eitaa logo
کانال عشق
317 دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
10.8هزار ویدیو
95 فایل
الله کانالی عمومی بافرهنگ معنوی خاصان ان شاالله اللهم عجل لولیک الفرج ❤️🍎عشق یعنی : به ؛ خدای حسین رسیدن خدای حسین راداشتن خدای حسین راچشیدن خدای حسین رابه ادراک نشستن و... ♥️ارتباط با ادمین خادم عزیزان دل @eshgh_14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فروارد لطفا😊 کپی ممنوع😡 @bebinobebaf ـــــــــــــــــــ🍃🌺🍃ــــــــــــــــــــــــ کانال دوم ما گذاشتم ❥♥ @mandala ❥♥ ❥♥ @mandala ❥♥
هدایت شده از مشق عشق 💞🌷
🕊🌹🔹 🌹 🔹 💐قسمت : بیست و ششم💐 کتاب : در حسرت یک آغوش🌹🕊 🕊🌷خاطرات شفاهی خانم زهرا رحیمی ، همسر جانباز شهید سیدمحمد موسوی فرگی🕊🌷 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 🕊فصل دوم : تابستان🕊 داشتم به زندگی در بیمارستان عادت می‌کردم. از روزی که آقای توکلی را از اتاق‌مان بردند، دیگر کسی روی تخت آقای توکلی نیامد و آن تخت شده بود مختص من و روح‌الله. روز به روز روح‌الله بزرگ و بزرگ‌تر می‌شد. سه ماهی از آمدن‌مان به بیمارستان می‌گذشت. برخلاف روزهای اول حالا دیگر کمتر به خانهٔ آقاسیدحسن می‌رفتم. سعی می‌کردم بیشتر پیش سید باشم. به‌علاوه دوست نداشتم مزاحمتی برایشان ایجاد کنم، گرچه آنها همیشه اصرار می‌کردند که پیش‌شان بروم.آن اتاق سه‌ در چهار شده بود خانۀ مشترک من و سید و روح‌الله. مقداری از لباس‌ها و وسایل شخصی‌ام را آورده و گوشه‌ای گذاشته بودم. بشقاب و لیوان، قاشق و لوازم ضروری هم داشتم. همان‌جا داخل بیمارستان لباس می‌شستم، حمام می‌رفتم، ظرف می‌شستم، مجبور بودم کهنه‌های روح‌الله را بشویم هر وقت مشغول کاری می‌شدم یا مجبور بودم برای دست‌شویی‌ یا حمام ‌رفتن یا پهن ‌کردن لباس‌ها بیرون از اتاق بروم، روح‌الله را بالای تخت می‌گذاشتم، با بند قنداقه به تخت می‌بستمش تا پایین نیفتد. نمی‌شد هر دقیقه یک پرستار را صدا بزنم که مراقب روح‌الله باشد مجبور بودم خودم کارهای خودم را انجام دهم. سید هم که نمی‌توانست مراقبش باشد. بعضی وقت‌ها که برمی‌گشتم، می‌دیدم از گریه خودش را دارد می‌کشد. روزها از پی هم می‌گذشت و همچنان ما همان‌جا بودیم. هفته‌ای یک‌بار دو پرستار می‌آمدند و سید را همان‌جا روی تخت حمام می‌کردند. زخم‌هایش داشت بیشتر و بیشتر می‌شد. چندین پزشک متخصص هر روزمی‌آمدند و وضعیتش را بررسی می‌کردند. می‌گفتند زخم‌هایش را کنترل می‌کنیم، بیشتر از این نخواهد بود. دیدن زخم‌ها آزاردهنده بود. ادامه دارد ...... 🌹 🔹http://eitaa.com/mashgheshgh313 🌹 🕊🌹🔹🌹
هدایت شده از مشق عشق 💞🌷
🕊🌹🔹 🌹 🔹 💐قسمت : بیست و هفتم💐 کتاب : در حسرت یک آغوش🌹🕊 🕊🌷خاطرات شفاهی خانم زهرا رحیمی ، همسر جانباز شهید سیدمحمد موسوی فرگی🕊🌷 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 🕊فصل دوم : تابستان🕊 زخم‌هایش داشت بیشتر و بیشتر می‌شد چندین پزشک متخصص هر روز می‌آمدند و وضعیتش را بررسی می‌کردند. می‌گفتند زخم‌هایش را کنترل می‌کنیم، بیشتر از این نخواهد بود. دیدن زخم‌ها آزاردهنده بود. دل‌خوشی‌ام این شده بود که سید دردش را احساس نمی‌کند وگرنه با وجود این زخم‌هایی که دهن باز کرده بودند، باید داد می‌زد. اقوام و دوستان و همکاران سید که در مشهد زندگی می‌کردند، هر از گاهی به دیدن‌مان می‌آمدند. برادرشوهرم اصرار داشت که به خانۀ آنها بروم و کمی استراحت کنم، اما می‌گفتم نمی‌توانم سید را تنها بگذارم. به آنجا عادت کرده بودم، روح‌الله هم همین‌طور، انگار خانه‌مان همان‌جا بود. آن‌قدر که این چند ماه سید را می‌دیدم و با او صحبت می‌کردم، در طول این سه سال که از ازدواج‌مان می‌گذشت، سید را ندیده بودم. شاید این مجروحیت دلیلی شده بود که بیشتر ببینمش، می‌نشستیم و با هم حرف می‌زدیم، می‌خندیدیم. گریه می‌کردیم، گاهی هم دعوایمان می‌شد؛ مثل زن و شوهری که در خانه‌شان زندگی می‌کنند. در این مدت با خیلی از بیماران و همراهان‌شان آشنا شده بودم. هر بار که یکی از آنها مرخص می‌شد، خیلی دلم می‌گرفت. دور از چشم محمد در گوشه‌ای از بیمارستان می‌نشستم و گریه می‌کردم. چند ماهی می‌شد که غیر از بیمارستان جایی را ندیده بودم. روح‌الله هم از روز دهم تولدش بیرون را ندیده بود. غذای من مشابه غذای محمد بود مدت‌ها بود که غیر از غذای بیمارستان چیز دیگری نخورده بودم . ادامه دارد .... 