eitaa logo
اسلام سیاسی | مومنی
2.5هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
510 فایل
https://eitaa.com/eslamesyasi 🔸 در خدمتم 👇 @momeni1366
مشاهده در ایتا
دانلود
(۷) سحرگاه دوشنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۱ به علت شلوغی جمعیت، بهترین ساعت برای زیارت، ۳ بامداد است. نزدیکی های ساعت ۳ بود که از خواب بیدار شدم. موکب الغدیر پر از جمعیتی است که از شدت خستگی در گوشه و کنار خوابشان برده. وضو گرفتم و رفتم به سمت حرم. کوچه ها خلوت تر شده اما همچنان ازدحام است. از بازرسی که عبور میکنی، گنبد نورانی حرم حضرت عباس را مقابل خودت میبینی. ای اهل حرم میر و علمدار نیامد... کفش ها را از پا کندم و داخل حرم حضرت عباس شدم. گاهی اوقات، انسان به خلوت نیاز دارد تا با خود فکر کند و کارنامه زندگی اش را مرور کند تا با خدای خود و مولایش عهد تازه ببندد. بعد از زیارت و نماز جماعت صبح، از حرم خارج شدم. به سمت مقام دستان ابالفضل علیه السلام رفتم. و این نوحه مدام در ذهنم تکرار میشد: سقای دشت کربلا ابالفضل ... دستش شده از تن جدا ابالفضل از سقای آب و ادب کسب اجازه کردم تا به زیارت مرقد ابا عبدالله مشرف شوم. وارد بین الحرمین که شدم جای سوزن انداختن نبود. چه حال و هوایی دارند این مردم. فارغ از تمام مشکلات و گرفتاری ها، با خیالی راحت گوشه ای را انتخاب کرده اند و آرام، در بین الحرمین نشسته اند. اینجا آرامش خاصی بر دل انسان حاکم است. دل پر آشوب این جماعت، از روزمرگی ها بریده و با رسیدن به بین الحرمین، تازه به آرامش رسیده. هرچه تلاش کردم به صحن ابی عبدالله نزدیک شوم، نشد... شاید هم قسمت نبود. زیارت مرقد امام حسین را به وقت دیگری موکول کردم. @eslamesyasi
(۸) صبح دوشنبه، ۲۱ شهریور تل زینبیه، واژه ای است که ما را با خود به درون روضه ها می برد. به یاد آن لحظه ای که بی بی زینب کبری از بالای تل زینبیه... بگذارم و بگذرم😭😭 هنگامی که از باب القبله امام حسین به سمت خیمه گاه بایستید، تل زینبیه سمت راست شماست. از سال گذشته تا امروز که دوباره به تل زینبیه و خیمه گاه رفتم، تفاوت بسیار است. صحن و سرای امام حسین از سمت تل زینبیه رو به گسترش است. الحمدلله از باب القبله به سمت پایین حرکت کردم. به تقاطع که رسیدم، سمت چپ، حسینیه آیت الله خویی قرار دارد. امکانات خوبی دارد، دستشویی و حمام و... کنارش هم حسینیه قمی هاست. اربعین سال گذشته در حسینیه قمی ها، در بین بروبچه های هیأت رزمندگان اسلام بودم، چه زود گذشت. خیابان را میگیرم و مستقیم میروم. بین راه در موکب ها توقف اندکی میکنم و چای عراقی می‌نوشم، چایی غلیظ با طمع هل که رافع خستگی است. سحر که به حرم میرفتم خیابان خلوت بود اما الان به سختی باید حرکت کرد. عراق کشور ثروتمندی است اما مردم آن، هنوز با هیزم و کپسول های گاز، غذا درست میکنند. هر روز صبح علی الطلوع، خودروهای حامل کپسول گاز می آیند. بعد از آن، نوبت توزیع قالب های یخ است. گویا هر موکبی سهمیه خاص خود را دارد. در این شلوغی جمعیت، ماشین های جمع زباله هم مشغول کار خود هستند. جالب است، اینجا هر کسی مشغول کار خودش است و به دیگری هم کاری ندارد. دست فروش ها هم دیگر نگو... در این اوضاع وانفسا مشغول فروش اجناس خود هستند از اسباب بازی و انواع لباس گرفته تا شیشه‌های کوچک عطر، انگشتر، تسبیح تربت، چفیه عربی و کفن میت! عراق بازار مصرف بالایی دارد چراکه یک کشور زیارتی است و سالانه چند میلیون زایر دارد، اما خودش در تولید، تقریبا صفر است. اکثر اجناس، چینی هستند حتی گردوی چینی هم اینجا می‌فروشند! ترکیه هم تا قبل از این، بخش زیادی از بازار پوشاک عراق را در دست داشت اما در یکی دو سال اخیر مشکلاتش به قدری زیاد شده که حضورش در بازار عراق کم رنگ شده، حتی دیگر حرفی از احیای امپراتوری عثمانی هم نمی‌زند! اما ایران از این موقعیت استفاده کرده و خصوصا در اقلام اصلی مانند فولاد، کاشی، سیمان و... نبض بازار عراق را تا حد زیادی در دست گرفته است. یکی از صحنه های آزار دهنده، فقر و بیچارگی مردم است. زنهایی را گوشه و کنار می بینم که با کودک خردسالشان مشغول گدایی هستند. حتی پیرزن هایی که به علت فقر، مشغول فروش تسبیح هستند و التماس میکنند که از آنها خرید کنم. در همین افکار هستم که خود را انتهای شارع عباس میبینم. دیگر وقت استراحت شده، شب گذشته را نخوابیده ام و کم‌کم چشمانم در حال رفتن است. خود را به موکب الغدیر می رسانم و در گوشه‌ای، سرم را روی بالش میگذارم... @eslamesyasi
(۹) دوشنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۱ موکب الغدیر برای خود، حال و هوایی دارد. خدمه موکب از رزمنده های دیروز و فعالین فرهنگی امروز هستند. همگی از استان یزد آمده اند. در عراق هر روز برق قطع می‌شود، برق که می‌رود، آب هم قطع می‌شود، آب و برق هم که نباشد عملا زندگی مختل می‌شود. اما مسولان موکب الغدیر برای مقابله با این مشکل، دو عدد ژنراتور تولید برق خریده اند که برق موکب را، ۲۴ ساعته تأمین میکند. ورودی موکب از سمت جسر العباس، هر روز شربت میدهند. داخل خود موکب هم هر روز عصر، فالوده یزدی خنک میدهند. نانوایی هم که مدام در حال پخت نان تازه برای زوار است. محلی را هم برای شارژ گوشی های تلفن همراه آماده کرده اند. آب سرد کن ها هم که همیشه آب خنک و تگری آماده دارند. علاوه بر این ها، صبحانه و ناهار و شام هم برقرار است. نماز جماعت و سخنرانی و روضه خوانی هم که دیگر جای خود را دارد، همراه با دعای عهد و زیارت عاشورا. یکی از خوبی ها و برکات سفر اربعین، حضور در حلقه ها و گعده ها و هم کلام شدن با سایرین است. در چادر محل اسکان ما، جوانان در کنار پدران و افراد میانسال حضور دارند. هوا که گرم میشود، همه زیر باد نسبتا خنک کولر می نشینند و سفره دل باز میکنند. خاطرات سالهای گذشته را مرور میکنند، از شلوغی میگویند و از پذیرایی موکب ها و باهم گردش روزگار را می نگرند! از کسانی یاد میکنند که سال‌های گذشته باهم به کربلا آمده بودند اما همینک در سرای باقی هستند. اینجا صحنه های به یاد ماندنی زیادی خلق می‌شود. اخلاق و اخلاص و ایثار در اوج خود است. تقریبا پای شیطان در غل و زنجیر است. جوان ها که همت بیشتری دارند، سه روز پیاده روی کرده اند و خسته و کوفته خود را به کربلا رسانده اند. پاهایشان را باند پیچی کرده اند چراکه تاول ها