✅روزه، یکی از بهترین دستورات اسلام جهت پاکسازی بدن
✍امام صادق علیه السلام فرمودند: برای هر چیزی پاک کنندهای است و پاک کننده بدن ها، روزه است.
📚 وسائل الشیعه، ج 10، ص 8
روزه علاوه بر فواید معنوی و مادی زیادی که دارد، یکی از فواید آن پاکسازی بدن می باشد؛ در واقع روزه دار با نخوردن و ننوشیدن، حرارت بدن را افزایش داده و موجب خشکاندن رطوبت ها و بلغم غالب بدن می شود و سپس صفرا و سودای تجمع یافته را با افطار با شیرینی سالم یا با آب فاتر شسته و دفع می کند و کلا بدن روزه دار پاکسازی و تصفیه می گردد.
فواید روزه بسیار زیاد است که بر هیچ یک از دانشمندان دنیا و پزشکان جهان پوشیده نیست
✨﷽✨
🌼«دهان روزه دار پيش من
از مشك خوشبوتر است»
✍ حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی: خداوند به حضرت موسي وحي فرستاد، كه چرا با من مناجات نميكني؟ عرض كرد: خدايا روزه دارم و در حال روزه، دهان خيلي معطر نيست. خداوند فرمود: اي موسي! بوي دهان روزه دار پيش من از مشك خوشبوتر است.
از امام صادق علیه السلام نقل شده كه، اگر كسي در روز گرمي روزه بگيرد و تشنه شود، خداي سبحان هزار فرشته را موكّل ميكند تا چهرهٴ او را مسح كنند و تا هنگام افطار به او بشارت دهند و هنگام افطار خداوند (عزّ وجلّ) ميفرمايد: «ما أطيب ريحُك وروْحك! يا ملائكتى أشهِدوا أنّى غفرت له» عجب معطري و چه بوي خوبي داري! فرشتگان من شاهد باشيد كه من او را آمرزيدم.
باطن روزه انسان را به آنجا ميرساند كه مخاطب خدا قرار ميگيرد، اگر تا كنون ميگفت «يا الله» از آن به بعد، خداوند ميفرمايد: «يا عبدى».
📚حکمت عبادات ص 141 و 14
📖 #حاج_رسول_ترک
حاج رسول دادخواه خیابانی تبریزی معروف به رسول تُرک، از عربده کش های تهران بود، او عاشق امام حسین علیه السلام بود. در ایام عزاداری ماه محرم شب اول ، بزرگان مجلس اون رو بیرون کردند. گفتند تو عرقخوری و آبروی ما رو می بری! حاج رسول برگشت و به خانه رفت و خیلی گریه کردو به اباعبدالله علیه السلام عرض کرد از جلسه شما جوابم کردند ، شما چه میگویی، شما هم میگویی نیا؟! اول صبح در خانه اش را زدند ، رفت دررا باز کرد، دید بزرگان جلسه آمدند روی پای رسول تُرک افتاده و اصـرار کردند بیا بریم ، گفت: کجا؟؟ گفتند بریم هیئت! حاج رسول گفت شما که من را از هیئت بیرون کردید! گفتند اشتباه کردیم. اومدیم دنبالت. رسول ترک گفت اگر نگید ماجرا چیه نمی آیم! بزرگ هیئت گفت دیشب در عالم رؤیای صادقانه دیدم ، در کربلا هستم، خیمه ها برپاست، آمدم سراغ خیمه سیدالشهداء علیه السلام بروم، دیدم یک سگ از خیمه ها پاسداری می کند ، هرچه تلاش کردم، نگذاشت نزدیک شوم ، دیدم بدن سگِ ، اما سَر سَره رسول ترکِ! ، معلومِ امام حسین علیه السلام تو را به قبول کرده. حاج رسول شروع کرد به گریه کردن آنقدر خودش را زد گفت: حالا که آقام من را قبول کرده، دیگر گناه نمی کنم، توبه کرد ، از اولیای خدا شد. یه شب عده ای از اهل دل جلسه ای داشتند، آدرس را به او ندادند. دیدند دارن در می زنند، رفتند در را باز کردند، دیدند حاج رسولِ! گفتند: از کجا فهمیدی کلی گریه کرد و گفت بی بی آدرس را به من داده. شب آخر عمرش بود. رو به قبله بود ، گفتند: چگونه ای! گفت: منتظرم ارباب بیاد.
