eitaa logo
کانال عشق
317 دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
10.8هزار ویدیو
95 فایل
الله کانالی عمومی بافرهنگ معنوی خاصان ان شاالله اللهم عجل لولیک الفرج ❤️🍎عشق یعنی : به ؛ خدای حسین رسیدن خدای حسین راداشتن خدای حسین راچشیدن خدای حسین رابه ادراک نشستن و... ♥️ارتباط با ادمین خادم عزیزان دل @eshgh_14
مشاهده در ایتا
دانلود
فصل 24 كتاب نور مهتاب بانوى من! اى فاطمه! اى دختر پيامبر! تو فاطمه اى! همان بانويى كه مردم از معرفت و شناخت تو دور شدند و براى همين اين قدر در حق تو ظلم و ستم روا داشتند! اگر آنان مى دانستند تو گوهر اين جهان هستى، اگر به مقام تو باور داشتند، هرگز خانه تو را آتش نمى زدند و با تازيانه ها تو را نمى آزردند! اى مادر مهربان شيعه! نام زيباى تو با مظلوميّت عجين شده است، چگونه مى توان از تو نوشت و شرح مظلوميّت تو را نگفت؟ چند روز از رحلت پيامبر گذشته بود، عدّه اى با هياهو به سوى خانه تو حركت كردند، آنان هيزم هايى كنار درِ خانه تو قرار دادند. يك نفر شعله آتشى در دست گرفت و فرياد زد: "اين خانه و اهل آن را در آتش بسوزانيد!". او نزديك شد، هيزم ها را آتش زد، آتش زبانه كشيد. صداى گريه كودكان تو به آسمان رفت، مردم فقط نگاه مى كردند!؟ يكى جلو آمد، به آن مردى كه هيزم ها را آتش زد چنين گفت: ــ اى عُمَر! داخل اين خانه، فاطمه، حسن و حسين هستند. ــ باشد، هر كه مى خواهد باشد، من اين خانه را امروز آتش مى زنم.53 بانوى من! تو هنوز عزادار پدر هستى! اينان مى خواهند خانه ات را آتش بزنند... عُمَر كه آن روز، همه كاره حكومت بود، فتوا داده بود كه براى حفظ حكومت، سوزاندن خانه تو واجب است!54 آتش زبانه كشيد، تو پشتِ در ايستاده اى! تو براى يارى حق و حقيقت قيام كرده اى. درِ خانه نيم سوخته شد، عُمَر جلو آمد، او مى دانست كه تو پشتِ در ايستاده اى. او لگد محكمى به در زد. تو بين در و ديوار قرار گرفتى، صداى ناله ات بلند شد. عُمَر در را فشار داد، صداى ناله تو بلندتر شد. ميخِ در كه از آتش داغ شده بود، در سينه تو فرو رفت.55 آن لحظه بود كه صداى تو در شهر طنين انداخت: "بابا! يا رسول الله! ببين با دخترت چه مى كنند!".56 * * * مگر گناه تو چه بود؟ تو با همه وجود از على (ع) دفاع كردى، سپر بلاى او در برابر آن حكومت ستمگر شدى، براى همين بود كه تو را آن گونه به خاك و خون كشيدند. تو به ميدان آمدى تا از امامت دفاع كنى، ميان در و ديوار قرار گرفتى تا دژ محكم امامت فرو نريزد. تو در جوانى از دنيا رفتى تا غم و اندوه خود و عهدشكنى مردم را با پدر بگويى! بانوى بى حَرم! گر چه قبر تو از ديده هاى ما پنهان است، ولى عشق به تو بر دل هاى ما حك شده است، ما ياد تو را زنده نگاه مى داريم، از تو پيروى مى كنيم كه تو اسوه صبر و بردبارى هستى. كسى كه تو را دوست دارد ظلم ستيز است و دشمن بيدادگرى! كسى كه فاطمى است آزادگى را پيشه مى سازد و از حريم امامت تا پاى جان دفاع مى كند. ارسال شده ازبرنامه کتب خدامیان https://play.google.com/store/apps/details?id=ir.aminb.drmkhodamian قسمت آخر☝️
☕️ کن به دوستات 😊 @bebinobebaf ـــــــــــــــــــ🍃🌺🍃ــــــــــــــــــــــــ کانال دوم ما 🏃🏃 آموزش انواع شیک وخاص و 👏👏👏👏 ❥♥ @mandala ❥♥ ❥♥ @mandala ❥♥
33.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☕️ کن به دوستات 😊 @bebinobebaf ـــــــــــــــــــ🍃🌺🍃ــــــــــــــــــــــــ کانال دوم ما 🏃🏃 آموزش انواع شیک وخاص و 👏👏👏👏 ❥♥ @mandala ❥♥ ❥♥ @mandala ❥♥
هدایت شده از مشق عشق 💞🌷
🕊🌹🔹 🌹 🔹 💐قسمت : سی و پنجم💐 کتاب : در حسرت یک آغوش🌹🕊 🕊🌷خاطرات شفاهی خانم زهرا رحیمی ، همسر جانباز شهید سیدمحمد موسوی فرگی🕊🌷 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 🕊فصل دوم : تابستان 🕊 یک سالی می شد که سید در آسایشگاه حضور داشت اواخر سال بود که چند نفر از پاسداران به منزل ما آمدند و گفتند سپاه یک خانۀ سازمانی در شهرک شهید بهشتی مشهد برای من و سید آماده کرده تا اگر می‌خواهم به مشهد بروم. خبر خوشحال‌کننده‌ای بود. خیلی وقت بود که چیزی آن‌قدر مرا خوشحال نکرده بود. اگر به مشهد می‌رفتم، به سید نزدیک بودم و از این رفت و آمدها خلاص می‌شدم. بدون هیچ فکری تنها بودن در مشهد را بر دوری از سید ترجیح دادم و گفتم: «همین فردا وسایلم رو جمع و جور می‌کنم و میام مشهد.» توی دلم داشتم قند می‌شکستم. اصلاً به مشکلاتی که ممکن بود در مشهد با آن روبه‌رو شوم، فکر نمی‌کردم. برایم مهم نبود که چطور تنهایی از پس روح‌الله و سمیه و کارهای خانه برآیم. فقط نزدیکی به سید مهم بود و هیچ چیز دیگر مانع رفتن من نمی‌شد. دوباره بار سفر بستم. لباس‌ها را داخل بقچه گذاشتم. وسایل‌ شکستنی را داخل کارتن چیدم و لابه‌لای آنها پارچه می‌گذاشتم تا نشکنند. بعد از اطلاع سپاه مبنی بر خالی‌شدن خانه، پدرشوهرم یک ماشین کرایه کرد. همۀ وسایل را بارِ ماشین کردیم و به همراه پدر و مادرشوهرم و روح‌الله و سمیه به سمت مشهد راه افتادیم. خانه در ابتدای خیابان نخریسی قرار داشت. وقتی به شهرک شهید بهشتی رسیدیم، یکی از نگهبان‌ها آمد و خانه را تحویل ما داد. خانه در طبقۀ دوم ساختمان قرار داشت. حدوداً 70متر بود و دو اتاق داشت. تقریباً مشابه همان خانه‌ای بود که در سرخس اجاره کرده بودیم. وسایل را که پیاده کردیم، بلافاصله  به سمت آسایشگاه سید راه افتادیم تا او را ببینیم. می‌شد همان لحظه ملاقاتش کنیم پیشش رفتم، تلفنی خبر آمدن‌مان را به او گفته بودم، اما باز هم دیرم می‌شد که برسم و حضوری مژدۀ آمدن‌مان