پاره شده و موقع راه رفتن اذیت میشوند. این جوان تا دیروز که در خانه و کاشانه خود بود، شاید تا ۹ صبح می‌خوابید و حتی حوصله خوردن صبحانه را هم نداشت اما اینجا اوضاع برعکس است. کمتر می‌خوابد، بیشتر بیدار است و فعالیت میکند، حدود ۸۰ کیلومتر را پیاده رفته، آن هم زیر آفتاب سوزان کربلا اما همچنان شاداب است. جالب تر اینکه با همان حال زار خود، وسایل دیگران را هم جابجا میکند، بدون منت و چشم داشتی. یکی از آنها که روی بازویش خالکوبی هم داشت به من گفت: حاجی صبح میری حرم حتما منو صدا بزن! صبح که بیدار شدم تا به حرم بروم، دیدم زودتر از من خود را به حرم رسانده! بخش زیادی از تربیت انسان، در گرو محیط تربیتی صحیح است. این جوان هنگامی که هجرت میکند و از روزمرگی ها، خود را خلاص می‌کند و به سمت راهیان نور، کربلا و نجف، پیاده روی اربعین، اعتکاف و محیط هایی از این دست میرود، گویی تازه متولد شده است. ای کاش به این اصل تربیتی بیشتر دقت میکردیم. @eslamesyasi
(۱۰) دوشنبه، ۲۱ شهریور ۱۴۰۱ ظهر دوشنبه است و خورشید، تمام توان خود را به کار گرفته تا بلکه بتواند مانع از حرکت زائرین شود اما خودش هم امید چندانی ندارد! ساعت ۳ که به اطراف جسر العباس(پل حضرت عباس) رفتم، جمعیت همچنان در تکاپو بود. بالای پل که بروی، گنبد حرم حضرت عباس، پیداست به خاطر همین همیشه روی پل شلوغ است. بعضی از زایرین اولین سلام خود را از بالای پل می دهند...السلام علیک یا ذبیح العطشان همچنان از آسمان آتش می بارد اما آتش که سهل است، سنگ هم ببارد نمی‌تواند جلوی سیل جمعیت را بگیرد. زن و مرد، پیر و جوان، کوچک و بزرگ در حرکت اند. زنان عراقی با چادرهای مشکی عربی و با حجاب کامل، زیر آفتاب سوزان در حال پیاده روی هستند. اکثر زنهای عراقی با خود یک یا چند بچه هم دارند، یکی در کالسکه خواب است و آن یکی پا به پای مادرش میدود. هر جا مادر تشنه شود، به سرعت برایش آب می آورد و... در عراق، بچه ها کمک دست پدر و مادرها هستند. مردها با پسربچه هایشان در موکب ها مشغول به خدمت هستند و زنها با دخترانشان در حرکت. بهانه ای برای تعطیلی پیاده روی ندارند، اینکه بچه ام شیرخوار است یا هوا گرم است یا ... آنها را از حرکت باز نمی‌دارد. در عراق دخترها در سن کم ازدواج میکنند و زود صاحب فرزند میشوند. در شهرها و روستاهای منتهی به کربلا هم که بروید، می بینید که زنها و دخترها پا به پای مردها در موکب ها خدمت میکنند، مخصوصا در پخت نان که مهارت خاصی دارند. با یکی از دختربچه ها هم کلام میشوم، اسمش رقیه است و ۸ سال دارد، با مادر و مادربزگ و خاله هایش از دیوانیه آمده اند. مادرش میگوید دو هفته در راه هستند! حوالی ساعت ۵ گرمی هوا قدری فروکش میکند. راهی حرم میشوم اما ازدحام جمعیت مانع از پیشروی ام میشود. یکی از دوستانم در موکبی آشپزی میکند. قصد دارم تا به او سری بزنم. روز اول که وارد نجف شدم، اینترنت نامحدود گرفتم تا بتوانم با همه در تماس باشم. به او زنگ میزنم و او آدرس دقیق را میدهد، اوایل شارع عباس(خیابان منتهی به حرم حضرت عباس) است. آنها هرشب بیش از دو هزار سیخ کباب برای زوار آماده میکنند. موکبشان تمام امکانات را دارد حتی وای فای مجانی و پر سرعت. متأسفانه قهوه خانه های عراقی به اسم اینترنت مجانی جوانان را جذب خود میکنند تا به بهانه وای فای، قلیانشان هم به فروش رود! نزدیک غروب به موکب الغدیر بر می‌گردم، تعدادی از دوستان قرار است به گاراژ بروند تا خودرویی را برای رفتن به چزابه کرایه کنند. نماز را به جماعت، در محل اقامتمان می‌خوانیم و به راه میفتیم. کنار جسر الحسین (پل امام حسین) قرار گذاشته ایم. بالای پل مملو از جمعیتی است که تازه وارد کربلا شده اند و از بالای پل، اولین سلام خود را به مولا می دهند. اطراف پل امام حسین، بیش از ده موکب در حال پخت کباب هستند. بوی کباب تازه، شامه ات را تحریک می‌کند. فلافل که دیگر نگو... از بس فراوان است. در کنار جسرالحسین با دوستانم به سمت گاراژ حرکت میکنم. ازدحام جمعیت غیر قابل توصیف است. عرق از سر و رویم می بارد و لباسم خیس خیس شده. در این شلوغی جمعیت، عربهای محلی قافله نمادین اسرا راه انداخته‌اند و با ده ها اسب و شتر و با صدای زیاد بلندگوها، راه خود را باز میکنند و جلو می‌روند. تا گاراژ حدود ۲ کیلومتر پیاده روی دارد. با مشقت فراوان خود را به گاراژ رساندیم و به هر طریق ممکن که بود، آنها را راهی چزابه کردم. حالا خودم مانده ام تک و تنها، خسته و کوفته. دوباره راه موکب الغدیر را در پیش گرفتم. در مسیر انواع و اقسام نوشیدنی ها و خوردنی‌ها پیدا میشود؛ سیب، خرما، چای، فلافل، کباب. بر روی صندلی می‌نشینم تا کمی استراحت کنم. درد پا و درد کمر زود می‌آید و البته زود هم میرود. از دور نگاهی به جسر الحسین کردم، از حرم خیلی دور شده ام، ناگهان غمی دلم را پر میکند. ناخودآگاه روی لبم این زمزمه آمد که: به تو از دور سلام... و لحظاتی بعد خودم را دوباره کنار جسرالحسین دیدم. به راستی که حسین، نام تو بردن چه لذتی دارد. @eslamesyasi
(۱۱) سحر سه شنبه، ۲۲ شهریور ۱۴۰۱ حوالی ساعت ۱۲ شب بود که به موکب الغدیر رسیدم و از شدت خستگی نفهمیدم که چطور خوابم برد. در گوشه ای از موکب الغدیر، چند مرغ و خروس هم نگه میدارند. خروس ها تقریبا از یک ساعت به اذان صبح شروع میکنند به خواندن. این خروس زبان دراز، آنقدر خواند تا مرا از خواب بیدار کرد. سحر روز سه‌شنبه راهی حرم امام حسین شدم. هر قدم که به بین الحرمین نزدیک تر میشدم حالم بیشتر تغییر می‌کرد. نه تنها حال من، که حال همه مردم اینچنین است، اینجا دیگر دلت دست خودت نیست. ایرانی و عراقی هم ندارد، همه دلها متوجه یک قبله است. از شارع عباس خود را به حرم می رسانم. برق گنبد حضرت عباس از دور چشمان هر زایری را نوازش می‌دهد. در مسیر، بوی عود و اسپند در هم ممزوج شده، همراه با عطر گلاب، رایحه ای بهشتی خلق میکنند. هرچه به حرم نزدیک تر میشوی، ازدحام جمعیت هم بیشتر می‌شود. با اینکه ساعت، حوالی ۵ صبح را نشان میدهد و هنوز آفتاب سر بر نیاورده اما هوا گرم است و انسان حسابی عرق میکند. از بازرسی که عبور کردم، مداح ایرانی روضه را شروع کرد. در آن حال و هوا روضه بدجور می چسبید. ساده و بی تکلف میخواند و جمعیت هم با او ناله میزد، شانه ها می لرزید و اشک ها به روی گونه ها می غلطید. عظمت ابالفضل العباس طوری است که خود به خود، سرت را به نشانه ادب، زیر می اندازی و زیر لب روضه میخوانی. حالا دیگر خیلی به حرم نزدیک شده ام؛ اینجا همان جایی است که ملایک تا قیامت به عزاداری مشغول اند. انگار روح از بدنم فارغ شده و همراه ملایک به پرواز در آمده. فکرم با دلم در کشاکش است، در ذهنم چیزهایی میگذرد اما در دلم غوغای دیگری است. چشم سرم را که باز میکنم خود را جلوی باب قاضی الحاجات می بینم. یا قاضی الحاجات... کفش هایم را به نشانه ادب، از پا بیرون می‌آورم. فاخلع نعلیک... و لابلای جمعیت گم می‌شوم. به سرازیری حرم که رسیدم، موج جمعیت مرا در آغوش گرفت و با خود برد. لحظاتی بعد ضریح مطهر امام حسین را جلوی خود دیدم...السلام علیک یا ابا عبدالله در آن حال و هوا، ناخودآگاه اشک دور چشمانت حلقه میزند. اینجا دیگر با پای دل، از حرم وارد حایر حسینی میشوم. وارد که میشوم چشمم به شش گوشه مطهر می افتد و تمام روضه ها جلوی چشمم مجسم میشود. سلام بر علی اکبر و علی اصغر امام حسین که یکی در کنار پدر و دیگری بر روی سینه بابا آرمیده است. در این حالت، قتلگاه و قبر جناب حبیب بن مظاهر در سمت چپ من قرار دارد، روبرویم شش گوشه امام حسین و در سمت راستم، مزار شهدای دشت کربلاست. خود را به شبکه های ضریح شهدای قتلگاه می‌رسانم. اشک، امان نمی دهد. هر کسی با مولای خود زبان حالی دارد. عده اندکی هم مشغول گرفتن عکس با موبایل هستند، عده دیگری هم همچنان در تلاش اند تا خود را به ضریح حضرت، برسانند. در آن شلوغی و هیاهو، لحظه ای، گوشه خلوتی یافتم و فرصت را مغتنم‌‌. حالا دقیقا زیر گنبد بودم، همان جا که دعا مستجاب است؛ همان جا که ملایک، مویه کنان و به سر زنان، برای عزیز فاطمه اشک می‌ریزند و عزاداری میکنند. مانده بودم از ارباب بی کفن چه بخواهم. ناخودآگاه یاد امام زمان، دلم را پر کرد. قطعا این هم از عنایات حضرتشان است. پس از دعا و زیارت و درد دل با امام حسین از باب الشهدا خارج میشوم. چه لحظه های شیرینی. شیرینی و لذت زیارت امام حسین را هرگز فراموش نمی‌کنم. این لحظه را و این لذت را با هیچ چیز نمیتوان مقایسه کرد. از حرم که خارج میشوم، گویی دوباره متولد شده ام. @eslamesyasi
(۱۲) صبح سه‌شنبه ۲۲ شهریور، حرکت به سمت نجف هر آمدنی، رفتنی دارد. وقت اندک است و باید خود را هرچه سریعتر به نجف برسانم. پس از پرواز روحانی و دل انگیز صبح سه‌شنبه، حالا باید به فکر پرواز صبح چهارشنبه باشم. دلم نمی آید از بین الحرمین جدا شوم اما گویا چاره دیگری هم ندارم. دلم را در حرم جامیگذارم و خودم را به بیرون می‌کشانم. مثل فرزند پدر از دست داده، راهی کوچه ها و خیابان ها میشوم. نمی‌فهمم چطور اما به سختی خود را به موکب الغدیر می رسانم. جسمم در خیابان های کربلا سرگردان است اما روحم در کنار شش گوشه مانده. ازدحام جمعیت در کربلا به قدری بالا رفته که از همین اول صبح جای راه رفتن نیست. وارد جمعیت که میشوی فقط باید بروی، فرصت ایستادن نیست. حتی غذا را هم باید در حال رفتن، بخوری. در این ازدحام، هر کسی در حال و هوای خودش است، کسی از شلوغی و تنگی جا و گرما و... نمی نالد، حتی شاید متوجه نباشد فرد کنار دستی اش، که است و از کجا آمده. در این چند سالی که در مراسم اربعین شرکت کرده ام، علیرغم ازدحام جمعیت و شلوغی و سختی سفر، هرگز دعوا، مشاجره یا جدالی را ندیده ام. ایرانی و عراقی مثل دو برادر در کنار هم هستند، خیلی ها تلاش کرده اند تا این وحدت را به تفرقه تبدیل کنند که الحمدلله تا به امروز موفق نشده اند. گهگداری از زبان برخی هموطنان، حرفهایی را در مورد برادران عراقی یا عرب ها میشنویم که آن هم از اثرات فضای مجازی و شایعات است. جریان‌های مدعی وطن پرستی و نژادپرستی مانند پان عربیست و پان ایرانیست، همواره در تلاش بوده و هستند تا بین عرب و عجم، دعواهای قومی و قبیلگی و عشیرگی به راه بیندازند. در فضای مجازی هم خیلی فعالند. کلیپ ها و شایعات آنها مخصوصاً در اینستاگرام، به وفور در دسترس است. جریان شیرازی ها (شیعه انگلیسی) هم در فضای مجازی خیلی فعال است. آنها نه تنها بین شیعیان بلکه حتی در شهر کربلا هم جایگاه چندانی ندارند. عمده شهرت آنها بواسطه حضور رسانه ای گسترده در شبکه های ماهواره ای و شبکه های اجتماعی است. این جماعت که مروج اسلام منهای حکومت هستند، نقش عمده ای در تفرقه بین شیعه و اهل سنت دارند؛ آنها لعن خلفا را واجب می‌دانند، کاری به استکبار جهانی و صهیونیسم ندارند، قمه زنی را هم جزو شعایر دینی می‌دانند و اساسا به جمهوری اسلامی ایران مخالف هستند. البته تصاویر صادق شیرازی در برخی موکب ها و خیابان ها به چشم می‌خورد اما در بین مردم عراق، جایگاهی ندارد. با مردم عراق که صحبت کنی، متوجه می‌شوی که آیت الله سیستانی، جایگاه نخست و پس از ایشان، خاندان صدر و حکیم از محبوبیت نسبی برخوردار هستند. مشکل اصلی عراق، نبود رهبر واحد و اختلافات قومی و عشیرگی است. شرایط تاریخی و سیاسی عراق در صد سال گذشته و حتی قبل از آن به گونه ای بوده که مردم را نسبت به سیاست بسیار بدبین کرده. پس از جنگ اول اروپایی(غلط مشهور: جنگ جهانی اول) و تجزیه عثمانی و شکل گیری عراق فعلی تا با امروز، عراق روی خوش ندیده. ایرانی هایی که به عراق میروند، چون پیشینه عراق را نمی دانند، مردم بی نوا را مقصر اوضاع آشفته آنجا می‌دانند و حتی ممکن است به آنها توهین هم کنند، غافل از اینکه خود مردم هم دل خوشی از سیاسیون و البته از استکبار ندارند. آمریکا و صهیونیسم جهانی به خوبی می‌دانند که عراق، یکی از کلیدهای اصلی ظهور است لذا تمام تلاش خود را میکنند تا عراق، همیشه غرق در گرفتاری و تنش باشد و روی آرامش را نبیند اساسا حیات استکبار، در تفرقه و آشوب است. فضای عراق که جنگ زنده بماند، آنها هم به راحتی می‌توانند نفت آنجا را ببرند. در عراق خودروهای آمریکایی فراوان است، از زبان برخی ایرانی ها هم می‌شنوم که آمریکا به عراق خدمت کرده! آمریکا آمد، صدام را برد، مردم هم به رفاه رسیدند! شاهد مثالشان برای رفاه هم، خودروهای آمریکایی است که در عراق جولان می دهند. حالا جالب اینجاست که وقتی با خود عراقی‌ها صحبت میکنی، تقریبا بالاتفاق آمریکا را شیطانی می‌دانند که همه بدبختی های عراق زیر سر اوست ولی برخی ساده اندیشان ایرانی، متوجه این ظرافت ها در تحلیل اوضاع عراق نیستند. به موکب الغدیر که میرسم، ساعت حوالی ۸ صبح است. قصد رفتن به نجف را دارم. وسایلم را جمع میکنم تا راه بیفتم. روحانی جوانی، در گوشه ای از موکب، بنری را نصب کرده و مشغول پرده خوانی است. پرده خوانی یکی از روش های قدیمی انتقال پیام است. پرده خوان ها پرده ای را با تصاویر متنوع نصب میکنند و از روی آن برای مخاطبانشان، توضیح می دهند. بیان جذاب و گیرای طلبه جوان، مرا مجاب کرد که قدری بایستم و گوش دهم. هرچند که پیاده روی اربعین، به خودی خود، بزرگترین کار فرهنگی محسوب می شود اما جای خالی کارهایی از دست در این حرکت عظیم خیلی خالی است. طلبه جوان، خستگی از سر و رویش می بارید اما سعی می‌کرد تا شادابی خود را حفظ کند. @eslamesyasi
