eitaa logo
کانال عشق
313 دنبال‌کننده
14.1هزار عکس
11.1هزار ویدیو
95 فایل
الله کانالی عمومی بافرهنگ معنوی خاصان ان شاالله اللهم عجل لولیک الفرج ❤️🍎عشق یعنی : به ؛ خدای حسین رسیدن خدای حسین راداشتن خدای حسین راچشیدن خدای حسین رابه ادراک نشستن و... ♥️ارتباط با ادمین خادم عزیزان دل @eshgh_14
مشاهده در ایتا
دانلود
*عمامه عاریتی؟!* مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری از شاگردان مرحوم میرزای بزرگ شیرازی در سامرا بود. *میرودمحضر امیرالمؤمنین (ع)* در حرم زیارت و به آقا امیرالمؤمنین می‌گوید: *آقا ما داریم برمی‌گردیم به ایران و می‌دانم برگردم، سیل مقلّدین و مراجعین در مسائل شرعیه به سمت ما می‌‌‌آید.آقا، یک الگویی را به ما معرفی کنید که من در آینده‌ی زندگی‌ام،این الگو بشود برای ما شاخص،این استقبال دنیا، مرجعیت، عزّت، ثروت و آقایی، ما را غافل نکند.* *حاج شیخ عبدالکریم حائری سه ماه نجف می ماند* و صبح و شام وقتی حرم مشرّف می‌شد، از امیر المؤمنین (ع) همین خواسته را تقاضا می‌کرد. *سه ماه هم ایشان کربلا می‌ماند.* جمعاً می‎شود شش ماه. دیگر ایشان داشته باز ناامید می‌شد که شاید آقا امام حسین (ع)هم مصلحت نمی‌دانند که معرفی کنند،آن شب با دل شکسته از حرم می‌‍‌رود در همان منزلی که در کربلا اسکان داشتند، ایشان شب می‌خوابد، *خواب سیدالشهداء (ع) را می‌بیند. آقا می‌فرمایند:* "شیخ عبدالکریم! از ما یک انسان جامعِ کاملِ وارسته می‌خواهی به عنوان الگو؟" می‌گوید: بله آقا. *می‌فرمایند:"فردا صبح وارد حرمِ ما که می‌خواهی بشوی طلوع فجر،کنار قبرِ حبیب بن مظاهر اسدی، یک جوان 18 ساله‌ای نشسته،* عمامه‌ای کرباسی به سر دارد و یک عبای کرباسی ولباس کرباسی هم پوشیده.شما که وارد می‌شوی،این جوان بلند می‌شود وارد حرم می‌شود یک سلامی پایین پا به من می‌کند،یک سلام به علی اکبر،یک سلام به جمیع شهداء،از حرم خارج می‌شود بعدازطلوع فجر.این جوان را دریاب که یکی از انسان‌های بزرگ است ". حاج شیخ می‌فرماید:بیدار شدم.طلوع فجر،وقتی وارد حرم شدم،دیدم کنار قبر حبیب بن مظاهر،همان گوهری که امام حسین (ع) حواله کرده بود،نشسته بود. وارد شدم، این قیام کرد و آمد در حرم و یک سلام به حضرت سیدالشهداء(ع)،یک سلام به علی اکبر ویک سلام به جمیع شهداء،ازحرم خارج شد آمد به ایوان و از آنجا به صحن رفت. دنبالش دویدم. در صحن،صدایش زدم و گفتم:آقا،بایست من با تو کار دارم. برگشت یک نگاهی به من کرد و گفت: "آقا! عمامه‌ی من عاریتی است "و رفت. از صحن رفت بیرون،رفت در کوچه‌ پس‌کوچه‌های کربلا، دنبالش دویدم:آقا! عرضی دارم، مطلبی دارم، بایست. دوباره درحال حرکت برگشت و گفت: "آقا! عبای من هم عاریتی است "؛ و رفت. آقای حاج شیخ عبدالکریم می‌گوید: دیدم دارد از دستم می‌رود؛ محصول شش ماه زحمت درِ خانه‌‌ی دو امام،بااین دو کلمه دارد می‌گذارد و می‌رود. دویدم و خودم را به او رساندم و دستش را گرفتم و گفتم:بایست.