🌺 «همه قوم و خویش به مادرم گفتند که دوای درد این طفل بی قرار تو، رفتن به جلسات قرآن است.
مرا به جلسات «آقای مسکین» فرستادند. جلسه هفتهای دو بار بود و مسافت منزل ما تا محل جلسه بسیار زیاد، اما شوق آشنایی با قرآن و احکام دین، به ویژه نماز، من و بقیه هم سن و سال هایم را به جلسات کشاند.
در این جلسات با همان گروه بازیگوش باغ و محله همراه بودیم. با هم می خواندیم و با هم تمرین می کردیم.
یادم نمی رود که مادرم به من یاد داده بود که این آیه را زیاد تکرار کنم: «ربنا آتنا في الدنيا حسنة وفي الاخره حسنه وقنا عذاب النار»
اتفاقا روزی در جلسه مربی از بچه ها خواست اگر کسی آیه یا سوره جدیدی را حفظ کرده، بخواند. من بلند شدم و این آیه را اشتباه، پس و پیش خواندم و همه خندیدند و من از خجالت آب شدم و همان جا جلسه را رها کردم. وقتی با گریه به خانه میآمدم، یک کیف جیبی پر از پول پیدا کردم. با چشمهای اشکی، کیف را به مادرم دادم که به معتمدان محل بدهد و گفتم: «دیگر به جلسه نمیروم.»
مادرم گفت: «جمشید (نام قبلی شهید) جان، از جلسه قرآن دلسرد نشو. اگر تو امروز این کیف پر از پول را به صاحبش برمی گردانی، تأثیر همان جلسات قرآن و نماز است.»
🖼 عکس: مادر و همسر شهید خوشلفظ در مراسم تشییع ۱۳۹۶/۹/۳۰
▪️ مادر شهید در تیرماه امسال فوت کردند.
❣️ @Khamenei_Reyhaneh
🍃داستان بسیار زیبا وشنیدنی از امام رضا ، شاه خراسان (ع)، حتما بخونید خیلی زیباست🍃
🔰شیخ عباس قمی در فوائدالرضويه نقل ميكنند كه:
كاروانی از سرخس مشهد اومدند پابوس امام رضا(علیه السلام )، سرخس اون نقطه صفر مرزی است، یه مرد نابینایی تو اونها بود،اسمش حیدر قلی بود.
اومدند امام رو زیارت كردند، از مشهد خارج شدند، یه منزلیه مشهد اُطراق كردند، دارند برمیگردند سرخس، حالا به اندازه یه روز راه دور شده بودند
شب جوونها گفتند بریم یه ذره سر به سر این حیدر قلی بذاریم، خسته ایم، بخندیم صفا كنیم
كاغذهای تمیز و نو گرفتند جلوشون هی تكون میدادند، اینها صدا میداد، بعد به هم میگفتند، تو از این برگه ها گرفتی؟ یكی میگفت: بله حضرت مرحمت كردند
فلانی تو هم گرفتی؟ گفت:آره منم یه دونه گرفتم، حیدر قلی یه مرتبه گفت: چی گرفتید؟
گفتند مگه تو نداری؟ گفت: نه من اصلاً روحم خبر نداره! گفتند: امام رضا تو يکى ازصحن ها برگ سبز میداد دست مردم، گفت: چیه این برگ سبزها، گفتند: امان از آتش جهنم، ما این رو میذاریم تو كفن مون، قیامت دیگه نمیسوزیم، جهنم نمیریم چون از امام رضا گرفتیم،
تا این رو گفتند، دل كه بشكند عرش خدا میشود، این پیرمرد یه دفعه دلش شكست، با خودش گفت: امام رضا از تو توقع نداشتم، بین كور و بینا فرق بذاری، حتماً من فقیر بودم، كور بودم از قلم افتادم، به من اعتنا نشده
دیدن بلند شد راه افتاد طرف مشهد، گفت: به خودش قسم تا امان نامه نگیرم سرخس نمیآم، باید بگیرم، گفتند:آقا ما شوخی كردیم، ما هم نداریم، هرچه كردند، دیدند آروم نمیگیرد، خیال میكرد كه اونها الكی میگند كه این نره،
جلوش رو نتونستند بگیرند
شیخ عباس میگه: هنوز یه ساعت نشده بود دیدند حیدر قلی داره بر میگرده، یه برگه سبزم دستشه، نگاه كردند دیدند نوشته:
«اَمانٌ مِّنَ النار،من ابن رسول الله على بن موسى الرضا»
گفتند: این همه راه رو تو چه جوری یه ساعته رفتی، گفت: چند قدم رفتم، دیدم یه آقایی اومد، گفت: نمیخواد زحمت بكشی، من برات برگه امان نامه آوردم، بگیر برو....
السلام عليك يا علی بن موسى الرّضا المرتضى عليه السلام.
@khandehpak
┄┄┅┅✿🍃❀💞❀🍃✿┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان خنده دار آقا قرائتی از شب اول عروسی یک زن و شوهر🙈😂
@khandehpak
┄┄┅┅✿🍃❀💞❀🍃✿┅┅┄
❖
ثروتمند زندگی کنیم ،
بجای آن که ثروتمند بمیریم
چارلی چاپلین تعریف می کند :
با پدرم رفتم سیرك . توی صف خرید بلیت یه زن وشوهر با چهاربچشون جلوی ما بودند كه با هیجان زیادی در مورد شعبده بازی هایی که قرار بود ببینند، صحبت می کردند…
وقتی به باجه بلیت فروشی رسیدند، متصدی باجه، قیمت بلیت ها رابهشون اعلام کرد . ناگهان رنگ صورت مرد تغییر کرد و نگاهی به همسرش انداخت .معلوم بود که مرد پول کافی نداشت . و نمی دانست چه بکند و به بچه هایی که با آن علاقه پشت او ایستاده بودند، چه بگوید . ناگهان پدرم دست در جیبش برد و یک اسکناس صددلاری بیرون آورد و روی زمین انداخت. سپس خم شد و پول را از زمین برداشت به شانه مرد زد و گفت:
ببخشید آقا، این پول از جیب شما افتاد!
مرد که متوجه موضوع شده بود، همان طور که بهت زده به پدرم نگاه می كرد، گفت: متشکرم آقا.
مرد شریفی بود، ولی درآن لحظه برای این که پیش بچه ها شرمنده نشود، کمک پدرم را قبول کرد…
بعد از این که بچه ها به همراه پدر و مادشان داخل سیرک شدند، من و پدرم آهسته از صف خارج شدیم و به طرف خانه برگشتیم و من در دلم به داشتن چنین پدری افتخار کردم.
آن زیباترین سیرکی بود که به عمرم ندیدم !
ثروتمند زندگی کنیم ،
بجای آن که ثروتمند بمیریم ....
@khandehpak
┄┄┅┅✿🍃❀💞❀🍃✿┅┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این کرسی ها چه سیستمی داشت
که هم تنمون رو گرم میکرد
هم دلمونو ❤️
اگه باهرکی قهرمیکردی
مجبور بودی واسه اینکه شب یخ نزنی
بیای باهاش بخوابی زیر یه پتو!
گرمای اون روزا تقدیم شما😊🌹
@khandehpak
┄┄┅┅✿🍃❀💞❀🍃✿┅┅┄
🗓 پنجشنبه ٢٩ آذر ماه ١٣٩٧
مهمانهای حاج خانم اغلب از شمال میآمدند یا همسایه و اقوام بودند. حاج خانم به من میگفتند میوۀ خوب بخر. منظورشان این بود که میوه، دو سه روزه در خانه خراب نشود. میوۀ خوب را باید سوا میکردم. گرانتر هم بود.
لیست خریدم را بعد از خرید روی یک تکه کاغذ مینوشتم و میدادم دست آقا. ایشان هم مبلغش را به من میدادند. اعتراض هم نمیکردند که چرا اینقدر گران شده. اگرچه به من یادآوری میکردند که برای مصرف خودشان، میوۀ متوسط بگیرم. (براساس خاطره یکی از مرتبطین)
📚 ذکرها فرشتهاند، ص٧۴
🔻مناسبت:
🔹 روز تجليل از شهيد تندگويان
☑️ کانال رسمی مرکز تنظیم و نشر آثار حضرت آیتالله بهجت قدسسره
✅ @bahjat_ir
4_5821015329987364599.mp3
9.99M
#کارگاه_عزت_نفس ۳۵
🚫حواست باشه اگه پیش مردم عزت ظاهری گرفتی، پیش خودت هم عزیز نشی❗️
تکبر و غرور، تورو از اوج عزت به قعر ذلت میکشونه.
@Ostad_Shojae