را بدهم. گفتم: «از این به بعد روز به روز بهت سر می‌زنم بچه‌ها رو هم میارم.» هر دومان آن‌قدر سختی کشیده بودیم که همین نزدیکی به هم، قانع‌مان می‌کرد. چند روزی بود پدر و مادر سید پیش‌مان بودند، اما چون کار کشاورزی داشتند، مجبور بودند برگردند. روزهایی که آنها بودند، دلم قرص بود و دل‌خوش به بودن‌شان؛ اما بیشتر نمی‌شد. باید می‌رفتند. باز من ماندم و روح‌الله و سمیه. ادامه دارد........ 🌹 🔹http://eitaa.com/mashgheshgh313 🌹 🕊🌹🔹🌹
هدایت شده از مشق عشق 💞🌷
🕊🌹🔹 🌹 🔹 💐قسمت : سی و ششم💐 کتاب : در حسرت یک آغوش🌹🕊 🕊🌷خاطرات شفاهی خانم زهرا رحیمی ، همسر جانباز شهید سیدمحمد موسوی فرگی🕊🌷 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 🕊فصل دوم : تابستان 🕊 همسایه‌های جدید، اکثراً پاسدار بودند. محیط مطمئن و خوبی بود. عصرها که می‌شد با بچه‌ها پایین می‌آمدیم و داخل محوطه دوری می‌زدیم تا بچه‌ها داخل خانه دل‌شان نگیرد. صحن بزرگ و سرسبزی داشت. عصر که می‌شد، همسایه‌ها هم بیرون می‌آمدند. خیلی اوقات با آنها هم‌کلام می‌شدم. از ماجرای زندگی‌ام برایشان می‌گفتم و آنها هم از زندگی‌شان صحبت می‌کردند. سر صحبت که باز می‌شد، کمی وضعیت سید از ذهنم می‌رفت، اما شب که می‌شد و به خانه برمی‌گشتیم دوباره انگار همۀ غم‌های عالم می‌آمد سراغم. نزدیکی‌های عید بود. امسال سومین سالی بود که بدون سید تحویل می‌شد هیچ‌وقت به نبودنش عادت نکرده بودم. حس و حال عید را، هم از شکوفه‌های تازۀ درخت‌های متعدد شهرک شهید بهشتی می‌شد فهمید و هم از حال و هوای مردم، اما حال و هوای دل من این‌گونه نبود. سمیه که حالا می‌توانست جملات را درست ادا کند و حرف بزند، مدام سراغ پدرش را می‌گرفت، روح‌الله هم همین‌طور. خوب بود هم‌سن‌وسال‌ و هم‌بازی بودند و شاید همین دلیل و عالم بچگی سبب می‌شد دلتنگی از یادشان برود، اما شبی نبود که موقع خواب از پدر نپرسند. برای آخرین بار در سال 1363 با بچه‌ها به دیدنش رفتیم. گفت: «می‌خوام عید بیام خونه!» غیر از این حرف، هیچ چیز دیگری این‌قدر مرا شاد نمی‌کرد. اصلاً به این مسئله فکر نکرده بودم. گفت: «موافقت مسئول آسایشگاه رو گرفتم تا لااقل برای عید بیام خونه و اونها هم شرایطی مهیا کردند تا بتونم برم خونه.» قبل از اینکه من برسم تمام کارها انجام و سید مهیای آمدن به خانه شده بود. وسایلش را خیلی سریع جمع و جور کردم و داخل ساکش چیدم. چند پرستار آمدند و او را روی ویلچر گذاشتند تا به سمت در خروجی ببرند. چند روزی بود که او را می‌نشاندند و از حالت خسته‌ کنندۀ همیشه‌ دراز در آمده بود. ماشینی که تدارک دیده بودند نزدیک‌ترین جای ممکن ایستاده بود. سید را سوار کردند. ما هم عقب نشستیم و به سمت خانه‌مان راه افتادیم. ادامه دارد ...... 🌹 🔹http://eitaa.com/mashgheshgh313 🌹 🕊🌹🔹🌹
