#عشق علیهالسلام 🇵🇸 همسرداری
#یه_لقمه_عشق یخمک 😋 بستنی_یخی فیلم کامل و مشخص هست عزیزان الانم که فصل درست کردن انواع شربت خون
#یه_لقمه_عشق
برای این غذای خوشمزه که هم خورش بادمجون حساب میشه هم رول بادمجون/؛ هم با برنج 🍚میشه
بخوری هم با پاستا 🍝هم با نون🥖
برای ۴نفر
۴ بادمجون رو پوست بگیرید و از پهنا طوری برش بدید
که نه نازک باشه و نه ضخیم/؛ بادنجون ها سرخ کنید.
یک پیاز 🧅رو رنده کنید و تف بدید، سبک که شد بهش فلفل دلمه 🫑رنده شده رو اضافه کنید. کمی که تف خورد زردچوبه رو به پیاز اضافه کنید.
۲۵۰ تا ۳۰۰ گرم گوشت چرخکرده 🍖رو اضافه کنید.
رنگ گوشت که عوض شد دو ق غ رب گوجه 🥫رو اضافه کرده
و بعد تف خوردن ادویه ها رو اضافه میکنیم:
ادویه ها شامل /؛ نمک ، فلفل قرمز، فلفل سیاه، آویشن،
پودر سیر🧄، پاپریکا (اویشن و پودر سیرخیلی مهمه )
در تابه رو بذارید تا مواد به اندازه ی ربع روی حرارت ملایم به خورد هم برن.
مواد گوشتی رو روی بادنجون های 🍆سرخ شده و روغن گرفته شده پهن کنید( بادمجون ها رو بعد سرخ شدن روی حوله کاغذی بذارید تا روغن اضافیش کشیده بشه)
اون ها رو رول کنید.
داخل ی تابه بچینید و روش سس رو بریزید. و ده دقیقه با در بسته بهش زمان بدید تا سس بخورد مواد بره.
برای سس؛ ی پیاز 🧅رو رنده کنید و تف بدید بهش دو ق غ رب گوجه🥫، ۱ ق چ نمک ،۱ ق چ شکر، ۱ ق غ ابلیمو 🍾و ۱ ق غ سرکه سفید و اگر داشتید ی خرده دانل خردل اسیاب شده رو اضافه کنید و یک و نیم لیوان اب (جوش بهتره) و بذارید جا بیفته.
@yeganesadat.recipe
•┈┈••••✾•🌿🦋🌿•✾•••┈┈•
💞مذهبی ها عاشق ترند...
─┅ঊ🍃🌹🍃ঊ┅─
https://eitaa.com/joinchat/449511507C0c639667b3
─┅ঊ🍃🌹🍃ঊ┅─
#عشق علیهالسلام 🇵🇸 همسرداری
#مهارت نحوه صدا کردن همسر میتواند وسیله ای برای ابراز عشق و محبت بین زن و مرد باشد! وقتی"آقا/خا
#مهارت
💗 کم توقع باشیم؛ از همسرمان آن قدر انتظار داشته باشیم که بتواند به انتظارات پاسخ دهد.
💗 گذشت کنید؛ مطمئنا زندگی بدون خطا نیست و هر کدام از ما دچار اشتباهاتی می شویم و با گذشت می شود زندگی شیرین تری داشت.
💗 این را قبول کنید که او با یکسری عادات و خو ی ها بزرگ شده است و راحت نمی تواند آنها را کنار بگذارد. به او فرصت دهید.
•┈┈••••✾•🌿🦋🌿•✾•••┈┈•
💞مذهبی ها عاشق ترند...
─┅ঊ🍃🌹🍃ঊ┅─
https://eitaa.com/joinchat/449511507C0c639667b3
─┅ঊ🍃🌹🍃ঊ┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#زیر_باران
🟠از نصیحت فرزندان زود خسته نشوید
اگر فرزندی مطابق میل پدر و مادر نبود...
❤️ آیت الله استاد مرتضی تهرانی (ره)
#تربیت_فرزند
•┈┈••••✾•🌿🦋🌿•✾•••┈┈•
💞مذهبی ها عاشق ترند...
