باغ و بهارم تویی
بنفشه زارم تویی
لالا امید مادر
دار و ندارم تویی
✅#شب_بخیر عزیز دلم 😘
✍#سعیده_اصلاحی
سلام پسته ی خندون
سلام قند تو قندون
بخند غنچه ی زیبا
بخند ، خنده تو قربون
✅#سلام_روز_بخیر عزیز دلم 😘
✍#سعیده_اصلاحی
169.1K
✅#تمرین_سرودن_شعر
💢شعر: مامانی جونم
💢شعر و اجرا :
💢طهورا احمدی
💢کلاس چهارم
💢 استان لرستان _مدرسه پروین اعتصامی
💢با سپاس از همکار نازنینم:
💢 سرکار خانم خوش سودا
💢خرداد ۱۴۰۲
مامانی جونم
وقتی که می خنده لپ هاش سرخ می شه
موهای مامانی جونم
بلند و قشنگه...
✅#قصه_برای_فسقل_فندقی_ها
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
99.8K
✅#تمرین_سرودن_شعر
💢شعر: مادرم
💢شعر و اجرا :
💢ویانا کیامنش
💢کلاس چهارم
💢 استان لرستان _مدرسه پروین اعتصامی
💢با سپاس از همکار نازنینم:
💢 سرکار خانم خوش سودا
💢خرداد ۱۴۰۲
در یک شب زیبا
با مادرم بودم
اوداشت گل هایی
قرمز و سرخابی
پیراهن من داشت
گل های زیبایی
در آن شب رنگین
زیبا ترین بودند ...
✅#قصه_برای_فسقل_فندقی_ها
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅#کاردستی
💢این یه آدم آهنیه
💢ببین چه دوست داشتنیه😘
💢تقدیم به شما گلهای هنرمند☝️
✅#قصه_برای_فسقل_فندقی_ها
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
✅#تمرین_قصه_خوانی
💢#حکایت: مرد و هسته زردآلو
💢 نویسنده: علی اکبر #دهخدا
💢راوی: الناز بازو بندی
💢کلاس پنجم_ ۱۰ساله
💢استان خراسان _ نیشابور
💢مدرسه: شهید عین آبادی
💢 خرداد ۱۴۰۲
4_5870521798805687905.m4a
1.51M
مردی حاشیه خیابون بساط پهن کرده بود،
زردآلو هر کیلو 2000 تومن،
هسته زردآلو هرکیلو 4000 تومن.
یکی پرسید چرا هسته اش ازخود زردالو گرونتره؟؟؟
فروشنده گفت چون عقل آدم رو زیاد میکنه.
مرد كمي فكر كردُ گفت، یه کیلو هسته بده .
خرید و همون نزدیکی نشست و مشغول شکستن و خوردن شد با خودش گفت:
چه کاری بود، زردآلو میخریدم هم خود زردالو رو میخوردم هم هسته شو، هم ارزونتر بود
رفتُ همين حرف رو به فروشنده گفت
فروشنده گفت: بــــــله ،
نگفتم عقل آدم رو زیاد میکنه !!!
چه زود هم اثر کرد
💢نویسنده :علی اکبر #دهخدا
💢راوی: الناز بازوبندی
✅#قصه_برای_فسقل_فندقی_ها
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
✅#تمرین_قصه_نویسی
💢#قصه : پروانه و گل رز
💢 نویسنده و قصه گو:
💢الناز بشرونتن
💢کلاس چهارم_ ۱۰ساله
💢استان تهران _ مدرسه زمزم
💢 خرداد ۱۴۰۲
307.3K
یک روز پروانه اومد و روی گل رز نشست گل رز و پروانه باهم سرگرم حرف زدن بودند که یک دفعه بارون اومد گل رز به پروانه گفت پروانه تو باید یه جا پناه بگیری تا بارون بالهاتو خیس نکنه پروانه گفت کجا پناه بگیرم من که توی این بارون نمیتونم پرواز کنم بالهام خیس میشن گل رز گفت برو تو سوراخ روی تنهی درخت سیب پروانه به درخت سیب گفت اجازه میدی تا توی سوراخ تنهی تو پناه بگیرم تا بالهام خیس نشن درخت سیب گفت معلومه که میشه پروانه رفت توی سوراخ تنهی درخت سیب و وقتی بارون بند اومد از اونجا بیرون اومد و حسابی با گل رز سرگرم حرف زدن شد
💢#نویسنده و #قصه_گو:
💢الناز بشرونتن
✅#قصه_برای_فسقل_فندقی_ها
http://eitaa.com/eslahisaeedeh