(۱۳) صبح سه شنبه، ۲۲ شهریور روحانی جوان، با یک بلندگوی دستی، پرده خوانی را ادامه می دهد. او اطلاعات خوبی از تاریخ اسلام، جغرافیای بین‌الحرمین، خیابان های اطراف حرم و مقام‌ها، امکان زیارتی و همچنین روایات مربوط به زیارت امام حسین و زیارت اربعین را در اختیار همه قرار می‌داد. بعد از کسب معرفت، دل را زدم به جاده و راه افتادم. خاطرات این چند روز را در گوشه ای از موکب میگذارم و آنجا را ترک میکنم. به امید روزی که دوباره به موکب برگردم. بگذریم... واقعا مسولین موکب، خیلی تلاش می‌کنند. در خروجی موکب، یک تریلی یخچال دار قرار دارد که ۲۴ ساعته یخچال آن روشن است. به قولی یکی از همراهان، این تریلی در حالت عادی حداقل روزی ۳ میلیون درآمد دارد اما مالک آن، بیش از یک ماه تریلی خود را بدون دریافت ریالی پول، در اختیار موکب قرار داده. از این دست مثال‌ها را اگر بخواهم بگویم، میشود مثنوی هفتاد مَن کاغذ! به قول آن مداح که میخواند: اینجا هر کی هر چی داره، نذر حسین کرده... یکی با پولش، دیگری با مهارتش و آن یکی با زور بازویش مشغول به خدمت زوار اربعین است. از موکب که آمدم بیرون، ساعت از ۹ گذشته بود. رفتم به سمت جسر العباس. هوای گرم و جمعیت انبوه، رفتن را کند کرده. به سمت انتهای خیابان حرکت میکنم تا به گاراژ یا به قول عربها «کراج» برسم. حدود ۴۰ دقیقه پیاده روی میکنم. جمعیت در دو طرف جاده زیاد است. موکب‌ها همچنان مشغولند. پلیس عراق هم واقعا زحمت میکشد. کنترل و مدیریت این حجم از جمعیت، کار سختی است. پلیس‌های عراق ظاهری مرتب و البته با ابهت و تا حدودی ترسناک دارند اما قلبشان رئوف است. حتی در بعضی مواقع، ترک پست میکنند، به کمک زائرین می آیند و وسایل آنها را جابجا میکنند. «شُرطه» یا همان پلیس عراق، در برخورد، تفاوتی بین ایرانی و عراقی نمی‌گذارد. چه در محل های ایست و بازرسی، چه در جاده‌ها و خیابان‌ها. چند هزار پلیس عراقی در کنار نیروهای مردمی (حشد الشعبی) مسؤل برقراری نظم و امنیت ایام اربعین هستند. جالب اینجاست که آمریکا، نیروهای حشد الشعبی را در لیست گروه های تروریستی قرار داده و آنها را تحریم کرده این در حالی است که نیروهای حشد الشعبی همین مردم عراق هستند. مثل نیروهای بسیجی در ایران که همان مردم جامعه هستند. پس معلوم شد که مشکل آمریکا، مردم ایران و عراق است! آمریکا خودش تروریست بالذات است و منبع اصلی تغذیه گروه های مختلف تروریستی مانند داعش؛ آن وقت دَم از مبارزه با تروریست میزند... آمریکا داعش را بوجود آورد و حشد الشعبی، داعش را از بین برد. در نتیجه آمریکا مدافع آزادی و حقوق بشر است! به همین راحتی. از نظر آنها داعش یک سازمان نظامی است، اما حشد الشعبی یک گروه تروریستی است. در همین فکرها هستم که به خود می آیم و می‌بینم خیلی راه رفته ام و به انتهای خیابان رسیده ام. اینجا یکی از ورودی های کربلاست. جمعیتی که به سمت کربلا می آید، غیر قابل توصیف است، هم به لحاظ تعداد و هم شور و حال. گوشی ام زنگ می‌خورد. آن سوی خط، یکی از دوستان قدیمی است. سفرنامه را در کانال ایتا خوانده و دلش هوایی شده. می پرسد که: بیام؟ جواب میدهم که بدون معطلی خود را به کربلا برسان. خوشحال میشود. دلش قرص و محکم میشود و میرود که بیاید. گاهی اوقات ارباب این طور می طلبد. فقط کافیست یک نفر شک و دو دلی ات را برطرف کند و خیالت را راحت. @eslamesyasi
(۱۴) ظهر سه شنبه، ۲۲ شهریور، جاده کربلا به نجف گویا هنوز فاصله زیادی را باید طی کنم تا به ماشین های نجف برسم. از یکی می پرسم: کراج سیارات للنجف؟ (گاراژ ماشین های نجف؟) جواب می دهد: مستقیم! عربها به ماشین میگویند: سیاره و به ماشین ها میگویند: سیارات دست بلند میکنم بلکه پدر آمرزیده ای بایستد و سوارم کند یک سه چرخه نگه می دارد، از این سه چرخه‌ها در عراق فراوان است از راننده اش که پسر جوانی است می پرسم: کم قیمه الی کراج؟ پاسخ می‌دهد: اثنین، به قول خودشان دو عراقی. سوار میشوم و به راه میفتیم. با او هم کلام میشوم، اسمش یعقوب است و سه فرزند دارد و ساکن کربلاست. شغلش مسافرکشی با همین سه چرخه ژیگول است. پاکت سیگار خود را بر میدارد و به رسم ادب تعارف می‌کند! میگویم: ممنون، نمی کشم. از یعقوب می پرسم: به ایران آمده ای؟ میگوید: نه اما ایران را خیلی دوست دارم، میخواهم با خانواده ام به ایران بیایم و به قم و مشهد بروم. من هم می گویم: انا بخدمتک فی قم المقدسه. خوشحال میشود و به نشانه رضایت لبخند ملیحی میزند. صحبتم با یعقوب تازه گُر گرفته که به گاراژ میرسیم. از یعقوب خداحافظی می‌کنم، یعقوب چشم از من بر نمی دارد، با چشمانش بدرقه ام میکند و بعد از لحظاتی می رود، من هم از دور دستی برایش تکان می دهم...فی امان الله، الی اللقاء چقدر مردم عراق نجیب و مظلوم اند. سادگی و صمیمیت را میتوان در رفتارشان دید. همینی که می بینی، همین هستند، بدون غل و غش. آن سوی جاده، پیرمرد مسنی کنار یک خودروی گران قیمت ایستاده. شال عربی هم روی سرش انداخته و مشغول سیگار کشیدن است. حدس زدم دنبال مسافر می گردد برای نجف. خودم را به او رساندم. سلام کردم و جواب را شنیدم. از او می پرسم که شما به نجف می‌روید؟ پاسخ می‌دهد بله میگویم: قیمت چند؟ میگوید: ۵ عراقی به نشانه رضایت سری تکان میدهم. پیرمرد می‌گوید دو نفر دیگر هم باید پیدا شود تا حرکت کنیم. خودم هم کنار او می ایستم و داد میزنم: نجف، نجف، دو نفر دو نفر از دور می‌آیند، از سر و وضعشان معلوم است که از تهران آمده اند. نزدیک ما که شدند پرسیدند: آقا شما نجف میرید؟ گفتم بله، شما چند نفرید؟ همین دو نفر؟ یکیشان که قدری جوان تر بود پاسخ داد: بله دو نفریم، کرایه چنده؟ گفتم: ۵ عراقی. گفت: خوبه ولی ما پول عراقی نداریم. گفتم: مانعی نیست، من دارم، حساب میکنم. خلاصه سوار شدیم و به سمت نجف حرکت کردیم. من جلو نشستم و آن دو نفر عقب. پیرمرد عصا داشت. دیدم عصا بهانه خوبی است تا باب گفتگو را با او باز کنم. پرسیدم: حاج آقا اسم شما چیه؟ پاسخ داد: حیدر گفتم: چرا عصا دست میگیرید؟ این را که گفتم، پیرمرد شروع کرد داستان زندگی اش را برایم تعریف کردن. او گفت که مشکلی در ستون فقراتش داشته که مجبور شده به ایران سفر کند و در بیمارستان شهید صدوقی یزد، عمل جراحی کند! او مدت زیادی را در ایران بوده و به تهران، مشهد، قم، یزد، اصفهان، شیراز و اهواز سفر کرده. بیشتر از همه در یزد مانده. یزد را خوب می‌شناخت. یک بار دیگر هم به یزد سفر کرده، آن هم برای واردات کاشی و سرامیک از یزد به عراق. عربهای کربلا و نجف، نگاه خیلی خوبی به ایران دارند. او از ایران و ایرانی خیلی تعریف میکرد. آن دو مسافر تهرانی هم سراپا گوش بودند و حرفهای ما را به دقت می شنیدند. پیرمرد اجازه گرفت تا سیگار بکشد. به رسم ادب به من هم تعارف کرد! به شوخی گفتم: حاجی چرا در عراق همه سیگار می‌کشند؟ کوچک و بزرگ. جواب عجیبی داد، گفت مردم عراق، مردم ستم دیده ای هستند. اکثر مردم، عزیزان خودشان را در جنگ‌های مختلف از دست داده اند. برای رهایی از فکر و خیال هم که شده، باید سیگار بکشند! @eslamesyasi
(۱۵) ظهر سه شنبه، ۲۲ شهریور، حوالی نجف سوار هیوندای حیدر، مرد ۶۵ ساله عراقی هستم و حالا دیگر به نزدیکی های نجف رسیده‌ایم. کولر ماشین بد جوری خنک میکند. عقبی ها از شدت خستگی و در خنکای کولر، خوابشان برده اما صحبت های من ‌و حیدر تازه شروع شده. با او خیلی صمیمی شده ام. حیدر، بی تکلف و ساده حرف می‌زند. از حیدر می پرسم: کم عمرک حبیبی؟ جواب میدهد: خمس و ستین (۶۵ سال) می پرسم: چند همسر و چند اولاد داری؟ جواب جالبی داد، گفت یک همسر دارم و ۳ اولاد. گفتم: آخه شما با این سن و سال فقط سه تا فرزند داری؟ گفت: البته ۶ دختر هم دارم. طوری گفت که گویا دختر را فرزند حساب نمی‌آورند! کم کم با حیدر وارد مباحث سیاسی هم میشوم. از مقتدی صدر که پرسیدم، با قاطعیت جواب داد: هو آمریکایی! بعد هم ادامه می دهد: مقتدی رفیق سعودی و امارات است و کاری برای عراق نمیکند. حیدر با اینه سواد چندانی ندارد اما تجربیات خوبی دارد و مرد دنیا دیده ای است. درباره شهید قاسم سلیمانی و ابومهدی که می‌پرسم، اندکی تأمل می‌کند، پُک محکمی به سیگارش میزند و با افسوس، انگار برادری از دست داده باشد میگوید: قاسم و ابومهدی واقعا مرد بودند، برای عراق خیلی زحمت کشیدند و... دود سیگار با اشکش در هم آمیخته می‌شود و آهی جگرسوز میکشد. از حشد الشعبی که می پرسم، با احترام پاسخ می‌دهد. همچنین از آیت الله سیستانی که می پرسم، جواب میدهد: او مرجع تقلید من است بعد هم فرق سرش را نشان میدهد، یعنی جای ایشان، روی سر من است. بین آنچه در رسانه ها گفته میشود تا واقعیت موجود در میدان، فاصله زیاد است. رسانه ها آن چیزهایی را میگویند و نشان می‌دهند که خودشان میخواهند. حیدر و امثال حیدر در عراق زیاد هستند. زمانه آنها را مجبور کرده چنین زندگی کنند و الا آنها هم مانند ما ایرانی ها خیلی دوست دارند در بهترین خانه ها زندگی کنند و شهرهای تمیز و زیبا داشته باشند. با حیدر درباره اوضاع اقتصادی عراق و قیمت بنزین و زمین و املاک هم صحبت میکنم که تقریبا چیزی جز گلایه در کلامش وجود ندارد. او می‌گوید مردم شرایط خوبی ندارند و به سختی زندگی میکنند و به این سختی هم عادت کرده اند اما همچنان امید دارند و به قول خودش آینده را روشن می بینند. بالاخره به نجف رسیدیم. از یک طرف خوشحالم که به نجف رسیده ام و از طرف دیگر، ناراحت که باید با حیدر خداحافظی کنم. از ماشین پیاده میشوم، با دوستان تهرانی خداحافظی می‌کنم و کرایه را به حیدر میدهم. حیدر را در آغوش میگیرم، بوی عطر تندی که زده با بوی سیگاری که تازه کشیده، مشامم را قلقلک می دهد. عرق روی پیشانی چروکیده حیدر جمع شده. پیشانی اش را می بوسم و از او دور میشوم و به طرف حرم می‌روم. هم صحبتی با حیدر خیلی برایم جالب و جذاب بود. این هم روزی خود ارباب بود قطعا. ای کاش فرصت میشد تا با تک تک مردم اینجا صحبت میکردم. @eslamesyasi
(۱۶) عصر سه شنبه، ۲۲ شهریور، حرم حضرت علی علیه‌السلام بعد از خداحافظی با حیدر، به سمت مقام صافی صفا میروم. مقام صافی صفا در ضلع غربی حرم قرار دارد و به دریاچه نجف، مشرف است. صافی صفا یکی از اصحاب امیرالمومنین بوده و محلی که امروز به این نام معروف است، محل عبادت حضرت علی، امام سجاد و... بوده است. با پله برقی، خود را به بالا می‌رسانم. سمت صافی صفا خیلی شلوغ است. از این بالا نجف پیداست. نجف نسبت به کربلا، شهر کوچکی است با امکانات محدود. تعداد موکب ها در شهر نجف، بسیار کمتر از کربلاست. اطراف حرم و قبرستان وادی السلام تعدادی موکب قرار دارد. عمده شهر نجف را قبرستان وادی السلام تشکیل داده است. وادی السلام که بزرگترین قبرستان جهان است، پیکر مطهر انبیایی همچون حضرت آدم، نوح، هود و صالح را در خود جای داده است. مرقد مولا علی علیه السلام، همچون نگینی در گوشه ای از این قبرستان می درخشد. در ده کیلومتری نجف، شهر کوفه قرار دارد. مسجد کوفه، مسجد سهله، قبور میثم تمار، هانی، مختار و مسلم بن عقیل از جمله امکان زیارتی این شهر است. به سمت وادی السلام میروم تا قبور آنجا را زیارتی کرده باشم. هوا گرم است و وادی السلام هم شلوغ. مقام هود و صالح را زیارت میکنم و به سمت مقام امام زمان، مقام امام صادق و قبر علامه قاضی میروم. هوای گرم مانع می‌شود تا بیشتر آنجا بمانم، به سمت حرم بر میگردم. در بین کوفه و نجف هم مسجد حنانه (مقام رأس الحسین) و قبر کمیل و امکان دیگری قرار دارد که سالهای گذشته به زیارت آنها رفته‌ام. به سمت صحن حضرت فاطمه راهی میشوم تا در آنجا مستقر شوم و اندکی استراحت کنم. از نوع معماری و بنا، مشخص است که ایرانی ها این صحن را ساخته اند. صحنی بزرگ در چند طبقه با کلیه امکانات. از ایستگاه ایست و بازرسی عبور میکنم و وارد صحن میشوم. از پله های برقی به طبقه زیرین صحن میروم چراکه میگویند آنجا خنک تر است! تمام طبقات صحن حتی روی پشت بام، پر از جمعیت است. وارد سرداب که میشوم، مرد میان سالی توجه مرا به خود جلب می‌کند. به سمت او می روم و اجازه می‌خواهم تا کنارش اندکی استراحت کنم. با روی گشاده استقبال می‌کند و می‌گوید همگی مهمان مولا علی هستیم، هر کجا که دوست داری استراحت کن. او به همراه خانواده از یزد آمده و پیش از این، به زیارت کاظمین و سامرا رفته و حالا به نجف آمده تا پیاده روی را شروع کند. زیر زمین صحن حضرت فاطمه مانند زیر زمین‌های صحن امام رضا در مشهد است. انگار از آنجا الگوبرداری شده، ستون ها، کاشی کاری ها، لوسترها و... در همین فاصله کم، بسیاری از دوستان قمی و یزدی ام را می بینم که آنها هم برای استراحت به زیر زمین آمده اند. کم‌کم خوابم میگیرد. دراز میکشم و به سقف خیره میشوم. نقش و نگارهای سقف، چشم را نوازش می‌دهد و آماده خواب می‌کند. از خواب که بر می‌خیزم، ساعت حوالی ۵ را نشان میدهد. مهیا میشوم تا برای زیارت و نماز به حرم امیرالمومنین علی علیه‌السلام روم. @eslamesyasi
