اینقدر نگو🍁
اگه ببخشم کوچیک میشم...
اگه با گـذشت کردن...
کسی کوچیک می شد...
خدا اینقدر بزرگ نبود.
👳 @mollanasreddin 👳
☘️🌱☘️🌱☘️🌱
🌱☘️🌱
☘️
ـ🌱﷽
🍃 نه خوب ، نه بد! 🍃
معرفت صحیح، این است که بدانیم:
ما ذاتاً نه خوب هستیم، نه بد؛ بلکه هم میتوانیم با نظر به علّیت و وجود، حقّ و اسماء الهی را ظهور دهیم و هم میتوانیم با نظر به مقتضیات، نور وجود را محجوب کرده، ظلمت و بدی را نمودار کنیم.
هرچند از آنجا که غالبیت وجود ما، با علّیت و فطرت و اسماء الهی است، برای عدم ظهور وجود و خلافت الهی، هیچ عذری به درگاه خدا نداریم.
ممکن است بگوییم:
درست است که وجود، همیشه با ما بوده و هست؛ ولی ما تا قبل از اینکه آن را به درستی بشناسیم و ظهور دهیم، اسیر مقتضیات بودهایم.
حال با خطاها و اشتباهات گذشتهی خود چه کنیم؟
ادامه دارد ....
#خلقت
#انسان_شناسی
#شناسنامه_انسان
@ketabezendagi
☘️
🌱☘️🌱
☘️🌱☘️🌱☘️🌱
📌 #داستان_کوتاه_آموزنده
جوانی گمنام عاشق دختر پادشاه شد یکی از ندیمان پادشاه به او گفت: پادشاه اگر احساس کند تو بنده ای از بندگان خدا هستی، خودش به سراغت خواهد آمد. جوان به عبادت مشغول شد بطوری که مجذوب پرستش شد
روزی گذر پادشاه به مکان جوان افتاد و دریافت بنده ای با اخلاص است. همانجا از وی برای دخترش خواستگاری کرد. جوان فرصتی برای فکر کردن طلبید و به مکانی نامعلوم رفت
ندیم پادشاه به جستجو پرداخت و بعد از مدتها جستجو او را یافت و دلیل کارش را پرسید. جوان گفت: اگر آن بندگیِ دروغین که بخاطر رسیدن به معشوق بود، پادشاهی را به درِ خانه ام آورد، چرا قدم در بندگیِ راستین نگذارم تا پادشاه را در خانۀ خویش نبینم؟
دعا قضا را بر می گرداند
هر چند آن قضا و قدر شما محکم شده باشد
پس سرنوشت خودتون را با دعا تغییر دهید❣
👳 @mollanasreddin 👳
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
✨ما شب زدگان درپی نوریم آقا
از هجر تو درحالِ عبوریم آقا
✨روشن شده آسمان و پایان شب است
ما منتظرِصبحِ ظهوریم آقا
#اللهمعجللولیکالفرج 🌼
📔 #حکایت_بهلول_دانا
جوانی نزد بهلول آمد و پرسید: من از بدبختی دائم در فکرم که چه خاکی به سر کنم! سبب چیست که پدر می گوید: زن بگیر، درست میشود!
بهلول گفت: حکمت آن است که پس از ازدواج دوتایی فکر خواهید کرد که چه خاکی به سر کنید!!!
👳 @mollanasreddin 👳
چه زیباست هر صبح
قبل از خورشید به خدا سلام کنیم
نام خدا را نجوا کنیم و آرام بگیریم...
👳 @mollanasreddin 👳
هدایت شده از ملانصرالدین👳♂️
اگر همه مغازه ها تعطیل شد،
تو اما دکان دوستی را نبند.
اگر همه بازار ها رو به کسادی رفت
و همه سکه ها از رونق افتاد ،
تو اما بازار عشق را کساد مکن
و سکه جوانمردی را از رونق نینداز.
اگر قحطی آب و نان آمد ،
تو اما نگذار
که قحطی انسان نیز بیاید.
اگر محتکران،
خورد و خوراک را
و مال و منال را دریغ کردند
تو اما
نور و شور و جان و دل را احتکار نکن.
ما ورشکستگان جور روزگاریم
اما نباید
که برنشستگان کشتی اندوه نیز باشیم.
اگر حتی هوا جیره بندی شده است،
تو اما امیدت را حبس نکن ،
لبخندت را نیز و
آرزوهایت را.
دست تنگی را به دلتنگی بدل نکن ؛
باشد که فراخی دل،
گشادگی روز و روزی نیز بیاورد...
👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸این مردان و زنان قهرمان برگردن ما حق دارند .
🔸بهتر بود آقای خبرنگار این عکس را به مدیران صداوسیما،فرهنگ و ارشاد،آموزش و پرورش، نهادها،سازمانها و ارگانهای فرهنگی نشان میداد!
این مرد و هزاران مرد و زن همچون او، سالهاست در #سانسور رسانهای هستند و قابی از آنها در سینما، تلویزیون، کتابهای درسی و آثار هنری نیست!
🔹حاجمحمد ضیایی، کسی بود که طعم زندان و شکنجههای ساواک را چشیده،۴ پسرش را فدای انقلاب و جمهوری اسلامی کرده،خودش و پسر دیگرش هم جانباز دفاع مقدس شدهاند؛ آنوقت در استادیومها و فستیوالهای سینمایی دنبال #قهرمان میگردیم!
🔺پ.ن۱: مجید۱۲ساله در تظاهرات پیش از انقلاب ،اصغر ۱۶ساله ۱۲ شهریور ۶۰، خدابخش ۱۸ساله ۱۵ آذر ۶۰ و محمدرضا ۱۴ ساله ۱۱ آبان ۶۱ به شهادت رسیدند.
🔺پ.ن۲: برنامههایی مثل چشم و چراغ از شبکه ۲ سعی کردهاند این خلا را تا حدودی جبران کند؛اما بهرهمندی از این سرمایهی بزرگ،سعی بیشتری میطلبد.
┏━━ °•🖌•°━━┓
@jahad_tabein
┗━━ °•🖌•°━━┛
📕#حکایت
روزی واعظی به مردمش می گفت:
ای مردم!
هر کس دعا را از روی اخلاص بگوید، می تواند از روی آب بگذرد، مانند کسی که در خشکی راه میرود.
جوان ساده و پاکدل،
که خانه اش در خارج از شهر بود و هر روز می بایست از رودخانه می گذشت، در پای منبر بود.
چون این سخن از واعظ شنید،
بسیار خوشحال شد.
هنگام بازگشت به خانه،
دعا گویان، پا بر آب نهاد و از رودخانه گذشت...
روزهای بعد نیز کارش همین بود و در دل از واعظ بسیار سپاسگزاری می کرد.
آرزو داشت که هدایت و ارشاد او را جبران کند.
روزی واعظ را به منزل خویش دعوت کرد، تا از او به شایستگی پذیرایی کند.
واعظ نیز دعوت جوان پاکدل را پذیرفت و با او به راه افتاد.
چون به رودخانه رسیدند، جوان دعا گفت و پای بر آب نهاد و از روی آن گذشت،
اما واعظ همچنان برجای خویش ایستاده بود و گام بر نمی داشت...
جوان گفت:
ای بزرگوار!
تو خود، این راه و روش را به ما آموختی و من از آن روز چنین میکنم، پس چرا اینک برجای خود ایستاده ای، دعا را بگو و از روی آب گذر کن!
واعظ، آهی کشید و گفت:
حق،همان است که تو میگویی،
اما دلی که تو داری، من ندارم!
👳 @mollanasreddin 👳