😍 یه ایده خوشگل واسه کن به دوستات 😊 @bebinobebaf ـــــــــــــــــــ🍃🌺🍃ــــــــــــــــــــــــ کانال دوم ما 🏃🏃 آموزش انواع شیک وخاص و 👏👏👏👏 ❥♥ @mandala ❥♥ ❥♥ @mandala ❥♥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍 یه ایده خوشگل واسه کن به دوستات 😊 @bebinobebaf ـــــــــــــــــــ🍃🌺🍃ــــــــــــــــــــــــ کانال دوم ما 🏃🏃 آموزش انواع شیک وخاص و 👏👏👏👏 ❥♥ @mandala ❥♥ ❥♥ @mandala ❥♥
🕊🌹🔹 🌹 🔹 💐قسمت : سی و هفتم💐 کتاب : در حسرت یک آغوش🌹🕊 🕊🌷خاطرات شفاهی خانم زهرا رحیمی ، همسر جانباز شهید سیدمحمد موسوی فرگی🕊🌷 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 🕊فصل دوم : تابستان 🕊 موقع آمدن فکرش را نمی‌کردم که وقتی برمی‌گردیم سید نیز با ما باشد. چهرۀ بچه‌ها متفاوت از روزهای قبل بود. حسابی ذوق کرده بودند. خود سید هم دهانش تا بناگوش باز بود و می‌خندید. در طول حدود دو سال که ازمجروحیتش می‌گذشت، جز برای انتقال از بیمارستان قائم به بیمارستان ده‌دی و بعد به آسایشگاه و دو سه باری برای اعزام به تهران و مداوای زخم‌هایش، بیرون از بیمارستان نیامده و از تخت جدا نشده بود، آن چند بار هم داخل آمبولانس بود و اصلاً شهر و مردمش را به چشم ندیده بود و حالا بعد از گذشت این همه وقت، چشم به خیابان‌ها، ماشین‌ها و مردمی دوخته بود که داخل شهر بودند. نمی‌دانم در ذهنش چه می‌گذشت و به چه فکر می‌کرد. برای دقایقی می‌دیدم که دستش را زیر چانه گذاشته و به نقطه‌ای خیره شده است. شاید داشت این دو سال را در ذهنش مرور می‌کرد و شاید به آینده‌ای می‌اندیشید که با این شرایط جسمی در انتظارش بود. سیر افکارش مدام با سر و صدای بچه‌ها پاره می‌شد. تا جایی که برایش ممکن بود، گردنش را به سمت چپ می‌چرخاند تا بتواند بچه‌ها را که در عقب بودند ببیند. به خانه رسیدیم. خانه را برای آمدنش مهیا نکرده بودم. اگر می‌دانستم می‌آید حتماً از قبل تشکی پهن می‌کردم. وقتی رسیدیم، سریع پیاده شدم و داخل رفتم و برایش تشک پهن کردم. راننده و پرستاری که همراه‌مان بودند، او را از ماشین پیاده کردند و داخل خانه آوردند. آن‌قدر هول شده بودم که نمی‌دانستم باید چه‌کار کنم. از این اتاق به آن اتاق می‌رفتم، اما کاری انجام نمی‌دادم دور خودم می‌چرخیدم، مثل بچه‌ها که مدام دور پدرشان می‌چرخیدند و ثانیه به ثانیه کنارش می‌نشستند و رویش را می‌بوسیدند. چه‌قدر خوب بود که دوباره دور هم جمع شده بودیم مدت‌ها بود که خانوادۀ چهار نفری‌مان کنار هم نبودیم. ادامه دارد ..... 🌹 🔹http://eitaa.com/mashgheshgh313 🌹 🕊🌹🔹🌹
‏عزیزان دل ..سلام علیکم صبح عاشقانه مهدویتون بخیر دلبرانی که پست زیبایی دارندکه بموضوع کانال نزدیکه ودوست دارندبنام خودشان درکانال گذاشته شودلطفادرآیدی زیربارگزاری فرمایند. یاعلی ارتباط با ادمین خادم عزیزان دل @eshgh_14
