است. کاش مادرم بود. جای خالیاش را حس میکردم. هیچ چیز و هیچکس جز او نمیتوانست برایم دلخوشکننده باشد. دختر بودم و دوست داشتم وقتی لباس سفید بر تن میکنم، اول از همه پیش مادرم بیایم و او مرا ببیند و برایم دعای خوشبختی کند؛ اما اینها آرزوهایی بود که میدانستم هیچ وقت موعدشان نخواهد رسید بیشتر سر قبرش میرفتم و همۀ آنچه را که در دلم میگذشت، به او میگفتم و از او میخواستم برایم دعا کند. دوست داشتم فقط برای یک روز دیگر زنده بود تا به اندازۀ یک عمر، در آغوش میگرفتمش و آنقدر در حسرت آغوشش نمیماندم.
چند روز بعد، پدر و مادر سیدمحمد به اتفاق پدربزرگ و مادربزرگش به خانهمان آمدند و یک چادر سفید و انگشتری بهعنوان نشان برایم آورند. قرار شد به خاطر فوت مادرم چند ماهی نامزد یا به قول اهالی روستا، در جواب باشیم و بعد عقد کنیم.
نزدیک نوروز 1359 بود. کمی از سوز سرما کاسته شده بود، اما آنقدر هوا سرد بود که درختان هنوز به خود اجازۀ شکوفه دادن را نداده بودند. همچنان داخل حیاطمان پر بود از برف و سخت میشد راه رفت.
همیشه این موقع سال که میشد، با مادر و خواهرها، قطاب و تافتون و کلوچه میپختیم. از بعدِ اذان صبح، ما دخترها خمیر را باز میکردیم و صبح که میشد مادر لباس خمیری به تن میکرد و میرفت سر تنور گوشۀ حیاط. هیزم میریخت و آتش روشن میکرد و با تنورشوی هم میزد تا شعلهاش آمادۀ گذاشتن قطاب و تافتون و کلوچه شود. من و کبری و فاطمه داخل اتاق، کنار تنور، خمیرها را آماده میکردیم و داخل سینی میگذاشتیم و پیش مادر میبردیم. او هم خمیرها را روی رفوده میزد، بدنش را تا کمر داخل تنور میبرد و خمیرها را به تنور میچسباند. صورتش از لبو سرختر و عرق از سر و رویش سرازیر میشد. اینها که تمام میشد، میرفتیم سراغ پختن کلوچهها. شب، یک قابلمۀ بزرگ مسی قطاب و تافتون داشتیم و یک قابلمه هم کلوچه؛ اما امسال دست و دلمان به درستکردن قطاب و تافتون و کلوچه نمیرفت.
ادامه دارد .......
http://eitaa.com/mashgheshgh313
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
سلااااام ✋❤️
اعضاء جدیدمحترم ضمن عرض خیرمقدم؛ لطفا پیام سنجاق شده کانال راحتما حتما مطالعه بفرمائید..باتشکر
❤️ادمین خادم شما عزیزان
سخنرانی سرکار خانم لطفیآذر در شهر تهران
خلاصۀ #جلسۀ_چهارم، #فاطمیه، 28 #جمادیالاول_1441
#بصیرت (دسته بندی مردم در نهجالبلاغه)
برای بهرهبرداری مثبت از فتنهها باید به این موضوع توجه داشته باشیم: همۀ آنچه در دنیا نسبت به آنها مالکیت اعتباری داریم از جمله اعضا، خیال، حواس پنجگانه، اولاد، ازواج، مسکن، تجارت، علم، مقام، حتی نماز و روزه و عبادات مثل اسباببازیهایی هستند که در یک شهر بازی، جلوی ما ریختهاند تا با آنها بازی کنیم و بزرگ شویم. بازیهایش هم...
متن کامل در لینک زیر:
saehat.ir/خلاصه-دروس/بصیرت-فاطمیه/مردم-درنهج%E2%80%8Cالبلاغه
@Lotfiiazar
زیر خاک میروم
آرام آرام رویش #خاک ریختم.
پرسیدم: پشیمان نیستی؟ میخواهی بیرونت بیاورم؟
لبخندی زد و گفت: نگران نباش!
پرسیدم: مگر #دانه بودن چه ایرادی داشت که زیر خاک رفتی؟
گفت: این مسیر زندگی من است. اگر سختی پرتقالشدن را طی نکنم، پوسیده و خراب خواهم شد؛ آنوقت حتی دانه هم نخواهم بود و جز #حسرت و درد چیزی نخواهم داشت.
با خود فکر کردم اگر من در این دنیا مسیر بندگیام را طی نکنم و خداگونه نشوم، چه بلایی بر سرم میآید؟ حتماً انسانیتم را از دست خواهم داد و... .
برگرفته از بحث #عرفان_نفس
@Lotfiiazar
💐 امام صادق (علیه السلام) :
🌷 کسی که به دنبال روزی حلال روز خود را خسته سپری کرده، بداند که شب خود را نیز با گناهان آمرزیده سپری خواهد نمود.
بحارالانوار ج103 ص2
#کانال_عارفین
@arefin
✍از پیامبر خدا (ص) نقل شده است:
هر که با زنی به خاطر مالش ازدواج کند، خداوند او را به مال وی واگذار میکند، و هر که با او به خاطر جمال و زیبائی اش ازدواج نماید، در او چیزی را که خوشایند او نیست، خواهد دید، و هر که با وی به خاطر دینش ازدواج کند، خداوند تمامی این مزایا را برای او جمع میکند.
📔وسائل الشیعه، ج ۱۴، ص ۳۱
#کانال_عارفین
@arefin
🔮#علیرضا_پناهیان
#آب_را_گل_نکن_تا_در_زلالی_آب
#عمق_دریای_وجود_خودراببینی
🌱” کمی آرام باش، شلوغ نکن، درگیر نباش، نگران دنیا نباش، حسرت دنیا نخور، به دیگران حسادت نکن. گذشته و آینده را رها کن، به عرض و طول خودت (یعنی اطرافت) کاری نداشته باش. حریصانه برخورد نکن، حرص و جوش نخور، آرام باش و خلاصه در یک کلام آب را گِل نکن تا در زلالی آب، عمق دریای وجود خودت را ببینی که از تو چه میخواهد؟ مدّتی معصیت نکن تا کمکم نیازش را حس کنی. بعد از اینکه مدتی خودت را کنترل کردی و سراغ گناه نرفتی، کمکم نیاز به عبودیت و پرستش مولا در قلبت جوانه میزند. قدم اول ترک محرمات است، به همین دلیل 💚امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودهاند «اجْتِنَابُ السَّیئَاتِ أَوْلَی مِنِ اکتِسَابِ الْحَسَنَات؛ دوری از گناهان مهمتر از انجام حسنات و خوبیهاست.» “
🔻بخشی از کتاب "رابطه عبد و مولا" اثر علیرضا پناهیان
#کانال_عارفین
🆔 @Arefin
💢کاخ مرمر آزاد شد
طبق گفتهی پرویز فتاح (رئیس بنیاد مستضعفان) قرار است درهای این کاخ به عنوان موزه، به روی عموم مردم باز شود.
Join 🔜 @secretcam 🏃♀
8.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ایشان سید جواد حسینی ایرانی هستند
در مسابقه قرآنی در بنگلاش شرکت کرده اند
قاریان مصر از صوت و تلاوت ایشان کنترل خود را از دست داده اند
تا آخر ببینید.
#الله_اکبر
Join 🔜 @secretcam 🏃♀