─┅ঊ🍃🌹🍃ঊ┅─
https://eitaa.com/joinchat/449511507C0c639667b3
─┅ঊ🍃🌹🍃ঊ┅─
#عشق علیهالسلام 🇵🇸 همسرداری
#عشوه_گری وقتی کنار هم نشستین و یاد خاطرات میفتین ، یا در کل وقتی یاد خاطرات شیرین اوایل ازدواج م
#عشوه_گری
سلام خانومای دلبر
یه چالش جدید آوردم براتون🥰
به عشقتون بگید:آقایی جونم یه سوال جنسی ازت بپرسم؟🙊🙀🏃🏻♀🥰
اونم کلی تعجب میکنه و پیش خودش هزار جور فکر میکنه😂😀
بعد که گفت آره بپرس بهش بگید:
جنس دلت از چیه که انقد مهربونی عشخم🥰😝♥️
و حسابی دلبرررری کنید☺️🥰
•┈┈••••✾•🌿🦋🌿•✾•••┈┈•
💞مذهبی ها عاشق ترند...
─┅ঊ🍃🌹🍃ঊ┅─
https://eitaa.com/joinchat/449511507C0c639667b3
─┅ঊ🍃🌹🍃ঊ┅─
#عشق علیهالسلام 🇵🇸 همسرداری
#جدی_نگیرید چوپان کوچولوی مهربان😁😍 میخواد بره رو زودتر برسونه به مادرش😍 #فرزندآوری •┈┈••••✾•🌿🦋🌿•
#جدی_نگیرید
راز موفقیت همسرداری ملانصرالدین
ملانصرالدین را گفتند: چگونه چهل بهار بدون مرافعه و جدال با عیال سر کردی؟
او در پاسخ جماعت گفت: ما با هم عهدی بستیم و آن اینکه اگر من آتش خشمم زبانه کشید او برای انجام یک امری نیکو به جای جدل به مطبخ رود تا کشتی طوفان زده من به ساحل آرامش و سکون برسد
و اگر رگ غضب او متورم شد، من به طویله روم و کمی ستوران را رسیدگی کنم و وارد بیت نشوم تا عیال خونش از جوش بیافتد.
و اینک من، شکر خدا، چهل سال است که بیشتر عمر را در طویله زندگی می کنم...🙈😁
•┈┈••••✾•🌿🦋🌿•✾•••┈┈•
💞مذهبی ها عاشق ترند...
─┅ঊ🍃🌹🍃ঊ┅─
https://eitaa.com/joinchat/449511507C0c639667b3
─┅ঊ🍃🌹🍃ঊ┅─
#عشق علیهالسلام 🇵🇸 همسرداری
#بانوی_باسلیقه 🔹 خرگوش با جوراب برای بچه ها یا دکور منزل 🐰 •┈┈••••✾•🌿🦋🌿•✾•••┈┈• 💞مذهبی ها عاشق تر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بانوی_باسلیقه
🎀 آموزش مچ پاپیونی
•┈┈••••✾•🌿🦋🌿•✾•••┈┈•
💞مذهبی ها عاشق ترند...
─┅ঊ🍃🌹🍃ঊ┅─
https://eitaa.com/joinchat/449511507C0c639667b3
─┅ঊ🍃🌹🍃ঊ┅─
#عشق علیهالسلام 🇵🇸 همسرداری
#مدیریت_قهر عذر خواهی تنها به این معنا نیست که بگویید متأسفید بلکه باید آن اتفاق را برای همیشه فرام
#مدیریت_قهر
بپذیرید که شما و همسرتان دید متفاوتی نسبت به قضایا دارید و دارای ایده ها و عقاید متفاوتی هستید، با پذیرفتن این موضوع می توانید نظرات یکدیگر را حتی متفاوت قبول کنید و برای صحبت های یکدیگر ارزش قائل شوید.
•┈┈••••✾•🌿🦋🌿•✾•••┈┈•
💞مذهبی ها عاشق ترند...
─┅ঊ🍃🌹🍃ঊ┅─
https://eitaa.com/joinchat/449511507C0c639667b3
─┅ঊ🍃🌹🍃ঊ┅─
#عشق علیهالسلام 🇵🇸 همسرداری
#زیبا_بمان در سنین بالاتر، هدف از آرایش کردن این است که چره را شادابتر و جوانتر و براقتر نشان ده
#زیبا_بمان
اجتناب از سایههای تیره
موقع آرایش کردن همیشه از رنگهای طبیعی و ملایم استفاده کنید. رنگهای تیره ظاهر شما را مسنتر نشان میدهند. سعی کنید از سایههای خیلی تیره پشت چشم استفاده نکنید.