📖 #عاقبت_به_خير_شدن
آیت الله فاطمی نیا می فرمودند: معتبرترين و قديمی ترين كتاب درمورد جنگ صفين ، كتاب نصر می باشدكه سابقا بسيار كمياب بود، در آن كتاب می نويسد: درجنگ صفين يكی از سربازان اميرالمومنين عليه السلام زخمی شد، او را به خيمه های حضرت آوردند حالا انصافا اين صحنه را تصور كنيد، اگر ما در آنجا بوديم و می ديدم كه سرباز حضرت در راه ايشان زخمی شده ، از ته دل می گفتيم خوشا به سعادتش! چه سعادتی بالاتر از مجروح شدن درجبهه ی حضرت است؟! اما آيا ميدانيد اين سرباز كه بود؟! نصر می نويسد: آن سرباز مجروح ، شمر بن ذی الجوشن بود! عجيب است! انسان يك روز در جبهه ی حضرت اميرالمومنين عليه السلام باشد و يك روز هم سر از كربلا در بياورد و آن ظلم و جنايت فجيع و غير قابل بيان را مرتكب شود! از آن طرف جناب حرّ است! در ابتدا در لشكر ابن زياد است و حكم جنگ با امام حسين عليه السلام را دارد، اما در آخر در راه حضرت شهيد و عاقبت بخير شد
📖 #نور_نماز_شب
استاد فاطمی نیا فرمودند: شیعیان امیرالمومنین علیه السلام نزد خداوند عزیز هستند. آنها اگر بر نماز مراقبت کنند، مساله والدین ، مساله غیبت و حسن خلق و.... را رعایت کنند ، این انوار هر روز به در خانه شان می آید. منتها ما چه می کنیم؟ این انوار را حفظ نمیکنیم. از یکی از بزرگان علما که با شیخ حسنعلی نخودکی محشور بود ، پرسیدم ایشان چگونه به این مقام نزد خدا رسیدند؟ آن ولی خدا جواب دادند: ایشان هر چه به دست می آوَرد نگه می داشت. ولی ما انوار را ضایع می کنیم. شب بلند می شود نماز شب می خواند، صبح می نشیند غیبت می کند. بد اخلاقی با والدین میکند بد اخلاقی با همسر میکند. چه شد؟ نور نماز شب رفت. با یک حرف تلخ این نورها از بین می رود
📖 #تسلیم_امر_خدا
مرحوم علاّمه طباطبایی میفرمود: روزی از خیابان عبور می کردم، که بنّایی را در حال چیدن بنای ساختمان دیدم. یک لحظه دیدم بنّا پایش لغزیده و دارد از آن بالا به پایین میافتد. در همین حال کارگری که پایین ایستاده بود نگاهی به بنّا کرد و صدا زد: نیفت. دیدم که بنّا از همان بالا آرام پایین آمد. علاّمه فرمود دنبال کارگر راه افتادم تا ببینم این شخص کیست که کارگری می کند. بعد فهمیدم آن فرد کسی است که هر روز به محضر مقدّس ولی عصر عجّل الله تعالی فرجه الشّریف مشرّف می شود. از ایشان سوال کردند که شما چطور به این مقام رسیدی ایشان فرموده بودند: یک عمر، ما حرف خدا را گوش کردیم، این دفعه خدا حرف ما را گوش کرد. امیرالمومنین علیه السلام فرمودند که: یا اباذر! اگر تمام درهای آسمان و زمین به روی کسی بسته باشد. نه بالا راه دارد برود و ناله بزند، نه پایین برود که رزق و روزی اش برسد. این بنده با خدا معامله کند. بگوید: خدایا می خواهم حرف تو را گوش کنم. بگو چه کنم! تسلیم شود. چه تسلیم در امور تقدیرات، چه تسلیم در امور امر و نهی خدا. دوای سوز، ساز است. سوزش با سازش از بین می رود. یعنی وقتی شما ساختی و تسلیم خدا شدی، خدا می گوید: من در آسمان و زمین را به رویت باز می کنم
