تکنیک های مهربانی_4.mp3
10.38M
#تکنیک_های_مهربانی 💞 ۴
تکنیک چهارم؛
به کسی، برای خاطرِ خودش؛
مهربانی نکــــن!!
مهربانی که کردی؛
بده دستِ خدا، و دیگه فراموشش کن!
#فقط_بخاطر_لبخند_خدا
مهربان باش❤️
@ostad_shojae
🔴 #اثر_لحن_در_زندگی
💠 آقایان و خانمهای عزیز بدانید #لحن شما موقع صدا کردن همسرتان به او میفهماند که یک #گفتگوی عاشقانه منتظرش است یا یک دعوا.
💠 پس سعی کنید بر روی #آرامش لحنتان و نحوه گفتن کلمات بیشتر تمرکز کنید.
💠 #لحن شما، قدرت بالا و پایین بردن صمیمیت و محبتِ بین شما را دارد.
🍃❤️ @zanashooi_amoozesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔊 زودتر از غریبهها به
خانمت #احترام کن
#استاد_پناهیان
🍃❤️ @zanashooi_amoozesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ببینید
💠 جلوی بچه به یکدیگر احترام بذاریم!
🍃❤️ @zanashooi_amoozesh
💠💠💠
@tebolathar
🌸 #درد_طحال
🍃غلامی ازدرد طحال به حضرت علی(ع) شکایت کرد
⚜امام علی (ع)⚜
✍🏻به او سه روز سبزی تره طعام دهید. سپس به او سه روز طعام دادند وخونش ارام شد و درمان یافت
📚المحاسن ۵۱2
🌸 مرکز #طب_جامع اسلامی و سنتی🌸
@tebolathar
#طب_الاطهار
💠💠💠
💠💠💠
@Tebolathar
🌸 #بیدمشک
⇦✨برای آرام شدن اعصاب روزی ۲فنجان از دمکرده گل بیدمشک میل شود
⇦✨شربت بید مشک تقویت کننده قلب است
⇦✨برای درمان کم اشتهایی از شربت بیدمشک استفاده شود
🌸 مرکز #طب_جامع اسلامی و سنتی🌸
@tebolathar
#طب_الاطهار
💠💠💠
#تست_همسرداری
💠هر چند وقت یکبار، از همسرتان بپرسید چگونه همسری برای او هستید؟ آیا توانستهاید بخشی از خواستههای #همسرتان را محقق کنید؟
از او بخواهید صادقانه رفتارهای #مثبت و #منفی شما را بگوید.
💠 و شما از انتقاداتش استقبال ویژه کنید نه اینکه سبب #مشاجره شود.
انتقادپذیری، شما را نزد همسرتان #محبوب و تو دل برو میکند.😊
🍃❤️ @zanashooi_amoozesh
🔴 #سالگرد_ازدواج
💠 سالگرد ازدواجمان بود. فکر نمیکردم که یادش باشد. داشت توی زیرزمین خانه کار میکرد. مغرب شد. با همان لباس #خاکی و گچی رفت بیرون و با دسته گل و #شیرینی برگشت.
💠گفتم: «تو این طوری با این سر و وضع رفتی شیرینی فروشی؟» گفت: «آره مگه چه اشکالی داره؟ #سالگرد ازدواجمونه؛ نباید شیرینی و گل میگرفتم؟» گفتم: «وقتای دیگه اگه خط اتوی لباست میشکست، حاضر نبودی بری بیرون.» گفت: آره، اما اگه میخواستم لباس عوض کنم، شیرینی فروشی #تعطیل میشد.»
#شهید_سید_محمد_مرتضی_نژاد
📙فرهنگنامهشهدایسمنان،ج۸ص۵۶۹
🍃❤️ @zanashooi_amoozesh
🔴 #پرخاشگری_همسر
💠 یک راه حل برای #پرخاشگریهای بیمورد همسر این است که از او بخواهید تمام انتقادات خود را نسبت به شما روی #کاغذ بنویسد و به شما بدهد.
