6.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چرا خدا از جهنم حرف میزنه؟❤️😍
https://eitaa.com/eshgh14
مردی متوجه شد گوش همسرش سنگین شده و شنواییش کم شده است.
به نظرش رسید همسرش باید سمعک بگذارد ولی نمی دانست این موضوع را چگونه با او در میان بگذارد.
بدین خاطر، نزد دکتر خانوادگیشان رفت و مشکل را با او در میان گذاشت.
دکتر گفت برای این که بتوانی دقیق تر به من بگویی که میزان ناشنوایی همسرت چقدر است آزمایش ساده ای وجود دارد.
ابتدا در فاصله ۴ متری او بایست و با صدای معمولی مطلبی را بگو و بعد در فواصل ۳ و ۲ متری تکرار کن تا جواب بگیری.
آن شب همسر آن مرد در آشپزخانه مشغول تهیه شام بود و خود او در اتاق نشیمن بود. مرد به خودش گفت الان فاصله ما ۴ متر است وقتشه امتحان کنم.
با صدای معمولی پرسید: عزیزم شام چی داریم؟ جوابی نشنید. رفت جلوتر و دوباره پرسید، باز هم جوابی نشنید.
باز هم جلوتر رفت و از فاصله ۲ متری پرسید: عزیزم شام چی داریم؟ باز هم جوابی نشنید.
باز هم جلوتر رفت و سوال را تکرار کرد. باز هم جوابی نیامد.
این بار جلوتر رفت و درست از پشت سر همسرش گفت: عزیزم شام چی داریم؟
زنش گفت: مگر کری؟ برای پنجمین بار می گویم: خوراک مرغ...!
نتیجه اخلاقی: مشکل ممکن است آنطور که ما همیشه فکر می کنیم در دیگران نباشد و عمدتا در خود ما باشد!
https://eitaa.com/eshgh14
9.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠حکایت بهلول دانا و مرد فقیر
https://eitaa.com/eshgh14
در یکی از روستاها کشاورزی زندگی می کرد که الاغ پیری داشت؛
از بد روزگار یک روز،
الاغ به درون یک چاه عمیق افتاد!
کشاورز هر چه سعی کرد،
نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد!
تصمیم گرفت برای این که حیوان بیچاره بیشتر زجر نکشد، چاه را با خاک پر کند تا زودتر الاغ بمیرد و مرگ تدریجی او را عذاب ندهد!
هر بار که با سطل روی سر الاغ خاک می ریخت، الاغ خاک ها را می تکاند و زیر پایش می ریخت! کشاورز همین طور بر سر الاغ خاک می ریخت و او هم خاک ها را زیر پایش می گذاشت و بالا می آمد تا این که به لب چاه رسید و از آن خارج شد !
مشکلات نیز همانند خاک بر سر ما می ریزند و ما همواره دو انتخاب داریم: یا زنده به گور شویم یا از آن ها سکویی بسازیم برای صعود!
https://eitaa.com/eshgh14
10.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ترفندی برای تشخیص بادمجان تلخ و شیرین🍆
https://eitaa.com/eshgh14
کارت بانکیم رو به فروشنده دادم و با خیال راحت منتظر شدم تا کارت بکشه، ولى در کمال تعجب، دستگاه پیام داد:
"موجودى کافى نمیباشد! "
امکان نداشت، خودم میدونستم که اقلا سه برابر مبلغى که خرید کردم در کارتم پول دارم.!!
با بیحوصلگى از فروشنده خواستم که دوباره کارت بکشه و این بار پیام آمد:
"رمز نامعتبر است."
این بار فروشنده با بیحوصلگى گفت:
آقا لطفا نقداً پرداخت کنید، پول نقد همراهتون هست؟!
فکر کنم کارتتون رو پیش موبایلتون گذاشتین کلاً سوخته...
در راه برگشت به خانه مرتب این جملهى فروشنده در سرم صدا میکرد؛
"پول نقد همراهتون هست"؟
""خدایا...
ما در کارت اعمالمان کارهاى بسیارى داریم که به امید آنها هستیم مثلا عبادتهایى که کردیم، دستگیرىها و انفاقهایى که انجام دادیم و...
نکند در روز حساب و کتاب بگویند موجودى کافى نیست و ما متعجبانه بگوییم:
مگر میشود؟ این همه اعمالى که فکر میکردیم نیک هستند و انجام دادیم چه شد؟!
و جواب بدهند:
اعمالتان را در کنار چیزهایى قرار دادید که کلاً سوخت و از بین رفت...!""
کنار «بخل» کنار «حسد» کنار « ریا»
کنار «بىاعتمادى به خدا»،
کنار «دنیا دوستى» و ...
نکند از ما بپرسند:
نقد با خودت چه آوردهاى؟ و ما کیسههایمان تهى باشد و دستانمان خالى...
خدایا!
از تمام چیزهایى که باعث از بین رفتن اعمال نیکمان میشود به تو پناه میبریم.
https://eitaa.com/eshgh14
شنیدهام سخنی خوش که پیر کنعان گفت
فراق یار نه آن میکند که بتوان گفت...
حافظ🍀
https://eitaa.com/eshgh14