عبای من عاریتی است؛ عمامه‌ی من عاریتی است یعنی چه؟ *شش ماه التماس کرده‌ام تا شما را معرفی کرده‌اند، کار داریم با شما*. یک نگاهی به حاج شیخ می‌کند و می‌گوید: "چه کسی من را به شما معرفی کرد؟". آقا شیخ عبدالکریم می‌گوید: صاحب این بقعه و بارگاه، سیدالشهداء(ع). به حاج شیخ عبدالکریم می‌گوید: "امروز چندمِ ماه است؟" حاج شیخ عبدالکریم روز را می‌گویند. می‌گوید: "دنبال من بیا ". در کوچه‌پس‌کوچه‌های کربلا می‌روند تا به خارج از کربلا می‌رسند.یک تلّی بود که روی آن تل،یک اتاقکی بود.میرسد به درِ آن اتاق و می‌گوید: "اینجا خانه‌ی من است،فردا طلوع فجر،وعده‌ی دیدار من و شما همین جا ". می‌رود داخل و دررا می‌بندد. مرحوم حاج شیخ فرموده بود: من در عجب بودم؛ خدایا،این چه مطلبی می‌خواهد به من بگوید که موکول کردبه فردا.چرا امروز نگفت؟! آن درسی که بناست به من بدهد و زندگی آینده‌ی من راتضمین کنددر معنویت؛ بشود درس؛ بشود پیام. ایشان می‌فرماید: لحظه‌شماری می‌کردم.آن روز گذشت تا فردا و طلوع فجر، رفتم بیرونِ کربلا،روی همان تل.پشتِ همان اتاقک.آمدم در بزنم،صدای ناله‌ی پیرزنی از درون آن اتاق بلند بود و صدا می‌زد: وَلَدی! وَلَدی.پسرم، پسرم. در زدم، دیدم پیرزنی با چشمان اشک¬آلود در را گشود. گفتم:خانم دیروز یک جوانی زمان طلوع فجر، وارد این خانه شد و گفت اینجا خانه‌ی من است و با من وقت ملاقات گذاشته.این آقا کجاست؟ گفت: این پسرِ من بود،الآن پیشِ پای شمااز دنیا رفت.وارد شدم. دیدم پاهای این جوان به قبله دراز، هنوز بدن گرم. گفتم: وا أسفا! دیر رسیدم..یک روز حاج شیخ بر فراز تدریس کرسی درس خارج در قم،این خاطره را نقل کرده بود ازدوران جوانی و بعد فرموده بود: آن درسی که آن جوانِ بزرگ و کامل از طرف امام حسین (ع)به من آموخت، درسِ عملی بود. روز قبل به من گفت: آقا عمامه‌ی من عاریتی است، عبای من عاریتی است.فردا جلوی چشمانِ من،عبا و عمامه را گذاشت و رفت. می‌خواست به من بگوید: *شیخ عبدالکریم حائری! مرجعیت،عاریتی است؛ ریاست،عاریتی است؛ خانه‌هایتان،عاریتی است؛ پول‌های حسابتان،عاریتی است؛وجودتان،عاریتی است؛سلامتی‌تان،عاریتی است.هر چه می‌بینید،عاریه است و امانت است؛ دل به این عاریه‌ها نبندید.این‌ها را یاازشمامی‌گیرند.یا حوادث، یا وارث می‌برد.* 🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
۲۴ بهمن ۱۳۹۹
به دستور پوتین؛ به محض ورود دکتر قالیباف نمایش پرچمی نیروی هوایی ارتش روسیه👌 آسمان روسیه منقش به پرچم خوش رنگ کشور عزیزمون ایران😘👆👆
۲۴ بهمن ۱۳۹۹
هدایت شده از ⚜ بزم اندیشه ⚜
امام محمد باقر(علیه‌السلام) می‌فرمایند: «فَأَنْزِلْ نَفْسَكَ مِنَ الدُّنْيَا كَمَثَلِ مَنْزِلٍ نَزَلْتَهُ سَاعَةً ثُمَّ ارْتَحَلْتَ عَنْهُ» جایگاهت را در دنیا چنان قرار ده که گویى ساعتى در آن می‌مانی و سپس از آن کوچ می‌کنی. تحف العقول، صفحۀ ۲۸۷ 🍀🌸🌸🍀🌸🌸🍀 🌐 Saehat.ir 📱 @Lotfiiazar