📖 #سه_شخصیت_کربلا
دکتر شریعتی می گوید: در حادثه کربلا با سه نمونه شخصیت روبرو می شویم. اول: حسین علیه السلام که حاضر نیست تسلیمِ حرفِ زور شود. تا آخر می ایستد. خودش و فرزندانش شهید می شوند. هزینه انتخابش را می دهد و به چیزی که نمی خواهد تن نمی دهد. از آب میگذرد، از آبرو نه. دوم: یزید همه را تسلیم می خواهد. مخالف را تحمل نمیکند. سرِ حرفش میایستد. نوه پیغمبر را سر می برد. بی آبرویی را به جان میخرد تا به چیزی که می خواهد برسد. سوم: عمرِ سعد به روایتِ تاریخ تا روز ٨ محرّم در تردید است. هم خدا را می خواهد هم خرما، هم دنیا را میخواهد هم آخرت. هم می خواهد حسین علیه السلام را راضی کند هم یزید را. هم اماراتِ ری را میخواهد، هم احترامِ مردم را. نه حاضر است از قدرت بگذرد، نه از خوشنامی. هم آب می خواهد هم آبرو. دستِ آخر اما عمرِ سعد تنها کسی است که به هیچ کدام از چیزهایی که میخواهد نمی رسد. نه سهمی از قدرت می برد نه از خوشنامی. ما آدم هایِ معمولی راستش نه جرات و ارادهِ حسین علیه السلام شدن را داریم، نه قدرت و ابزارِ یزید شدن را اما در درونِ همه ما یک عمرِ سعد هست! من بیش از همه از عمر سعد شدن میترسم
📖 #عبدالله_بن_عمیر_کلبی
عبدالله بن عمیر کلبی جزء اولین شهداست که از اصحاب امام حسین علیه السلام به میدان رفت. جوانی دلاور از شیعیان کوفه بود. به کوفه آمده و در نزدیکی بئرالعبد خانه ای گرفت و با همسرش به آنجا منتقل شد. وقتی دید عمر سعد لعنت الله علیه ، نیرو آماده و سازماندهی می کند تا از نخیله به جنگ با امام حسین علیه السلام در کربلا بروند، گفت به خدا قسم شیفته جهاد با مشرکان بودم . امیدوارم جنگ با اینان که به نبرد فرزند پیامبر صل الله علیه و آله میروند ، نزد خداوند کم ثوابتر از جهاد با مشرکان نباشد. پیش همسر خود رفت و نیت خود را با او در میان گذاشت ، شبانه هر دو از کوفه بیرون رفتند و شب هشتم محرم به یاران امام حسین علیه السلام در کربلا پیوستند. همسر او نیز از شهدای کربلا بود. پس از شهادت عبدالله بن عمیر همسرش خود را به بالین او رساند و خاک و خون از چهره او پاک میکرد که به دست یکی از غلامان شمر لعنت الله علیه به نام رستم با گرزی که بر سرش فرود آورد در کنار شوهرش به شهادت رسید.