•┈┈••••✾•🌿🦋🌿•✾•••┈┈•
💞مذهبی ها عاشق ترند...
─┅ঊ🍃🌹🍃ঊ┅─
https://eitaa.com/joinchat/449511507C0c639667b3
─┅ঊ🍃🌹🍃ঊ┅─
#عشق علیهالسلام 🇵🇸 همسرداری
#سبک_زندگی 🌷 محمد پارسا سه ساله با لحن بچه گانه و با عصبانیت و ناراحتی میگفت: مامان نذار شوهرت بره،
#سبک_زندگی
🌷 برای بهترین دوستان خود دعای شهادت کنید.
هرچند که خیلی از افراد میگویند: خدا نکند!
این چه حرفهایی است که میزنید؟!!!
چرا دعای مردن میکنید برای هم؟
اما آنها غافلند از اینکه شهادت، مردن نیست.
شهادت زنده ماندن ابدی است، جاودانگی ست
و چه بهتر از جاودانه شدن؟
📚 شهید سید مجتبی علمدار
⚘ شادی روح شهدا صلوات
•┈┈••••✾•🌿🦋🌿•✾•••┈┈•
💞مذهبی ها عاشق ترند...
─┅ঊ🍃🌹🍃ঊ┅─
https://eitaa.com/joinchat/449511507C0c639667b3
─┅ঊ🍃🌹🍃ঊ┅─
#عشق علیهالسلام 🇵🇸 همسرداری
#دانستنی در فضا الکل وجود دارد! در سال 2006 / 1385 یکی از رادیوتلسکوپ های مرلین در انگلستان، موفق
#دانستنی
🪐سیاره ای که به دور هیچ ستاره ای نمی چرخد!
سیاره ای بزرگ و چندین برابر مشتری است. اما یک نکته غیرعادی در مورد آن وجود دارد؛ اینکه مدار مشخصی ندارد و به دور هیچ ستاره ای نمی چرخد.
این سیاره در سال 2012 / 1390 کشف و سیاره «سرکش » نامیده شد.
ممکن است که این سیاره، بخشی از یک سامانه ستاره ای بوده باشد که در یک برخورد بزرگ از منظومه خود به بیرون پرت شده است.
شاید هم این جسم، یک کوتوله قهوه ای یا ستاره ای نارس باشد.
•┈┈••••✾•🌿🦋🌿•✾•••┈┈•
💞مذهبی ها عاشق ترند...
─┅ঊ🍃🌹🍃ঊ┅─
https://eitaa.com/joinchat/449511507C0c639667b3
─┅ঊ🍃🌹🍃ঊ┅─
#عشق علیهالسلام 🇵🇸 همسرداری
#داستان خانه مریم و سعید 🔹 قسمت ١۶ جمعه؛ وقت نماز صبح بود. مریم سعید رو برای نماز بیدار کرد. با همو
#داستان خانه مریم و سعید
🔹 قسمت ١٧
فاطمه هم بالاخره بیدار شد. اما نه کاملاً بیدار. از کنار مامان و بابا که رد شد هنوز داشت چشماشو می مالید بلکه یه ذره خوابی که تهش مونده بریزه بیرون. متوجه نشد که سلام کنه. رد شد که بره وضو بگیره. مامان و بابا اما سلام کردند و قربون صدقه ش رفتند.
بابا گفت:
_قربون دخترم برم. چه دختر خوشگلی دارم من....
مامان هم با لحنی سرشار از محبت گفت:
_مامان جان نمازتو خوندی دوباره بخواب.
فاطمه که انگار تازه چشماش باز شده و مامان رو دیده بود، اومد سمتش. کنار مریم ایستاد و گفت:
_سلام. داری چی می نویسی مامان؟
مریم فاطمه رو در آغوش گرفت، گونه ش رو بوسید و گفت:
_فردا سر سال خمسی مونه. دارم چیزایی که تو خونه داریم رو حساب می کنم.