۲۵ بهمن ۱۳۹۹
سال روز تولدپنجمین اخترتابناک امامت وولایت برشمامباااارک باد.👌🏻👏🏻
۲۵ بهمن ۱۳۹۹
۲۵ بهمن ۱۳۹۹
هدایت شده از کتاب زندگی
يَا مَنْ يُعْطِي مَنْ لَمْ يَسْأَلْهُ وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْهُ تَحَنُّناً مِنْهُ وَ رَحْمَةً می‌شنوی حتی اگر نگویم و می‌دهی حتی اگر نخواهم همیشه هستی پیش از آنکه به تو احساس نیاز کنم ای بزرگ مهربان 🍃🌟🌟🍃🌟🌟🍃 🌐 Saehat.ir 📱 @Lotfiiazar
۲۵ بهمن ۱۳۹۹
هدایت شده از کتاب زندگی
4_5852846999065332464.mp3
1.58M
ولادت امام باقر علیه السلام مبارک باد🌹🌹🌹
۲۵ بهمن ۱۳۹۹
هدایت شده از کتاب زندگی
🌹💚🌹💚🌹💚🌹 💚🌹💚🌹 🌹💚🌹 🌦 طلوع باران 🌦 🌹 ادامه ی جلسه ی سوم ماهیت مرگ 🌹 بارها درگیر جزئیات شده ایم و به آن فکر کرده ایم. ولی بعد متوجه شدیم ساعت ها در توهّم زندگی کردیم. چگونه می‌توانیم فقط به حقیقت توجه کنیم ؟؟؟ 🌹در مثال آبشار گفتیم که برخی آب را می‌شناسند و اجازه می دهند آب تحت عنوان احاطۀ مرگ، مدام کف‌هایشان را بشکند تا قطرۀ خالص و محو در عظمت آب شوند. این همان مظهریت است که خودشان هستند، ولی فانی در آب‌اند و خودی نمی‌بینند. اما برخی هم نمی‌خواهند بمیرند و نمی‌گذارند آب، کف‌هایشان را بشکند. آن‌ها هم در آب‌اند؛ ولی آن‌قدر کفشان زیاد می‌شود که دیگر به جای آب، کف می‌بینند و برای خود، وجود توهّمی و حیات سرابی قائل می‌شوند. پس دلیل غفلت از وجود، کف است. کفی که با مرگ از بین نرود، غلیظ می‌شود و فرد، همان را وجود می‌بیند. درنتیجه دیگر حتی نمی‌تواند تصور مرگ را بکند؛ چون برای خود، کفی شده است ! یادش می‌رود که تنها با مرگ به حیات می‌رسد و باید بمیرد تا زنده شود. برای همین می‌نشیند تا یک روز اجلش سر برسد و از دنیا برود! او نمی‌تواند زنده بودن پس از مرگ را درک کند و لذا به هیچ مرگی تن نمی‌دهد؛ مگر آنجا که مرگ خواه‌ناخواه او را احاطه نماید. البته آنجا هم باز مرگ را نمی‌فهمد؛ چون خود را وجود گویا و شنوا و عالم و قادر و... دیده و فکر کرده زنده است. همین زنده دیدن «خود» نگذاشته تقدّم مرگ بر حیات را ببیند و همین جا برای رسیدن به حیات برتر بمیرد. لذا با مرگ هم حیات برتر را نمی‌چشد و هنوز دنبال حیات توهّمی «خود» می‌گردد؛ "قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَني‏ أَعْمى‏ وَ قَدْ كُنْتُ بَصيراً"! سورۀ طه، آیۀ 125: گفت: پروردگارا، چرا مرا کور محشور کردی؟ حال آنکه بینا بودم ! ادامه دارد..... @ketabezendagi 🌹💚🌹 💚🌹💚🌹💚 🌹💚🌹💚🌹💚🌹
۲۵ بهمن ۱۳۹۹
هدایت شده از منتظرمنجی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴اینجا قم یا تهران نیست. اینجا حوزہ علمیه جامعة العروة الوثقی لاھور پاکستان است ببینید چی میگن ...😊
۲۵ بهمن ۱۳۹۹