📖 #مسلمان_شدن_مسیحی
پروفسور برلون برای عمل جراحی آیت الله میلانی آمده بود ایران ، آقا ناراحتی گوارش داشتند ، عمل جراحی شان سه ساعت و اندی زمان برد ، جراحی تمام شد و آقا در حالت بین بیهوشی و هوشیاری چیزی زیر لب زمزمه می کرد. پرفسور برلون از همراهان خواست کلماتی را که آیت الله حین بیهوشی به زبان می آورد برایش ترجمه کنند. او می گفت تنها حالتی که شاکله اصلی انسان بدون نقش بازی کردن مشخص می شود همین حالت است. زمزمه ی او دعای ابوحمزه ثمالی بود، پروفسور معنی دعا را که فهمیده بود گفته بود شهادتین دینتان را به من یاد دهید، می خواهم مسلمان شوم. پروفسور برلون می گفت بعد جراحی آیت الله یاد جراحی اسقف کلیسای کانتربری افتادم، از او ترانه های کوچه بازاری می شنیدم. معلوم می شود دینتان دین حقی است که این روحانی این چنین همه وجودش محو خدا شده است. پروفسور برلون مسلمان شد، وصیت کرد او را جایی دفن کنند که آیت الله میلانی دفن شده است، خواجه ربیع که رفتی سری هم به این دو دوست بزن، آیت الله میلانی و پروفسور برلون اروپایی. منبع: مرکز خبر حوزه
📖 #پیرزن_خداشناس
امیرالمومنین علی علیه السلام با جمعی از پیروان در مسیری عبور می نمود. پیرزنی را دید که با چرخ نخ ریسی خود مشغول رشتن پنبه بود. پرسید پیرزن، خدا را به چه چیزی شناختی؟ پیرزن به جای جواب ، دست از دسته چرخ برداشت. طولی نکشید پس از چند مرتبه دور زدن ، چرخ از حرکت ایستاد. پیرزن گفت چرخ بدین کوچکی برای حرکت احتیاج به چون منی دارد. آیا ممکن است افلاک به این عظمت و کُرات به این بزرگی ، بدون مدبری دانا و حکیم و صانعی توانا و علیم با نظم معینی به گردش افتد و از گردش خود باز نایستد؟ امیرالمومنین علی علیه السلام روی به اصحاب خود نمود و فرمود مانند این پیرزن خدا را بشناسید. داستانهایی از خدا
📖 #بدترین_بدها
لذت بردن از گناه و شادمانی هنگام انجام گناه، از اموری است که گناه را بزرگ میکند و موجب کیفر بیشتر می شود. امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمودند: بدترین بدها کسی است که به انجام بدی خوشحال گردد کسی که از انجام گناه ، لذت ببرد خداوند ذلّت را به جای آن لذّت به او می رساند. تصنيف غررالحكم، صفحه ۱۰۵. امام سجاد علیه السلام هم فرمودند: از شاد شدن هنگام گناه بپرهیز، که این شادی بزرگتر از انجام خود گناه است. عذاب دردناک گناه شیرینی آن را تباه می سازد. در لذتی که بعد از آن آتش دوزخ است خیری نیست. بحارالانوار، جلد ۷۵، ص۱۵۹. رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله فرمود: کسی که گناه کند و در آن حال خندان باشد وارد آتش دوزخ می شود در حالی که گریان است. وسائل الشیعه ، جلد ۱۱ ،
📖 #قضاوت_عجولانه
مرد مسنی به همراه پسر ۲۵ ساله اش در قطار نشسته بودند. در حالی که مسافران در صندلی های خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد. به محض شروع حرکت قطار پسر که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد بود. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس می کرد فریاد زد: پدر نگاه کن درخت ها حرکت می کنند. مرد مسن با لبخندی پسرش را تحسین می کرد. در کنار آنها زوج جوانی نشسته بودند که حرف های پدر و پسر را می شنیدند و از حرکات پسر جوان که مانند یک بچه رفتار می کرد متعجب بودند. ناگهان پسر دوباره فریاد زد: پدر نگاه کن دریاچه، حیوانات و ابرها با قطار حرکت می کنند. زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه می کردند که باران شروع شد چند قطره روی دست جوان چکید. او با لذت آن را لمس کرد و چشم هایش را بست و دوباره گفت پدر جان نگاه کن باران می بارد ، آب روی من چکید. زوج جوان دیگر طاقت نیاوردند و از مرد پرسیدند: چرا شما برای مداوای پسرتان به پزشک مراجعه نمی کنید؟ مرد گفت: ما همین الان از بیمارستان بر می گردیم. امروز اولین بار است که پسر من در زندگی می تواند ببیند
📖 #آسمانی_ترین_پیوند
در شب اول ذیحجه که هلال ماه با کرشمه خودنمایی میکرد ، خورشید به خانه علی علیه السلام وارد شد. باد صبا همه را خبر رسانید که زیور ببندید ، نور با نور پیوست و جهان روشن شد. درختان شکوفه های خود را بر زمینیان ارزانی داشتند ، آسمان در گوشه ای از زمین نشسته است ، با ادب و احترام. دو دریا به هم می پیوندند در قداستی بی نظیر. دو دریای علم و حلم ، علی و فاطمه، تا جهان به خنکای وجودشان به ساحل آرامش برسد. و آب که چه زیبا مهر فاطمه را به دل دارد و خاک که راز بزرگی علی را به دوش می کشد. و عشق که از تلاقی این دو متولد می شود؛ آب و خاک، دین از این پس، آسوده خواهد بود در سایه سار محبت و مهربانی این عروس و داماد. وَ لَهُ الجَوارِ المُنْشَئاتُ فِی البَحْرِ کَالاَعْلام ؛ و از آن دو دریا ، دو گوهر هستی پدید می آید ؛ حسن و حسین، سید جوانان اهل بهشت. و حقیقت ادامه می یابد در گرو پیوند علی و فاطمه؛ زیر یک سقف ، پای سفره ای ساده ، از پیوند دو نور ، تا یازده ستاره روشن و تاریخ عشق ، از همین جا آغاز می شود. سالروز ازدواج امیرالمومنین علیه السلام و حضرت زهرا سلام الله علیها
📖 #مادر_پرخاشگر
دهخدا مادری داشت پرخاشگر و عصبی ، طوری که دهخدا بخاطر مادرش ازدواج نکرده بود. او مجرد بود و در کنار مادرش زندگی میکرد. نیمه شبی مادرش او را از خواب بیدار کرد و آب خواست. دهخدا رفت و لیوانی آب آورد . مادرش لیوان را بر سر دهخدا کوبید و گفت آب گرم است. سر دهخدا شکست و خونی شد. به گوشه ای از اتاق رفت و زار زار گریست. گفت خدایا من چه گناهی کرده ام بخاطر مادرم بر نفسم پشت پا زده ام. من خود، خود را مقطوع النسل کردم، این هم مزدم که مادرم به من داد، خدایا صبرم را تمام نکن و شکیبایی ام را از من نگیر. گریست و خوابید شب در عالم رؤیا دید نوری سبز از سر او وارد شد و در کل بدن او پیچید و روشنش کرد. صدایی به او گفت برخیز در پاداش تحمل مادرت ما به تو علم دادیم. از فردای آن روز دهخدا شاهکار تاریخ ادبیات ایران را که جامع ترین لغت نامه و امثال و حکم بود را گردآوری کرد و نامش برای همیشه و بدون نسل، در تاریخ جاودانه شد
📋 #مسلمان_کیست؟
این جمله از آقا امام رضا علیهالسلام همیشـه یادمـون باشه کـه: #مسلمان كسى است كـه مردم از دست و زبان او آسوده باشنـد و از ما نيست آن كه همسايه اش از شـرّ او در امان نباشد. عيون أخبار الرّضا عليه السلام ، ج ۱، صفحه ۲۴
یعنی اگـر می خواهیم مردم از دست ماراضی باشند و خصلتهای مسلمان بودن رو داشته باشیم بایـد جلو زبان خـود رو بگیریـم که #فحاشی نکنیم، تجسس ، عیب جویی و غیبت نکنیم، مسخره نکنیم و... چـون همه ی اینها باعث رنجیدن و آزار و اذیت دیگران میشه
یه مومن باید جوری باشهکه مردم از #زبان اون در امـان باشنـد. کسی کـه اهلبیت علیهم السلام رو دوست داره و میخواد با اونها باشه ، باید هرکاری که باعث اذیتِ مردم و اهلبیت میشه بزاره کنار. مسلمان واقعی باشیم ...
📋 #گدا_را_از_خود_مران
زمانی نادر شاه میخواست وارد حرم امام رضا علیه السلام شـود. دم درب حرم نابینایی را دید که گدایی میکند از اوپرسید چند وقت است که اینجا گدایی میکنی؟ گفت: پنج، شش سال هست قربان!
#نادر شاه گفت شش سال درب خانه امام رضا علیه السـلام هستی و هنوز شفا نگرفتی؟! اگه تا نیم ساعت دیگه کـه از زیارت بر می گردم شفا نگرفته باشی می دهم گردنت را بزنند.
نابینای بیچاره کهدید شوخی شوخی جدی شـده است بـه التماس افتاد که یا #امام_رضا! الآن دیگر پـای مرگ و زنـدگی در کار است ، خلاصه با گریه و زاری شروع به توسل و دعا کرد...
وقتی نادرشاه از زیارت برگشت، دید گدا شفا گرفته. بهاو گفت تا حالا گدا نبـودی ، اگر ضجـه ای که امـروز زدی چند سـال پیش می زدی ، همـان اول شفـایت را از آقا گـرفته بـودی. سائل نبودی واِلّا فرمودند: وَ أَمّا السّائِلَ فَلا تَنهَر : و #گدا را از خود مران
📋 #نعمت_سلامتی
از افلاطـون پرسيدنـد: شگفت انگيـز ترين رفتار انسان چيست؟ پاسخ داد از كودكى خسته میشود، براى بزرگ شدن #عجله مى كند و سپس دلتنگ دوران كودكى خود مى شود.
بـراى كسب مـال و ثروت از سـلامتى خود مايه مى گذارد ، سپس بـراى باز پـس گـرفتـن سلامـتى از دست رفتـه پول خود را خرج مى كند.
طورى زنـدگى می كند كه انگار هرگز نخـواهد مرد ، و بعد طورى مى ميرد كـه انگار هـرگز زندگى نكرده است.
آنقدر به آينده فكر مىكند كه متوجه از دست رفتن امروز خود نيست ، در حـالى كـه زنـدگى ، #گذشته يا آينده نيست ، زندگى همين حالاست.
📋 #همراهی_پیامبر
برده ای بود که پیامبر او را آزاد کرده بودند ، ولی آن قدر نسبت به حضرت ارادت داشت که اگر ایشان را نمیدید مضطرب میشد. روزی حضرت او را دیدند، درحالی که لاغر شده و رنگش تغییر پیدا کرده بود. به او فرمود چه شده است؟
عرض کرد هیچ #بیماری ندارم؛ فقط دوری ازشما من را گرفتار کرده است در این دنیا امیدی دارم که اگر امروز از شما جدا شوم ، فردا شما را دوباره میبینم. اماهمه نگرانی من این است بعد از مرگ، دیگر راهی به شما ندارم شما در عوالم بالا هستید وما در عالم پایین. آنروز چگونه برفراق شما صبر کنم
پیامبراکرم صل الله علیه وآله درحال پاسخ بودندکه این آیه نازل شد وَمَنْ یطِعِ #اللهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِک مَعَالَّذِینَ أَنْعَمَ اللهُ عَلَیهِمْ. كسانى كه خداوند و رسول را اطاعت كنند البته با افرادى كه خدا به آنها عنايت نموده خواهند بود نساء۶۹. پسرمز همراهی پیامبر اطاعت است. امالىطوسى جلد دوم صفحه ۲۳۴
📋 #انسان_خوشبخت
پادشاه پس از این کـه بیمار شد گفت نصف قلمـرو پادشاهی ام را به فـردی میدهم که بتواند مرا درمان کند. تمام آدمهای دانا جمع شدند تا ببیند چطور میشود شاه را #درمان کرد، اما هیچ یک ندانستند
تنها یک نفر گفت: فکر کنـم می توانم شـاه را درمـان کنـم. اگـر یک شـخص خوشبخت را پیدا کنید ، پیراهنش را برداریـد و تن شاه کنید ، شاه معالجه میشود. شاه پیک هایش را برای پیدا کردن یک آدم خوشبخت فرستاد. آنها در سرتاسر #مملکت سفـر کردند ولی نتوانستند آدم خوشبختی پیـدا کنند، حتی یک نفر هم پیـدا نشـد که کاملا راضی باشد
آن که ثروت داشت ، بیمار بود. آن که سالم بود در فقر دست و پا میـزد ، یا اگر سالم و ثروتمند بـود زن و زندگی بـدی داشت. و یا اگر فرزنـدی داشت، فرزندانش بد بودند. خلاصه هر آدمی چیـزی داشت کـه از آن گِلِه و شکایت کند. آخر های شب ، پسر شـاه از کنار #کلبه ای محقر و فقیرانه رد می شد که شنید یک نفـر دارد چیـزهایی می گوید...