🌹 🔹http://eitaa.com/mashgheshgh313 🌹 🕊🌹🔹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیزاین شیک و خوشگل بادکنک با تور ...مدل بالن برای تولد و.... کن به دوستات 😊 @bebinobebaf ـــــــــــــــــــ🍃🌺🍃ــــــــــــــــــــــــ کانال دوم ما 🏃🏃 آموزش انواع شیک وخاص و 👏👏👏👏 ❥♥ @mandala ❥♥ ❥♥ @mandala ❥♥
چند قطره اسانس خوشبو درون لوله مقوایی دستمال توالت بریزید و دستشویی خود را خوشبو سازید کن به دوستات 😊 @bebinobebaf ـــــــــــــــــــ🍃🌺🍃ــــــــــــــــــــــــ کانال دوم ما 🏃🏃 آموزش انواع شیک وخاص و 👏👏👏👏 ❥♥ @mandala ❥♥ ❥♥ @mandala ❥♥
هدایت شده از مشق عشق 💞🌷
🕊🌹🔹 🌹 🔹 💐قسمت : بیست و هشتم💐 کتاب : در حسرت یک آغوش🌹🕊 🕊🌷خاطرات شفاهی خانم زهرا رحیمی ، همسر جانباز شهید سیدمحمد موسوی فرگی🕊🌷 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 🕊فصل دوم : تابستان🕊 صبح وظهر و شب مجبور بودم باحجاب بخوابم و روسری‌ام را درنیاورم. موهایم کمتر به خود شانه می‌دید و ظاهر ابروها و صورتم نیز به دوران مجردی‌ام برگشته بود. گاهی حوصله‌ام داخل این چهار دیواری سر می‌رفت، اما به سید که نگاه می‌کردم و می‌دیدم چندین ماه روی همین تخت دراز است، از خودم خجالت می‌کشیدم. روحیه‌اش از همۀ بیمارانی که مرخص می‌شدند و می‌رفتند بهتر بود. انگار آب از آب تکان نخورده بود، انگار آنجا همان خانۀ پدری‌اش بود و ما تازه رفته‌ایم سر خانه و زندگی و زندگی مشترک را همین‌جا آغاز کرده‌ایم. خیلی وقت‌ها به سایر بیماران روحیه می‌داد. آن‌قدر خوش‌صحبت بود که همیشه دور و برش شلوغ بود. یکی می‌آمد و یکی می‌رفت. شاید اگر کس دیگری بود خیلی زودتر از اینها بریده بود. کم‌کم داشت حضور در بیمارستان برایمان عادی می‌شد. روح‌الله روز به روز بزرگ و بزرگ‌تر می‌شد. تمام چیزهایی را که باید یاد می‌گرفت، داخل بیمارستان آموخته بود. یاد گرفته بود خود را به شکم بیندازد، غلت بزند و کمی بنشیند هفت‌ماهه شده بود. موقع اذان که می‌شد، وضو می‌گرفتم و بعد سید را وضو می‌دادم.کنارش می‌ایستادم تا نمازش را بخواند. هنگام سجده مهر را به پیشانی‌اش می‌زدم. نمازش را با چشم می‌خواند پلک که می‌زد یعنی رکوع و پلک بعدی یعنی سجده، همین بستن و ‌باز کردن چشمانش کلی طول می‌کشید. با حس و حال خاصی نماز می‌خواند. تا نمازش تمام نمی‌شد چشم از او برنمی‌داشتم، خیلی وقت‌ها هم نماز مستحبی می‌خواند. نماز که تمام می‌شد دقایقی را به دعا و قرآن ‌خواندن مشغول می‌شد. می‌دیدم که گوشۀ چشمانش خیس شده و اگر حواسم نبود اشکش تا زیر گردنش هم می‌آمد. برای ادرارش که به او سوند وصل بود اما مدفوعش را داخل شلوارش و بی‌اختیار انجام می‌داد و خودش متوجه نمی‌شد هر از گاهی نگاه می‌کردم ببینم مدفوع کرده که عوضش کنم یا نه؛ درست مثل سمیه و روح‌الله، اگر مدفوع کرده بود و اگر پرستار بیکار بود، صدایش می‌زدم تا بیاید و کمکم کند و اگر کسی داخل سالن نبود، خودم به هر شکلی بود شلوار و ملحفۀ زیرش را تعویض می‌کردم. تکان‌دادنش خیلی سخت بود چون وزنش زیاد بود. ادامه دارد ....... 🌹 🔹http://eitaa.com/mashgheshgh313 🌹 🕊🌹🔹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روش کاشت سبزه بسیار زیبای نارنج کن به دوستات 😊 @bebinobebaf ـــــــــــــــــــ🍃🌺🍃ــــــــــــــــــــــــ کانال دوم ما 🏃🏃 آموزش انواع شیک وخاص و 👏👏👏👏 ❥♥ @mandala ❥♥ ❥♥ @mandala ❥♥
29.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚫️ شهادت امام هادی علیه السلام تسلیت باد 💠 السلام علیکم یا اهل البیت نبوه 🗣 🔴کانال اختصاصی http://eitaa.com/joinchat/3462856738C1e98fbefac
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا