⚫️یك شب ساعت دوازده شهید محمد حسین یوسف الهی به شهید محمد رضا كاظمی كه علاقه زیادی به شهید حسین یوسف الهی داشت
گفته بود؛ سریع خودت را به منطقه فاو برسان كه شهید حاج حسین بادپا سر پست به خواب رفته است.
او هم سریع خودش را ظرف بیست دقیقه به اروند رسانده بود و دیده بود که حسین بادپا خواب است.
وقتی این قضیه را از محمد رضا کاظمی شنیدم، متعجب شدم و به اهواز رفتم.
شهید حسین یوسف الهی را دیدم و گفتم: تو این جا هستی و اروند را کنترل می کنی؟
گفت: فرقی نمی کند، اینجا یا آنجا ، خواب یا بیدار، اگر آدم بشویم ، همه مشکلات حل می شود.
راوی علی نجیب زاده همرزم شهید
شادے روحش صلــــــواتــــــــ🌺🍃
#الّلهُـمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَـــ_الْفَـــرَج
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_صلوات
#ما_ملت_امام_حسینیم
#باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید
⬅️ آبروی کوچه ؛ افتخار محله ➡️
🌷به یاد شهید محمدرضا میرزازاده
🔹️ سخنران: حجت الاسلام ناصر سعیدی پناه
🔹️ راوی: برادر شهید ؛ حسین میرزازاده
🔹️با اجرای گروه سرود شهدا
🕤 زمان: جمعه ۷ بهمن ماه؛همراه بانماز مغرب وعشا
📍مکان: اردکان؛خیابان شهدای جنت آباد؛ مسجد اعظم
+ با همکاری پایگاه حمزه و هیات شهدای جنت اباد
کانال رسمی مؤسسه عشق +۳ 👇👇
🌷 @eshgh3
دیدار و دعوت از خانواده شهید میرزازاده
برای مراسم آبروی کوچه ؛ افتخار محله
📜 داستان کوتاه
در زمانهای گذشته، پادشاهی تخته سنگ را در وسط جاده قرار داد و برای این که عکس العمل مردم را ببیند، خودش را در جایی مخفی کرد. بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بیتفاوت از کنار تخته سنگ میگذشتند؛ بسیاری هم غر میزدند که این چه شهری است که نظم ندارد؛ حاکم این شهر عجب مرد بیعرضهای است و… با وجود این هیچکس تخته سنگ را از وسط بر نمیداشت. نزدیک غروب، یک روستایی که پشتش بار میوه و سبزیجات بود، نزدیک سنگ شد. بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کناری قرار داد. ناگهان کیسهای را دید که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود. کیسه را باز کرد و داخل آن سکههای طلا و یک یادداشت پیدا کرد. پادشاه در آن یادداشت نوشته بود: هر سد و مانعی میتواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد.