⬅️ آبروی کوچه ؛ افتخار محله ➡️
🌷به یاد شهید محمدرضا میرزازاده
🔹️ سخنران: حجت الاسلام ناصر سعیدی پناه
🔹️ راوی: برادر شهید ؛ حسین میرزازاده
🔹️با اجرای گروه سرود شهدا
🕤 زمان: جمعه ۷ بهمن ماه؛همراه بانماز مغرب وعشا
📍مکان: اردکان؛خیابان شهدای جنت آباد؛ مسجد اعظم
+ با همکاری پایگاه حمزه و هیات شهدای جنت اباد
کانال رسمی مؤسسه عشق +۳ 👇👇
🌷 @eshgh3
دیدار و دعوت از خانواده شهید میرزازاده
برای مراسم آبروی کوچه ؛ افتخار محله
📜 داستان کوتاه
در زمانهای گذشته، پادشاهی تخته سنگ را در وسط جاده قرار داد و برای این که عکس العمل مردم را ببیند، خودش را در جایی مخفی کرد. بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بیتفاوت از کنار تخته سنگ میگذشتند؛ بسیاری هم غر میزدند که این چه شهری است که نظم ندارد؛ حاکم این شهر عجب مرد بیعرضهای است و… با وجود این هیچکس تخته سنگ را از وسط بر نمیداشت. نزدیک غروب، یک روستایی که پشتش بار میوه و سبزیجات بود، نزدیک سنگ شد. بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کناری قرار داد. ناگهان کیسهای را دید که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود. کیسه را باز کرد و داخل آن سکههای طلا و یک یادداشت پیدا کرد. پادشاه در آن یادداشت نوشته بود: هر سد و مانعی میتواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد.
‼️خنـده ملائـک
✍آیتالله مجتهدی تهرانی فرمودند: در روایت است وقتی تلقین به بعضی مردگان خوانده می شود و او را تکان می دهند و می گویند: "اِسمَع!اِفهَم!" ملایکه میخندند که این زنده بود نفهمید الان چگونه بفهمد؟!!!
خدا کند ما از این دسته نباشیم که ملائکه به ما بخندند. إن شاءالله تا زنده هستیم، بشنویم و بفهمیم.
یک جای دیگر که ملائکه می خندند، زن بی حجابی است که رویش را از نامحرم نمی گرفته و حالا مرده است. وقتی او را دفن می کنند، باید روی او ر ا باز کنند و عقب بزنند، قبر کن می گوید: "یک محرم بیاید"
اینجاست که ملائکه می خندند و می گویند: "این وقتی زنده بود، همه سر و صورت او را می دیدند و محرم و نامحرم نداشت، حالا می گویید محرم بیاید، رویش را عقب بزند؟!
#مرگ
#آخرت
#قیامت
#قبر
#عذاب