کانال عشق
✏️ وصیت شهید به دختر ۵ ساله اش در مورد حجاب...... 🌷دلگویه دختر شهید مدافع حرم مهدی دهقان 🔖در پنجم
🔵#سوال_شماره 507
ــــــــــــــــــــــــــ
سلام اگر خانمی در بین نماز متوجه شود که موهای او از چادر بیرون آمده، وظیفه اش چیست؟
📗مرجع #آیت_الله_مکارم
🔴#پاسخ
ــــــــــــــــ
سلام علیکم
ذکر گفتن را قطع کند بدون اینکه صورت نماز بهم بخورد موهای خود را بپوشاند ونماز را ادامه دهد.
ــــــــــــــــــــــــــــ
#احکام_نماز_پوشش
🌺
🍀🌺
🌺🍀🌺🍀
i #اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
✴️•☜ریشه ی بیماری ها و خرابی بدن چیست؟
✍امام صادق (ع): ريشه (بيمارى) و خرابى بدن ترك غذاى شب است.
🔻البته کسانی که خود را عالم به
🔻مصالح ومفاسد جسم انسان میدانند 🔻مردم را تشویق به ترک شام میکنند،
🔻که البته اهل علم میدانند که اینان 🔻جاهلانی هستند که خود را عالم
🔻معرفی کرده اند
📚الكافى ، ج ۶ ، ص ۲۸۸.
🍒 @tebolathar
#باهم_بسازیم ۱۰
تفاوت های زن و مرد ۲
🍃 مغز مردها برای انجام چند کار به طور همزمان ساخته نشده،
پس نمی توانند هم حرف بزنند هم احساس کنند!
اما زنان بطور همزمان چند فعالیت را باهم انجام میدهند.
🍃مردها نسبت به مسائل پیرامون خود، کلی نگر هستند
در حالیکه زنان جزئی نگر هستند.
👈 در برابر خانم خانه تان، به جزییات ظاهری اش توجه کنید؛ هرچند کوچک 😉
@Ostad_Shojae
قسمت سوم داستان دنباله دار بدون تو هرگز: آتش
.
چند روز به همین منوال می رفتم مدرسه … پدرم هر روز زنگ می زد خونه تا مطمئن بشه من خونه ام … می رفتم و
سریع برمی گشتم … مادرم هم هر دفعه برای پای تلفن نیومدن من، یه بهانه میاورد … تا اینکه اون روز، پدرم زودتر
برگشت …با چشم های سرخش که از شدت عصبانیت داشت از حدقه بیرون می زد … بهم زل زده بود … همون وسط
خیابون حمله کرد سمتم …موهام رو چنگ زد و با خودش من رو کشید تو …اون روز چنان کتکی خوردم که تا چند روز
نمی تونستم درست راه برم … حالم که بهتر شد دوباره رفتم مدرسه … به زحمت می تونستم روی صندلی های چوبی
مدرسه بشینم…
هر دفعه که پدرم می فهمید بدتر از دفعه قبل کتک می خوردم … چند بار هم طولانی مدت زندانی شدم … اما عقب نشینی
هرگز جزء صفات من نبود …بالاخره پدرم رفت و پرونده ام رو گرفت … وسط حیاط آتیشش زد … هر چقدر التماس
کردم … نمرات و تلاش های تمام اون سال هام جلوی چشم هام می سوخت … هرگز توی عمرم عقب نشینی نکرده بودم
اما این دفعه فرق داشت … اون آتش داشت جگرم رو می سوزوند … تا چند روز بعدش حتی قدرت خوردن یه لیوان آب
رو هم نداشتم … خیلی داغون بودم …بعد از این سناریوی مفصل، داستان عروس کردن من شروع شد … اما هر
خواستگاری میومد جواب من، نه بود … و بعدش باز یه کتک مفصل … علی الخصوص اونهایی که پدرم ازشون بیشتر
خوشش می اومد … ولی من به شدت از ازدواج و دچار شدن به سرنوشت مادر و خواهرم وحشت داشتم … ترجیح می
دادم بمیرم اما ازدواج کنم …تا اینکه مادر علی زنگ زد…
قسمت چهارم داستان دنباله دار بدون تو هرگز: نقشه بزرگ
.
