•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#قسمت113
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
به خونه رسیدیم و لپ تاپ رو برداشتم و با گفتن یه شب بخیر کوتاه به اتاق رفتم.
روی تختم دراز کشیدم و چشم هام روبستم، حرف های سعید دوباره تو مغزم اکو میشه، چشم هام رو باز کردم شاید بتونم فراموش کنم.
پتو رو روی سرم کشیدم شاید خوابم ببره، خدایا راهی نشونم بده، قلبم به درد اومده از این همه نامردی.
کلافه پوفی و کردم، پتو رو از سرم باز کردم و به پهلو خوابیدم، نگاهم به لپ تاپ افتاد، جرقه ای به ذهنم رسید.
بیخیالِ چند لحظه پیش، سریع نشستم و لپ تاپ رو روشن کردم، دنبال سخنرانی استاد فاضل بین پوشه ها گشتم و بالاخره تو درایو ای که حمید با اسم مهدویت ذخیره کرده بود، پیدا کردم.
هدفون رو برداشتم و تو گوشم گذاشتم تا صداش بیرون اتاقم نره.
سخنرانی رو از جایی که نشنیده بودم زدم تا شروع شه.
- امام حسن عسکری علیه السلام میفرمایند:
درزمان غیبت، هیچ کس از هلاکت نجات پیدا نمیکنه مگر اینکه دوتا ویژگی داشته باشه:
اولا خدا قلبش رو ثابت کرده باشه به اعتقاد به امامت حضرت.
دوم اینکه در زمان غیبت؛ خداوند، این فردی رو که به امامت امام اعتقاد داره، موفقش بکنه به دعا کردن برای تعجیل فرج.
ما یا هلاک میشیم یا موفق میشیم تو زندگیمون برای فرج دعا کنیم.
راه سوم نداریم، حالا کدومِ ما موفق میشیم برای دعای فرج؟
این مسئله نه مهدویت، بلکه دعائه. یعنی بعداز اعتقاد به امام عصر، دعای تعجیل برای فرج امام عصر، اگه تو زندگیت اومد، نجات پیدا میکنی.نیومد فایده ای نداره.
این قول امام عسکریه.
این دعا باید چی باشه؟چندتا از ویژگی های این دعا رو میخوام براتون بگم.
پیامبران الهی این دعا رو میکردن:
"یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"
خیلی عجیبه این دعا.
اما ویژگیهای این دعا چیه؟
یک: باید این دعا زیاد باشه یه بار و دوبارو صدبار وهزار بار نمیشه، چون در روایت داریم یکی از ویژگیهاش اینه باید که زیاد خونده بشه.
زمانهای این دعا کیه؟
بعضی ازمهم هاش رو براتون میگم
قبل از دعا برای خود وخانواده ت چون امام عصر اُولیٰ به من وخانواده منه.
از ماخواستن قبل ازاینکه برا خودت دعا کنی ، یا اگه پدرت مریضه میخوای دعاکنی، وظیفته برای امام عصر دعا کنی.
پدر تو هر وضعیتی داشته باشه، بهتر از وضعیت امام عصره.
امام کسیه که در قرآن ازش با لفظ مضطر یادشده! غربت هیچ کس بیشتر از امام عصر نیست. هیچ کس به اندازه امام عصر علیه السلام مورد فراموشی واقع نشده.
دکمه توقف رو زدم، شرمنده از چند لحظه ی پیش، که گلایه میکردم چرا اینهمه سختی برام اتفاق میفته،به فکر رفتم.
من به خاطر دو،سه تا حرف اینجوری قاطی کردم، اما امام زمان چی؟
از دست امثال من چی میکشه؟
غربت امام عصر بیشتره یا من؟
وضعیت من سخت تره یا امامم؟
من از چی میترسم؟ ازاینکه مهسا آبروم رو ببره؟
خدایا چقدر کم ظرفیت شدم. امثال مهسا که به خاطر نقشه های خودشون میخوان آبروی یکی دیگه رو ببرن، به این فکر نکردن اگه کسی بخواد آبروی بنده خدا رو ببره، تبعاتش به خودشون برمیگرده.