هدایت شده از خبرگزاری حوزه
✍️ سفرنامه خواندنی اربعینی طلبه حوزه علمیه قم به عراق درباره شهید قاسم سلیمانی و ابومهدی که می‌پرسم، اندکی تأمل می‌کند، پُک محکمی به سیگارش میزند و با افسوس، انگار برادری از دست داده باشد میگوید: قاسم و ابومهدی واقعا مرد بودند، برای عراق خیلی زحمت کشیدند و... دود سیگار با اشکش در هم آمیخته می‌شود و آهی جگرسوز میکشد.از حشد الشعبی که می‌پرسم، با احترام پاسخ می‌دهد.... حجت الاسلام محسن مؤمنی از طلاب حوزه علمیه قم در سفر خود به عتبات عالیات و پیاده روی اربعین حسینی(ع)، لحظات شیرین خود از این سفر معنوی از جمله زیارت، پیاده روی، گفت و گو با مردم عراق، موکب ها، پذیرایی ها، و بعضا اشاره به اوضاع و وضعیت سیاسی و اجتماعی مردم و این کشور را در قالب«سفرنامه اربعین »بیان کرده است که در ادامه می خوانید:👇 https://hawzahnews.com/xbT54 @hawzahnews| حوزه‌نیوز
(۱۷) غروب سه شنبه، ۲۲ شهریور ۱۴۰۱ لحظه وصال... وضو گرفتم و راهی حرم شدم. از صحن حضرت فاطمه که بیرون می آیم، آفتاب داغ نجف تا حرم، همراهی ام میکند. تا چشم کار می‌کند، فقط و فقط جمعیت است. پنکه ها و کولرهای آبی اطراف حرم، ۲۴ ساعته زائرین را خنک میکنند. از لابلای جمعیت و با مشقت فراوان خودم را به ورودی حرم میرسانم. کفشداری حرم، ظرفیتش تکمیل شده. ملت کفش هایشان را رها کرده اند و رفته اند، تلی از کفش روی هم تلمبار شده. نایلونی را پیدا میکنم و کفش هایم را درونش قرار میدهم. کفش ها را در گوشه ای میگذارم و می روم. بعضی اوقات، انسان(خودم را میگویم) از کفشش هم نمی‌تواند دل بکند! راهی حرم میشوم. از ضلع شرقی حرم، روبروی سوق النجف(بازار نجف) وارد میشوم. از بازرسی عبور میکنم و خودم را به ابتدای درب ورودی می رسانم. بالای آن نوشته: باب مسلم بن عقیل نمیدانم چرا ولی خیلی ذوق زده میشوم. مسلم بن عقیل در حماسه کربلا، خودش و پنج فرزندش را در راه امام حسین قربانی کرد! او پدر پنج شهید است... اصلا از بچگی، اسم مسلم بن عقیل برایم پر از ابهت و عظمت بوده یادم است هنگامی که ده، دوازده سالم بود، وقتی با پدرم به تعزیه خوانی می‌رفتیم، همیشه سراغ تعزیه مسلم را می گرفتم و بعدها تعزیه طفلان مسلم را. خودم هم در دوره ای کوتاه تا قبل از اینکه به حوزه قم بروم، در گروه تعزیه خوانی، نقش طفلان مسلم را اجرا می‌کردم. بگذریم... از باب مسلم بن عقیل وارد میشوم و بلافاصله چشمم به گنبد و گلدسته های طلایی رنگ امیرالمومنین می افتد. تنها گلدسته ای که از پایین تا بالا، با خشت طلا پوشیده شده، گلدسته های فاتح خیبر است. واقعا حرم امیرالمومنین، ابهت خاصی دارد. در اوج عظمت، غربت خاصی هم در آن نهفته است. روی پشت بام صحن حضرت فاطمه که بروی، گنبد حضرت را به راحتی می بینی اما حس و حال چندانی به تو منتقل نمیشود؛ نهایتا چند عکس یادگاری میگیری اما اینجا، داخل حرم، غرق در احساسی... از یک طرف عظمت و از طرف دیگر غربت از یک طرف دلم پر میکشد و از طرف دیگر، دلت میگیرد عظمت حضرت چنان تمام وجودم را گرفت که نتوانستم اشک بریزم. انگار در مقابل پدری ایستاده ام و او دارد مرا نگاه می‌کند. خودم را به ایوان طلا می رسانم، واقعا ایوان نجف عجب صفایی دارد... در ایوان، خیلی سبک بالم، چون پشتم به پدر گرم است با شلوغی میانه خوبی ندارم و دنبال گوشه خلوتی میگردم درست زیر ایوان، در کنار جامهری، به اندازه یک نفر جا پیدا میکنم خودم را به آنجا می‌رسانم و مفاتیح را برمیدارم جوانی کنار دستم می پرسد: حاج آقا، اینجا چه زیارتی باید بخونیم؟ مفاتیحش را می گیرم و زیارت امین الله را برایش می آورم به نشانه تشکر سری تکان می دهد و می‌رود در حس و حال خودش من هم شروع میکنم به خواندن امین الله امین الله که تمام شد، قدری تأمل کردم نمیدانم چه باید بگویم و چه باید بخواهم زیارت جامعه کبیره را می آورم و مشغول میشوم جمعیت همچنان در تکاپو و هیجان است تا خود را به ضریح حضرت برساند جوان ترها مدام شعار حیدر حیدر سر می دهند در آن فضای روح انگیز، انسان بیشتر میخواهد تا توی خودش باشد، شعار دادن خیلی تناسب با خلوت و زیارت ندارد حواسم قدری پرت می شود اما فرد کنار دستم، مثل ابر بهار گریه می‌کند مفاتیح را می بندم و ترجیح میدهم تا قدری فکر کنم بعد از نماز زیارت، میخواهم که به سمت ضریح بروم اما ازدحام جمعیت این اجازه را به من نمی‌دهد از ایوان خارج میشوم و به سمت راست و چپ ایوان نگاه می کنم در دو طرف ایوان، کنار گلدسته های حرم، اتاقک های کوچکی است که قبر مرحوم سید مصطفی خمینی، مرحوم کمپانی، علامه حلی و مقدس اردبیلی در آنها قرار دارد. داخل یکی از آنها که میشوم به اندازه دو یا سه نفر بیشتر جا ندارد، فاتحه ای می خوانم و بیرون می آیم دیگر وقت آن رسیده که از ایوان خارج شوم... @eslamesyasi