سلااااام ✋❤️ اعضاء جدیدمحترم ضمن عرض خیرمقدم؛ لطفا پیام سنجاق شده کانال راحتما حتما مطالعه بفرمائید..باتشکر ❤️ادمین خادم شما عزیزان
هدایت شده از قم خبر
الله تنوع عشق درکانال عشق کانالی عمومی بافرهنگ معنوی خاصان ان شاالله اللهم عجل لولیک الفرج https://eitaa.com/eshgh14
هوالشافی سلام علیکم عزیزان این دستورالعمل حکیم الحکمایی جهت بیماری کرونا است که خالصانه وگمنام خواستندکه دراختبارهموطنان عزیز قرارگیرد. باشدکه خدانظری فرمایدتا ایشون هم درشفای عاجل قرارگیرند...فعلاایشون نیز درخدمت بیمارانندوتاپای جان آرامشی ندارند. لطفابه همگان برسانید. سپاسگزاریم ❤️امضاء: ادمین کانال عشق 💫💫💫💫💫💫💫𑹇💫💫💫💫 ❣❣❣❣ ❣💚❣ ❣❣ ❣ [سلام درود برشما [: یکی از بهترین راهکار پیشگیری ازتب وسرفه یاهرکی گرفتارش شده [ ازخانه تامیتوانید بیرون نیایید [ شیرتازه گاو یک لیوان+سیرتازه همدان دوحب رنده کرده باشی مخلوط بجوشانید هفت الی هشت قل که زد خاموش شود نیم گرم میل شود بسیارنافع ودربرکت است البته بدانید هرکی خدای نکرده گرفتاراین بیماری شد اول پزشک بعد دارو ولی شیروسیر هم بسیارنافع بوده است [: ودرفضای خانه اگر دارید عطرگل نرگس ویاگلاب افشان کنید بسیارنافع است [: حتما حتما دستشویی خانه را بااسپند ضدعفونی کنید [: انجیر و زیتون بسیارنافع است ریه ها را تقویت میکند ؟علت سفارش اهل بیت وکتاب آسمانی [ خیارماست سردیجات بسیارسیستم ایمنی بدن را پایین می‌آورد زیاد استفاده نشود [: بجای چایی روزانه ازگیاه پونه کوهی دمنوش شود بسیارنافع برای ضدعفونی کردن بدن می‌باشد وکلیه وروده ومعده را پاکسازی میکند : نبات مصرف نکنید چسبندگی درریه ایجاد کرده والنهاب وخشکی حلق را بوجود می اورد [: تبریزی‌ها بسیاربااخلاص هستند وتاجای ک بشه ازکودشیمیایی استفاده نمیکنند : ازمیوه ها سیب زرد تبریز البته باشه بهتر انقدرقوی عمل میکند که تب را ازبدن‌جدا ودررحمت آرامش شماراقرارمیدهد [ شیره انگور اصل وعده صبحانه میل شود درقلیان تک نفروومصرف نشد تهیه شودبجای آب عرق نعنا بریزید بدون زغال ریه هارا تقویت کنید ب شرط ک هرقلیان برای یک نفر باقی بماند ازلحاظ بهداشتی : از غذاهای بیرونی مثل پترا پرهیز شودازگوشت 🐫 وگاو پرهیز کنید ؟چرامیگویند شتر؟علت چون شترهم مثل انسان شمارش میشود ودربعضی ازبیماریها شترهم شریک انسانهااااست ازبس که پاک وطاهراست این حیوان [ [ همه دعا کنیم هرشخصی درهرنوع که دلش آرامش میگیرد خداوندا ب تو پناه میبریم‌وفقط ازنورتو رحمت و بخشش را طلب میکنیم بسم حمدوبسم شفااااا التماس دعا دوستان مهربانم ❣ ❣❣ ❣💚❣ ❣❣❣❣ :💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