شکر خدا که کارم را تمام کردم ، سیر و پـر غـذا خورده ام و می توانم دراز بکشم و بخوابم ، چه چیز دیگری می توانـم بخواهـم؟ پسر شـاه خوشحال شـد و دستور داد که #پیراهن مرد را بگیرند و پیش شاه بیاورند و به مـرد هم هر چقـدر بخواهد بدهند. پیک ها برای بیـرون آوردن پیراهن مرد داخل کلبه رفتند ، اما مرد خوشبخت آنقدر فقیر بود که پیراهن نداشت
مـا آمــده ایـم کــه زندگی
کنیــم ، تـا #قیمت پـیــدا
کنیـم. نــه ایـن کــه با هـر
قیـمـتی زنـــدگــی کـنیــم
زنـدگی مـــا #حکایت یخ
فــروشی نشــود کـه از او
پرسیـدند فروختی؟ گفت
نه ، ولی تمام شد...
پیامبر صلیالله علیه وآله
فرمــودنــد: هر چـه زودتر
از چهار چيز بهره مند شو:
از #جوانی پيـش از پيری
ازتندرستى پيش ازبيماری
ازبینيازیپيشازنيازمندی
از زندگانی پيش از مرگت
الخصال ، جلد ۱ ، ص ۲۶۳
#توکل_به_خداوند
پادشاه به نجارش گفت فردا اعدامت خواهم کرد ، نجار آن شب از تـرس و دلهره نتـوانست بخوابـد. همسرش به اوگفت مانند هر شب بخواب خداوند يگانه است و درهای گشايش بسيار
کلام همسرش آرامشی بر دلش ايجاد کرد و چشمانش سنگين شد وخوابيد صبح با صدای در زدن سربازان شاه ، چهره اش دگرگون شد و با #نااميدی به همسرش نگاه کرد و با دست لرزان در را بـاز کرد. دستـانش را جلو برد تا سربازان زنجير کنند
سربازان با تعجب گفتند پادشاه مرده است. از تـو می خواهيم تابوتی برای او بسـازی. چهره #نجار برقی زد و از روی خجالت نگاهی به همسرش کرد.
امیرالمومنین على عليهالسلام فرمود مَنْ تَوكَّلَ عَـلَى اللّه ذَلَّتْ لَهُ الصِّعابُ وَ تَسَهَّلَتْ عَلَيْهِ الأَسْبابِ؛ هركس به خدا تـوكل كند ، دشوارى ها براى او آسان مى شـود و اسباب برايش فراهم مى گردد. تصنیف #غررالحکم و دررالکلم صفحه ۱۹۷ ، حدیث ۳۸۸۸
#لعنت_بر_شیطان
گفتم: لعنت بر شیطان! شیطان لبخند زد. پـرسیدم : چرا می خندی ؟ پاسخ داد: از #حماقت تو خنده ام میگیرد
پرسیـدم: مگر چه كرده ام؟ گفت: مرا لعنت می كنی در حـالی كه هیـچ بدی در حق تو نكرده ام
با تعجب سوال کردم: پس چرا زمین می خورم ؟ گفت نفس تو مثل اسبی است كه آن را رام نكرده ای. نفس تو هنوز وحشی است؛ تو را زمین میزند
پرسیدم : پس تو چه كاره ای؟ پاسخ داد : هر وقت سواری آموختی ، برای رم دادن #اسب تو خواهم آمد ؛ فعلاً برو سواری بیاموز
امیرالمومنین علی علیهالسلام فرمود هرکس به حساب نفسخود رسیدگی کند به عیب خود آگاه شود
#نگران_روزی
در سالی که قحطی بیداد کرده بود و مردم هم همه زانوی غمبه بغل گرفته بودند عارفی از کوچه ای می گذشت غـلامی را دیـد کـه بسیار #شادمان و خوشحال است. به او گفت چطور در چنین وضعی میخندی و خوشحالی؟
جواب داد که مـن غلام اربابی هستم که چندین گله و رمـه دارد و تا وقتی برای او کار میکنم روزی مرا می دهد پس چرا غمگین باشم در حالی که به او اعتماد دارم؟
آن مـرد که از عرفای بزرگ بـود گفت: ازخودم شرم کردم که غلام به اربابی با چند گوسفند #توکل کرده و غـم به دل راه نمیدهد و مـن خدایی دارم که مالک تمام دنیاست و باز نگران روزی خود هستم
#کاسه_حوائج_ما
کشتی در ساحل لنگر انداخت ، بارش بشکههای عسل بود. پیرزنی نزد تاجر آمد وظرف کوچکی که همراهش بود رو به بازرگان گرفت و گفت از تو می خواهـم که این #ظرف را برایم پر از عسل کنی. اما تاجر قبول نکرد
وقتی پیرزن از آنجا رفت ، تاجر یکی از اطرافیان را صدا زد و گفت آدرس پیرزن را پیدا کن و برایش یک بشکه عسل ببر. جوان تعجب کرد و گفت از شما مقدار کمی عسل درخواست کرد نپـذیرفتی ولی الان به او یک #بشکه کامل می دهی؟
تاجر گفت جوان او به اندازه خودش از مـن درخواست کرد و من در حد و اندازه خودم می بخشم...