(۱۸) نماز جماعت، دعای توسل از ایوان با صفای حرم امیرالمومنین که خارج میشوم، گوشه ای از حرم نظرم را جلب می‌کند. خود را به آنجا می‌رسانم و در زاویه حرم، به تماشای گنبد می نشینم. با چند جوان هم کلام می‌شوم از تهران آمده اند و مثل من، خلوت کردن در گوشه حرم را دوست دارند مدتی که میگذرد، از جا برمیخیزم تا به زیارت مرقد علمای مدفون در حرم بروم درست روبروی ایوان، در حجره ای، قبر آخوند خراسانی، میرزا حبیب الله رشتی، میرزای نایینی و... قرار دارد فاتحه ای میدهم و به سمت قبر آیت الله خویی میروم و بعد از آن، چرخی در حرم میزنم خیلی با صفاست، سیر نمی‌شوم، دوباره در حرم می‌چرخم یکی از رفقای قدیمی(سید سلیمانی) را میبینم و با هم یادی از مرحوم فرج نژاد میکنیم خنده و بغضم در هم آمیخته می‌شود از سید خداحافظی می‌کنم و خودم را به همان زاویه حرم می رسانم، رفقای تهرانی منتظرم هستند. جایی را برایم گرفته اند تا کنار هم، نماز جماعت بخوانیم روبروی ما، آب سردکنی قرار دارد خودم را به آب می رسانم، عجب آب گوارایی حالا دیگر آماده نماز جماعت هستم مردم شانه به شانه برای نماز ایستاده اند بعد از نماز، امام جماعت به منبر می رود و بعد از دقایقی صحبت کردن، دعای توسل را شروع می‌کند، شور و حالش بد نیست البته با شور و حال حرم امام رضا خیلی فاصله دارد بعد از دعا و زیارت، از حرم خارج میشوم نمیدانم چرا اما اصلا احساس دلتنگی ندارم دلم نمی آید با حضرت وداع کنم سلامی میدهم و خارج میشوم به سراغ کفش هایم می روم، همان جا هستند از حرم که خارج می‌شوم، موج جمعیت مرا با خود می برد بلندگوهای حرم مدام اسامی گمشدگان را اعلام میکند دقایقی بعد گنبد مرقد شیخ طوسی را روبروی خود می بینم در این فکر هستم که به بازار بروم و چند تکه سوغاتی برای بچه هایم بخرم از لابلای جمعیت، خودم را به سمت سوق‌النجف یا همان بازار نجف می رسانم بازار نجف هم مانند داخل حرم، پر از ایرانی است سوغاتی را میخرم و به زور از بازار خارج میشوم. از شدت ازدحام، بدنم خیس عرق شده. میخواهم به سمت صحن حضرت فاطمه بروم در مسیر، موکبی وجود ندارد من هم خسته ام و میخواهم هرچه زودتر به محل استراحت برسم هم خسته ام، هم گرسنه حالی که در صف غذا هم بایستم، ندارم با مشقت فراوان، خود را به زیر زمین صحن حضرت فاطمه می رسانم آنقدر خسته هستم که فقط به خواب فکر میکنم در کنار کوله ام، مرد چاقی نشسته، از تهران آمده بعد از سلام و احوالپرسی به او میگویم که دو سه ساعت فرصت استراحت دارم، بعد از آن باید خود را به فرودگاه برسانم دقایقی را با او حرف میزنم، دل روشنی دارد فرزندانش به حرم رفته اند و منتظر آنهاست مدتی بعد، جوانی می آید که خسته تر از من است اهل زنجان است و دنبال جایی برای استراحت میگردد کنار خودم جایی برایش ردیف میکنم تا بخوابد سرش را که میگذارد، خوابش میبرد داخل صحن، ولوله عجیبی است حدود ساعت دوازده شب است که خوابم می‌برد
(۱۹) الی المطار... ناگهان از خواب بلند می‌شوم ساعت نزدیک ۳ بامداد است ولوله داخل صحن، همچنان ادامه دارد و جمعیت، همچنان در تکاپو. میروم تا تجدید وضو کنم و راهی شوم بعد از تجدید وضو، بر میگردم و کوله پشتی و وسایلم را بر میدارم تا بروم مرد تهرانی نیست، فرزندانش هم خواب هستند، گویا خودش به حرم رفته. خوشا به حالش به پشت بام صحن میروم تا یک بار دیگر، گنبد امیرالمومنین را ببینم خیلی باصفاست... از حضرت خداحافظی می‌کنم و از صحن حضرت فاطمه، خارج میشوم خیلی گرسنه هستم شب گذشته هم چیزی نخورده ام مغازه فلافلی نظرم را جلب می‌کند پسر جوانی در حال درست کردن فلافل است سلام میکنم و قیمت فلافل را می پرسم به پول ایران می‌شود ۲۰ هزار تومان یک فلافل سفارش میدهم فلافل را میگیرم و همان جا می نشینم و... اما یک فلافل کفاف شکم گرسنه ام را نمیدهد فلافل دوم را سفارش میدهم و... بعد از خوردن فلافل دوم آماده رفتن میشوم از کنار صافی صفا عبور میکنم و با پله برقی ها خودم را به پایین میرسانم ساعت نزدیک ۴ صبح را نشان میدهد خودم را به پایین می رسانم، ترافیک سنگینی برقرار است ساعت ۴ صبح و ترافیک! ماشین ها دارند داد میزنند: کربلا، شلمچه، مهران، چزابه، خسروی به سمت دیگر خیابان میروم هر ماشینی که عبور میکند، دست بلند میکنم و می گویم: الی المطار؟ اما کسی به سمت فرودگاه نمی رود از دور دو جوان خسته و کوفته را می بینم با خود حدس میزنم که اینها هم به دنبال ماشینی هستند تا خود را به فرودگاه برسانند جلو که آمدند یکی از آنها پرسید: حاجی فرودگاه از کدوم طرفه؟ گفتم: منم میخوام برم فرودگاه، صبر کنید تا یه ماشین بگیریم و باهم بریم ده دقیقه ای گذشت تا بالاخره جوانی عرب حاضر شد ما را تا در ورودی فرودگاه ببرد و نفری ۵ عراقی بگیرد! من نشستم جلو و آن دو نفر، عقب سوار شدند راننده جوان، سر راه خود ایستاد تا سیگار بگیرد سوار که شد، پاکت سیگار را باز کرد و باز هم به رسم ادب عرب ها، تعارف کرد تشکر کردم و گفتم که سیگاری نیستم ضبط ماشینش را روشن کرد و مداحی گذاشت به او گفتم اگر مداحی «مرتضی حرب» یا «حیدر البیاتی» را دارد، بگذارد او هم گذاشت آخرین ساعات حضورم در نجف است و این مداحی ها خیلی می چسبد بعد از حدود بیست دقیقه، به ورودی فرودگاه نجف رسیدیم من که پول عراقی داشتم، کرایه آن دو نفر را هم حساب کردم و حالا سه نفری باهم راهی ایست و بازرسی شدیم در فرودگاه نجف، به قول عربها، تفتیش، خیلی جدی است همه ما را در سالنی کردند و تمام وسایل و حتی ماشین ها را تفتیش کردند بعد از حدود یک ربع از سالن خارج شدیم از آنجا تا سالن فرودگاه، فاصله زیاد است ما هم پیاده و خسته و کوفته خدایا چطور این مسیر را پیاده برویم در همین فکرها بودم که یکی از شُرطه‌ها (پلیس فرودگاه) صدا زد و گفت: با آن اتوبوس، مجانی بروید. انگار ذهنم را خوانده بود! بعد هم خودش آمد و جلوی اتوبوس را گرفت و ما را سوار کرد راننده اتوبوس هم پسر جوان و خوش اخلاقی بود آن پلیس و این راننده را خدا رساند و الا نای راه رفتن نداشتیم به هر ترتیب، رسیدیم ورودی سالن فرودگاه آن دو جوان از من خداحافظی کردند و رفتند تا شکمی از عزا در آورند من هم رفتم به سمت درب ورودی بعد از کلی تفتیش، وارد سالن شدم هم زمان، اذان صبح هم نواخته شد وسایلم را در گوشه ای گذاشتم و رفتم داخل نمازخانه و نماز صبح را خواندم هنوز کانتر را باز نکرده اند آنقدر خسته ام که در گوشه ای، چفیه ام را روی زمین پهن کردم، کوله ام را زیر سرم گذاشتم و خوابیدیم چه خواب نازی با اینکه روی سنگ خوابیده بودم اما از خوابیدن روی تشک ابری و پنبه ای بیشتر لذت بردم از خواب شیرین که بلند شدم، آفتاب طلوع کرده بود کارت پرواز را گرفتم و باز تفتیش... هفت خوان رستم را که طی کردم، خودم را در سالن انتظار دیدم هنوز دو ساعتی تا پرواز فاصله است سالن انتظار مملو از جمعیت است سال گذشته، همین ایام، فرودگاه خیلی خلوت بود اما امسال... نمازخانه، نظرم را جلب می‌کند. البته الان که دیگر خوابگاه شده و کسی نماز نمی‌خواند! گوشه دنجی برای خوابیدن پیدا میکنم و باز کوله ام را زیر سرم میگذارم تا بخوابم اما اینجا دیگر خوابم نمی برد در فکر فرو می روم که چه زود گذشت...