به خدا توسل کردم و چهل روز روزه نذر کردم … التماس می کردم … خدایا! تو رو به عزیزترین هات قسم … من رو از
این شرایط و بدبختی نجات بده …هر خواستگاری که زنگ می زد، مادرم قبول می کرد … زن صاف و ساده ای بود …
علی الخصوص که پدرم قصد داشت هر چه زودتر از دست دختر لجباز و سرسختش خلاص بشه…تا اینکه مادر علی زنگ
زد و قرار خواستگاری رو گذاشت…
شب که به پدرم گفت، رنگ صورتش عوض شد … طلبه است؟ … چرا باهاشون قرار گذاشتی؟ … ترجیح میدم آتیشش
بزنم اما بهاین جماعت ندم … عین همیشه داد می زد و اینها رو می گفت …مادرم هم بهانه های مختلف می آورد … آخر
سر قرار شد بیان که آبرومون نره … اما همون جلسه اول، جواب نه بشنون… ولی به همین راحتی ها نبود … من یه ایده
فوق العاده داشتم … نقشه ای که تا شب خواستگاری روش کار کردم…به خودم گفتم … خودشه هانیه … این همون
فرصتیه که از خدا خواسته بودی … از دستش نده …علی، جوان گندم گون، لاغر و بلندقامتی بود … نجابت چهره اش
همون روز اول چشمم رو گرفت … کمی دلم براش می سوخت اما قرار بود قربانی نقشه من بشه …یک ساعت و نیم با هم
صحبت کردیم … وقتی از اتاق اومدیم بیرون … مادرش با اشتیاق خاصی گفت … به به … چه عجب … هر چند انتظار
شیرینی بود اما دهن مون رو هم می تونیم شیرین کنیم یا …مادرم پرید وسط حرفش … حاج خانم، چه عجله ایه… اینها
جلسه اوله همدیگه رو دیدن… شما اجازه بدید ما با هم یه صحبت کنیمبعد …- ولی من تصمیمم رو توی همین یه جلسه
گرفتم …اگر نظر علی آقا هم مثبت باشه، جواب من مثبته …این رو که گفتم برق همه رو گرفت … برق شادی خانواه
داماد رو … برق تعجب پدر و مادر من رو …پدرم با چشم های گرد، متعجب و عصبانی زل زده بودتوی چشم های من
… و من در حالی که خنده ی پیروزمندانه ای روی لب هام بود بهش نگاه می کردم … می دونستم حاضره هر کاری بکنه
ولی دخترش رو به یه طلبه نده …
#شعر_ناب
جلوههای یار
هر دم ببینم یار را، آن مونس و دلدار را
در جلوههای نو به نو، آن رونق هر کار را
هر جلوهاش دل میبرد، جان میدهد، جان میخرد
عشقش نشانم میدهد، هم مقصد و هم راه را
آن یار بی نام و نشان، در جلوههای بیامان
زنّار پاره میکند، از عشق خود، عیّار را
در هیبت و اندر جلال، آن یار بی مثل و مثال
از غیرت یکتاییاش آتش زده اغیار را
چونانِ خورشیدِ عیان، میتابد و روشن كند
در ظلمت آخرزمان، هر روزن و ديوار را
در جلوههای بيكران، جارى ز فيضش آن به آن
همچون گلستان میكند، هر باغ و هر گلزار را
#خانم_فاطمه_میرزایی
@Lotfiiazar
✅ عمل به معلومات
📹 حضرت آیتالله بهجت قدسسره:
🔸 برای عمل چطور؟ آدم باید اختیاراً آنچه را که میداند [عمل] بکند، پا نگذارد [وگرنه] پشیمان میشود. آن چیزی که نمیداند را به این و آن نگاه نگند، به دفتر[شرع] نگاه کند.
🔸[اگر] بازهم ندانست توقف و احتیاط باید بکند تا روشن بشود، گفتهاند به آن چیزهایی که میدانی اگر عمل بکنی، « أورثه الله علم ما لا یعلم»[١]، «کفی مالم یعلم»[٢]، «لنهدینّهم سبلنا»[٣].
🔶مسئله اگر تا به این درجه هم آمد و دیدیم روشن نشد برما، بدانیم که خیلی چیزها را زیر پا گذاشتهایم؛ خیال کردیم که ما به واجبات عمل کردیم و محرمات را ترک کردهایم.
#توضیح بیشتر:
١. «من عمل بما علم ورّثه الله علم ما لم یعلم؛ کسی که به دانستهی خود عمل کند خداوند او را وارث و دارای اموری که نمیداند میکند.»؛ بحار الانوار، ج ۶۸، ص ۳۶۳ و ج ۹۲، ص ۱۷۲.
٢. «من عمل بما علم کفی ما لم یعلم؛ کسی که به دانستهی خود عمل کند نسبت به آنچه نمیداند کفایت میشود [یعنی خداوند به تدریج مجهولات را برای او معلوم و روشن میگرداند].»؛ بحار الانوار، ج ۲، ص۳۰، روایت ۱۴ و ص ۲۸۰، روایت ۴۹.
٣. «و الذین جاهدوا فینا لنهدینّهم سبلنا؛ آنان که در راه ما تلاش و مجاهدت کنند به راههای خود هدایت میکنیم»؛ سورهی عنکبوت، آیه ۶۹.
📚 بخشی از فرمایشات حضرت آیتاللهالعظمی بهجت اعلیالله مقامه در دیدار جمعی از طلاب مشهد با معظمله - تابستان ١٣٧۶
💻 مشاهده این مطلب و مطالب مشابه از طریق لینک زیر در سایت رسمی مؤسسه نشر آثار حضرت آیتالله بهجت(ره):🔻
👆 http://bahjat.ir/fa/content/10589
🔷 @bahjat_ir