💠 بعد از خواندن #انتقادات به هیچ وجه در صدد دفاع از انتقاداتش برنیایید. حتی اگر حق با شماست. فقط بگویید #سعی میکنم عیبهامو برطرف کنم.
💠 اینکار به او #آرامش میدهد و نیز برای رشد و #سعه_صدر شما بسیار مفید است.
🍃❤️ @zanashooi_amoozesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #بهترین دختر و بهترین پسر برای #ازدواج کیه؟!
#استاد_پناهیان
🍃❤️ @zanashooi_amoozesh
قسمت آخر داستان دنباله دار بدون تو هرگز: مبارکه ان شاء الله
.
تلفن رو قطع کردم … و از شدت شادی رفتم سجده … خیلی خوشحال بودم که در محبتم اشتباه نکردم و خدا، انتخابم رو
تایید می کنه …
اما در اوج شادی … یهو دلم گرفت …
گوشی توی دستم بود و می خواستم زنگ بزنم ایران … ولی بغض، راه گلوم رو سد کرد … و اشک بی اختیار از چشم هام
پایین اومد …
وقتی مریم عروس شد … و با چشم های پر اشک گفت … با اجازه پدرم … بله …
هیچ صدای جواب و اجازه ای از طرف پدر نیومد … هر دومون گریه کردیم … از داغ سکوت پدر …
از اون به بعد … هر وقت شهید گمنام می آوردن و ما می رفتیم بالای سر تابوت ها … روی تک تک شون دست می
کشیدم و می گفتم …
– بابا کی برمی گردی؟ … توی عروسی، این پدره که دست دخترش رو توی دست داماد می گذاره … تو که نیستی تا دستم
رو بگیری … تو که نیستی تا من جواب تایید رو از زیونت بشنوم … حداقل قبل عروسیم برگرد … حتی یه تیکه استخون
یا یه تیکه پلاک … هیچی نمی خوام … فقط برگرد …
گوشی توی دستم … ساعت ها، فقط گریه می کردم …
بالاخره زنگ زدم … بعد از سلام و احوال پرسی … ماجرای خواستگاری یان دایسون رو مطرح کردم … اما سکوت
عمیقی، پشت تلفن رو فرا گرفت … اول فکر کردم، تماس قطع شده اما وقتی بیشتر دقت کردم … حس کردم مادر داره
خیلی آروم گریه می کنه …
بالاخره سکوت رو شکست …
– زمانی که علی شهید شد و تو … تب سنگینی کردی … من سپردمت به علی … همه چیزت رو … تو هم سر قولت
موندی و به عهدت وفا کردی …
بغض دوباره راه گلوش رو بست …
– حدود 41 شب پیش … علی اومد توی خوابم و همه چیز رو تعریف کرد … گفت به زینبم بگو … من، تو رو بردم و
دستتون رو توی دست هم میزارم … توکل بر خدا … مبارکه …
گریه امان هر دومون رو برید …
– زینبم … نیازی به بحث و خواستگاری مجدد نیست … جواب همونه که پدرت گفت … مبارکه ان شاء الله …
دیگه نتونستم تلفن رو نگهدارم و بدون خداحافظی قطع کردم… اشک مثل سیل از چشمم پایین می اومد … تمام پهنای
صورتم اشک بود …
همون شب با یان تماس گرفتم و همه چیز رو براش تعریف کردم … فکر کنم … من اولین دختری بودم که موقع دادن
جواب مثبت … عروس و داماد … هر دو گریه می کردن …
توی اولین فرصت، اومدیم ایران … پدر و مادرش حاضر نشدن توی عروسی ما شرکت کنن … مراسم ساده ای که ماه
عسلش … سفر 41 روزه مشهد … و یک هفته ای جنوب بود …
هیچ وقت به کسی نگفته بودم … اما همیشه دلم می خواست با مردی ازدواج کنم که از جنس پدرم باشه … توی فکه …
تازه فهمیدم … چقدر زیبا … داشت ندیده … رنگ پدرم رو به خودش می گرفت …