برنامه به نام خلق کرد را در تلوبیون ببینید http://www.telewebion.com/episode/0x299ac14
🔸معرفی گروهک های تجزیه طلب در ایران.
مستند «ایکسونامی» را هم ببینید همچنین سری مستند «انقلاب جنسی»
آینده ایران - بیژن عبدالکریمی و شهریار زرشناس.mp3
34.56M
🔰برنامه تلویزیونی شیوه 🔹 موضوع: آینده ایران 📌با حضور: 👤دکتر شهریار زرشناس 👤دکتر بیژن عبدالکریمی
🔰 مهم‌ترین محتواها برای پاسخ به شبهه معترضان ♨️ پیشنهاد اکید می‌شود به این چند کلیپ مسلط شوید و را اولویت قرار دهید 🔶 کل مطالب یکساعت هم زمان نمی‌برد اما به اندازه ده ها هزار ساعت مطالعه مفید است 📌 💢 چرا نظام خود را به رفراندوم نمی‌گذارد؟ بجای مطالعه ۴۰ کتاب، این ۴ دقیقه را بشنوید https://eitaa.com/soada_ir/5460 💢 چرا در آمریکا رفراندوم برگزار نمی‌شود؟! https://eitaa.com/soada_ir/5310 💢 چرا رفراندوم برای نظام برگزار نمی‌شود؟ https://eitaa.com/soada_ir/4417 📌 💢 سه شوخی معترضان! پاسخ به ۳شبهه اصلی معترضین https://eitaa.com/soada_ir/5914 💢 عکس‌العمل آمریکا در قبال سرکوب زنان در عربستان https://eitaa.com/soada_ir/5921 💢 مهم‌ترین دلیل مرگ در آمریکا چیست؟ https://eitaa.com/soada_ir/5919 💢 بلایی که جمهوری اسلامی بر سر ورزش بانوان آورد!! https://eitaa.com/soada_ir/5880 💢 ظلم جمهوری اسلامی به زنان!! https://eitaa.com/soada_ir/5878 💢 سربازی اجباری بانوان در کدام کشورهاست؟! https://eitaa.com/soada_ir/5391 💢 تاریخ روایت می‌کند؛ وضعیت زنان قبل از انقلاب چگونه بود؟! https://eitaa.com/soada_ir/4552 💢 نتیجه شعار "زن، زندگی، آزادی" !! https://eitaa.com/soada_ir/5916 📌 💢 برخورد عجیب با خانوم سلبریتی !! https://eitaa.com/soada_ir/5884 💢 آزادی به سبک مجاهدین خلق!! https://eitaa.com/soada_ir/5734 💢 نمونه‌های نبود آزادی در ایران!! https://eitaa.com/soada_ir/5632 💢 مقایسه دقیق آزادی از دیدگاه غرب و جمهوری اسلامی! https://eitaa.com/soada_ir/5494 💢 برخورد خشن با منتقدان در ایران! https://eitaa.com/soada_ir/5427 💢 بی سابقه‌ترین افشاگری رضا پهلوی از سانسور در جمهوری اسلامی! https://eitaa.com/soada_ir/4921 💢 نمونه‌هایی از ظلم جمهوری اسلامی به اقلیت‌ های دینی !! https://eitaa.com/soada_ir/4907 💢 رفتارِ نایس کشورهای داعیه دار آزادی با هنرمندان خود! https://eitaa.com/soada_ir/4594 💢 اخراج فرهادی از جشنواره کَن!! https://eitaa.com/soada_ir/4593 💢 در جمهوری اسلامی تا چه حد آزادی وجود دارد ؟ https://eitaa.com/soada_ir/4489 💢 چه کسی بازیگران قبل از انقلاب را ممنوع التصویر کرد؟ https://eitaa.com/soada_ir/4353 📌 💢 دستاوردهای این 43 سال چه بوده است؟ https://eitaa.com/soada_ir/5306 💢 اگر شاه هم می بود همین قدر دستاورد داشتیم؟! https://eitaa.com/soada_ir/5610 📌 💢 کشوری که اجازه نداد، ارز ۲نرخی به ابرتورم تبدیل شود! https://eitaa.com/soada_ir/5852 💢 گزارش مهم بانک جهانی از کشورهای که ارز دونرخی را حذف کردند https://eitaa.com/soada_ir/5617 💢 معایب تخصیص یارانه با ارز ۴۲۰۰ چیست؟! https://eitaa.com/soada_ir/5616 📌 💢 نقدی بر شاخص ادراک فساد https://eitaa.com/soada_ir/5324 💢 چه کسی در دنیا رکورددار اختلاس است؟!! https://eitaa.com/soada_ir/5713 💢 فساد سیستماتیک در جمهوری اسلامی! https://eitaa.com/soada_ir/5895 💠 اندیشکده راهبردی 🆔 @soada_ir
ضد | مستند https://www.doctv.ir/program/233680 شبکه سلسله مستندهایی را با عنوان «ضد» با موضوع مهمترین چالش های دنیای کنونی تولید کرده است فرصت کردید حتما ببینید
امشب توفیق شد تا به همراه خانواده به دیدن نمایش و تئاتر بزرگ، جذاب و هیجانی «فصل شیدایی» بریم. این نمایش که مروری است بر نزاع حق و باطل در طول تاریخ (از ابتدای خلقت تاکنون) توسط گروه هنری مهنا و سازمان اوج با همکاری کنگره شهدای استان قم تهیه و تولید شده و تا تاریخ ۲۶ مهر ادامه دارد. مکان: قم، پشت کوه خضر، انتهای شهرک قدس
تهران دمشق | مستند https://www.doctv.ir/program/160372 مستند تهران دمشق را ببینید حرف های خوبی برای جامعه امروز ما دارد...
رسوایی بزرگ برای ۵ رسانه ضدانقلاب/ ۱۷۳۱۲ دروغ فقط در ۲۵ روز! 🔹بررسی عملکرد ۵ رسانه (بی‌بی‌سی فارسی، ایران‌اینترنشنال، صدای آمریکا، رادیو فردا و من‌وتو) و صفحات مجازی آنها نشان می‌دهد این رسانه‌ها در ۲۵ روز گذشته مجموعا بیش از ۱۷ هزار دروغ را درباره حوادث اخیر ایران منتشر کرده‌اند. 🔹در این پیمایش صرفا وب‌سایت، کانال تلگرام، صفحات توئیتر و اینستاگرام رسمی این ۵ رسانه بررسی شده و شبکه‌های تلویزیونی آنها مورد بررسی قرار نگرفته. 🔹۵ دروغی که در ۲۵ روز گذشته بیشترین بازنشر را از این رسانه ها داشته‌اند به ترتیب شامل: ۱. ادعای دروغ ضرب و شتم مهسا امینی ۲. ادعای دروغ درباره فوت و بیماری رهبر انقلاب ۳. ادعای دروغ درباره سقوط شهر اشنویه ۴. ادعای دروغ درباره علت مرگ نیکا شاکرمی ۵. ادعای دروغ «به خاک و خون کشیده شدن دانشگاه شریف» 🔹مطابق رتبه‌بندی بیشترین انتشار اخبار خلاف واقع نسبت به حجم کل اخبار متعلق است به: ۱. شبکه بی‌بی‌سی با مجموع ۵۸ درصد ۲. ایران‌اینترنشنال با مجموع ۵۳ درصد ۳. شبکه من‌وتو با مجموع ۴۹ درصد ۴. صدای آمریکا با مجموع ۴۳ درصد ۵. رادیو فردا با مجموع ۴۱ درصد بدین ترتیب در این ایام به طور متوسط ۴۸.۸ درصد اخبار منتشر شده این رسانه‌ها خلاف واقع بوده یعنی تقریبا از هر ۲ خبر یک خبر صحت نداشته است. 🔹این رسانه‌ها مجموعا در ۲۵ روز گذشته به طور متوسط هر دو دقیقه یک دروغ منتشر کرده‌اند. 🔹مطابق این پیمایش شبکه سعودی ایران اینترنشنال با ۱۱۴۲۶ مطلب بیشترین میزان تولید را در ۲۵ روز گذشته داشته و صدای آمریکا و رادیو فردا رتبه بعدی را به خود اختصاص دادند. متن کامل گزارش را اینجا بخوانید @Farsna