♥️پارتاولرمان #نذرعشـــــــق💕👇
https://eitaa.com/eshgheasemani/74667
#ادامہدارد....
#کپےحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @eshgheasemani
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#فصلدوم
#قسمت113
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
علی با دیدن حالم سریع پیاده شد و به سمتم اومد
- خوبی زهرا؟
با سر تایید کردم، چشمامو بستم و تموم اتفاقاتی که پارسال افتاده بود مثل فیلم از جلوی چشم هام رد شد.
چندباری نفس عمیق کشیدم، شاید کمی از تپش های قلبم کم بشه.
- همین جا بشین، بذار برم آب بیارم.
بدون اینکه به سمت ماشین دنا نگاه کنه، سریع وارد خونه شد تا لیوان آبی بیاره!
دلم نمیخواد حتی به سمت اونا نگاه کنم،
- حالتون خوبه، خانم؟ چی شد یهو؟
انگار زبونم قفل شده بود، در ماشین قسمت شاگرد باز شد
- زهرا....
با اینکه بخشیدمش اما هنوزم با دیدنش استرس به جونم میفته، من تازه دارم آرامش رو تو زندگیم حس میکنم نمیخوام دوباره اتفاقی تو زندگیم بیفته! راننده به کمک مهسا رفت و از پشت ماشین ویلچری رو بیرون آورد و کمکش کرد تا روش بشینه.
- حامد میشه مارو تنها بذاری؟
پسری که فهمیدم حالا اسمش حامد بود، ویلچر رو آروم به سمتم هدایت کرد و برگشت تو ماشین نشست.
- میدونم ازم بدت میاد، اما خواهش میکنم بذار باهات حرف بزنم. مامان و بابام خبر ندارن اومدم اینجا، وقت زیادی ندارم. حامد رو با هزار اصرار و التماس کشوندم اینجا، خواهش میکنم زهرا به حرفام گوش کن!
نگاهی به چشمای پر از اشکش کردم، دیگه از اون مهسای مغرور و خودخواه خبری نیست، بلکه اونی که الان مقابلمه، یه دختر مظلوم و بیچاره ست.
علی و مامان هر دو بیرون اومدن، همین که نگاه علی به مهسا افتاد، رگ کردنش باد کرد و سیبک گلوش به شدت بالا و پایین شد
- برا چی اومدی اینجا، یادت رفته چه بلاهایی سر زنم اوردی؟
دست علی رو گرفتم تا ارومش کنم
- علی جان، خودتو کنترل کن، من حالم خوبه
بدون اینکه نگاهم کنه، انگشت اشاره ش رو به سمتش گرفت و ادامه داد
- اگه یه بار دیگه یه قدمیِ زهرا ببینمت اون کاری رو که نباید انجام میدم. این مدت به قدر کافی بلا سرش اوردی، چی میخوای از جونش؟ ببینش بازم با دیدنت حالش بد شد
مهسا با التماس نگاهم کرد و گفت
- باور کن زهرا من نیومدم بلایی سرت بیارم، من چوب کارایی که کردم و خوردم. فقط میخوام باهات حرف بزنم. فقط چند دقیقه بهم مهلت بده و به حرفام گوش کن. وقت زیادی ندارم
مامان حالم رو پرسید و کمک کرد آب رو بخورم. من مهسا رو بخشیدم اما دیدنش دوباره حالمو بد کرد. خانم جون هم بیرون اومد تا ببینه چه خبره!
پسری که همراه مهسا بود با دیدن حال مهسا پیاده شد و به سمتمون اومد، دست مهسا رو گرفت
- مهساجان بیا بریم، الان بابا و مامان بفهمن برا من شر درست میشه ها!
✅ رمان نذر عشق در وی ای پی کامله با1566 پارت در دوفصل به همراه اموزش #همسرداری #مهدویت #تربیتفرزند😊
🔴برای خوندن کل رمان با پرداخت 35 هزار عضو vip شو😊
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ❌❌مهمتر اینکه چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا توکانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ ♥️پارتاولرمان عاشقانه #نذرعشـــــــق💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 #ادامہدارد.... #کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