یه بوس دیگه چاشنی صحبتاش کرد و ادامه داد:
_حالا پاشو نمازتو بخون و بخواب. وقتی بیدار شدی یه نگاهی بکن اگه چیزی داری که باید خمسش حساب کنیم بگو تا یادداشت کنم.
مدتی بود که مریم می خواست با سعید درباره موضوعی صحبت کنه. درباره ی علی. اینکه نزدیک سن بلوغه و سعید به عنوان پدرش باید یه سری مسائل مربوط به این دوران حساس و البته احکام دینیش رو برای علی توضیح بده.
حدودای 9 صبح بود که بچه ها بیدار شدند. طبق معمول، مستقیم رفتند پشت در اتاق مامان و بابا. در زدند و حسابی سر و صدا راه انداختند. دیگه خواب آلوده نبودند. در واقع منگی خواب از سرشون پریده بود و سرحال، آماده ی بازی و حرکت بودند.
مریم بیدار بود. اما نتونست از جاش بلند بشه. حالش خیلی خوب نبود. یواش به سعید گفت:
_آقا سعید لطفی کن محمد رو ببر دستشویی. الان جیش داره.
سعید به سختی از جا بلند شد. بعد یه هفته، تازه یه روز فرصت خوابیدن پیدا کرده بود. در اتاق رو که باز کرد، چهره ی سرشار از نشاط بچه ها رو دید. لبخند بر لبهاش نشست. سلام گرمی به بچه ها داد. رو کرد به محمد:
_بابا جیش داری؟
محمد که در مرحله ی انفجار مثانه بود، طبق معمول جواب داد:
_نه ندارم.
مریم با صدایی بلندتر گفت:
_آقا سعید، محمد جیش داره. حتماً ببرش.
سعید هم محمد رو بغل کرد و بوسید و بردش دستشویی.
علی دست و صورتشو شست. زیر کتری رو روشن کرد. لباساشو پوشید که بره برای صبحانه نون بگیره.
فاطمه هم دراز کش با کتاب داستاناش مشغول بود.
بالاخره مریم تونست بلند بشه. موهاشو شونه و مرتب کرد. هم زمان خوابی که دیده بود داشت تو ذهنش مرور می شد. خواب اینکه علی داشت فاطمه رو اذیت می کرد. تو یه جایی شبیه دشت بودند. علی یه هو افتاد توی یه دره و پاش شکست.
خدار رو شکر کرد که فقط خواب بوده و بچه ها شکرخدا صحیح و سالمند. یه مبلغی هم صدقه کنار گذاشت.
مسئولیت فاطمه مدیریت پهن کردن زیرسفره و سفره و آوردن وسایل سفره ست. جمع کردن سفره و تکوندن زیر سفره هم با علی هستش.
بعد صبحانه، علی و فاطمه رفتند سراغ تکالیف مدرسه شون. محمد و میثم هم مشغول بازی شدن.
مریم فرصت رو مغتنم شمرد. نزدیک سعید نشست و یواش بهش گفت:
_آقا سعید چند وقته قراره احکام بلوغ رو برای علی بگی. دیر نشه. مگه پسر داییش، مرتضی، شش ماه بیشتر از علی بزرگه؟ خب به بلوغ رسیده. لطفی کن هرکاری داری بذار کنار برو با علی صحبت کن.
سعید با بی حوصلگی جواب دادکه:
_حالا میگم. دیر نمیشه.
مریم دستشو گذاشت رو سر سعید و شروع کرد به نوازش موهاش. با ملایمت ادامه داد:
_آقا سعید ممکنه دیر بشه. خواهش می کنم الان برو باهاش صحبت کن. بخدا همه ش نگران علیم. می ترسم قبل اینکه شرایط و خصوصیات بلوغ رو یاد بگیره زمان بلوغش برسه. اون وقت دیگه دیره.
سعید قبول کرد که بره و با علی صحبت کنه. بلند شد . رفت سمت اتاق بچه ها. چون علی اونجا بود و داشت تمرینای ریاضیشو حل می کرد.
❤️ ادامه دارد...
نویسنده: محسن پوراحمد خمینی
•┈┈••••✾•🌿🦋🌿•✾•••┈┈•
💞مذهبی ها عاشق ترند...
─┅ঊ🍃🌹🍃ঊ┅─
https://eitaa.com/joinchat/449511507C0c639667b3
─┅ঊ🍃🌹🍃ঊ┅─