#پروردگارا کاسهی حوائج ما کوچک و کم عُمقند ، به اندازهی سخاوتت بر من و دوستانم عطا کن که سخاوتمند تر از تو نمی شناسیم . آرزوهايتان را به دستان خدا بسپارید
#نقطه_سیاه_قلب
ﺍﺳﺘﺎﺩی ﺑﺎ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺧـﻮﺩ ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ جنگل ﻣﯽﮔﺬشتند. ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺑﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩش گفت: ﻧﻬﺎﻝ ﻧﻮ ﺭﺳﺘﻪ ﻭ ﺗﺎﺯﻩ ﺑﺎﺭ آﻣﺪﻩ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﺯﻣﯿﻦ بیرون بیاورد. ﺟﻮﺍﻥ نهال را به رﺍﺣﺘﯽ ﺍﺯ ﺭﯾﺸﻪ ﺧﺎﺭﺝ ﮐﺮﺩ. ﭼﻨﺪ ﻗـﺪﻣﯽ ﮐﻪ ﮔﺬﺷﺘﻨﺪ ، ﺑﻪ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺭﺳﯿﺪﻧﺪ ﮐـﻪ ﺷﺎﺧﻪ ﻫﺎﯼ زیادی ﺩﺍﺷﺖ. ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ ﺍﯾـﻦ ﺩﺭﺧﺖ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺟﺎﯼ بکن
#ﺟﻮﺍﻥ ﻫﺮﭼﻪ تلاش کرد درخت را از جا بکند نتوانست . ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ ﺑـﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﺗﺨـﻢ ﺯﺷﺘﯽ ﻫﺎ ﻣﺜﻞ ﮐﯿﻨﻪ ، ﺣﺴﺪ ﻭ ﻫﺮ ﮔﻨﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮی، ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺍﺛﺮ ﮔﺬﺍﺷﺖ ، ﻣﺎﻧﻨﺪ آﻥ ﻧﻬﺎﻝ ﻧﻮﺭﺳﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ به رﺍﺣﺘﯽ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﯽ ﺭﯾﺸﻪ آﻥﺭﺍ ﺩﺭ ﺧـﻮﺩ ﺑﺮﮐﻨﯽ ، ﻭﻟﯽ ﺍﮔـﺮ آﻥ ﺭﺍ ﻭﺍﮔﺬﺍﺭﯼ ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﻣﺤﮑﻢ ﺷﻮﺩ ﻭ مثل آﻥ ﺩﺭﺧﺖ ﺩﺭ ﺍﻋﻤﺎﻕ ﺟﺎﻧﺖ ﺭﯾﺸﻪ ﺯﻧﺪ. ﭘﺲ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﯽ آن را ﺑﺮﮐﻨﯽ ﻭ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺩﻭﺭ ﺳﺎﺯﯼ
پیامبـر صلی الله علیه و آله فرمودند: گناه زیاد قلب انسان را فاسد می کند و در حدیث دیگر فرمـود: هنگامی که بندهای گناه کند نقطه سیاهی درقلب او پیدا میشود، اگر توبه کند واز گناه دست بردارد و #استغفار نماید ، قلب او صیقل مییابد و اگر بازهم به گناه برگردد سیاهی افزون میشود، تا تمام قلبش را فرا گیرد ...