eitaa logo
کانال امیرحسین حاجی نصیری
2.9هزار دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
3.2هزار ویدیو
27 فایل
🔰لینک کانال ایتا مجموعه خاطرات و روایت (هوای این روزهای من) https://eitaa.com/Esmaeilhalab64R_K 🔰لینک کانال بله ،روبیکا https://ble.ir/esamaeil_halab313 https://rubika.ir/esmaeilhalab64 ارتباط با ادمین: @ar_rhm
مشاهده در ایتا
دانلود
⭐️یادی از سردار شهید عبدالرضا مصلی نژاد⭐️ 🌹 آذر ماه سال 1365 بود، به اتفاق عبدالرضا و خانواده برای دیدار با یکی از اقوام به دماوند رفتیم. وقتی رسیدیم عبدالرضا گفت بریم مشهد! رفتن به مشهد برای ما سخت بود. گفت مادرم نذری کرده است، که هنوز نتوانسته ام ادا کنم. می گفت مادرم به من می گفت قبل از تو چند فرزند به دنیا آوردم که هیچ کدام به دنیا نماندند، به دلم افتاد نذری کنم، نذر کردم اگر پسر بعدی ام سالم به دنیا آمد، اسمش را عبدالرضا بگذارم و یک روز خادمی امام رضا را بکند! حالا می خواهم به مشهد بروم و نذر مادرم را ادا کنم. رفت. به خادمین حرم جریان نذر مادرش را گفته بود، به او لباس خادمین حرم داده بودند و او یک روز کامل حرم امام رضا را جاروکشی کرده بود. روز بعد هم برگشت. آخرین زیارت دنیایی اش بود و ماه بعد، در دنیایی دیگر به زیارت آقا رفت. ⭐️ستارگان فارس⭐️ ( فیلمبردار جنگی و مسئول محور لشکر 33 المهدی(عج))
⭐️یادی از طلبه شهید جواد روزی طلب⭐️ 🌹محرم سال ۶3 بود. شیخ جواد هم روحانی گروهان بود و هر شب در یکی از پایگاه‌ها نماز جماعت می‌خواند و کمی سخنرانی و توسل و نوحه خوانی. من هم که عاشق صدا و صحبت‌هایش بودم او را هر شب همراهی می‌کردم. مدتی که گذشت شیخ جواد گفت: قاسم می‌شه دیگه من را به پایگاه‌ها نبری؟ با تعجب گفتم: چرا؟ محجوب گفت: آخه بالای بیست شب است که می‌ریم پایگاه‌ها، راستش من دیگه مطلب جدیدی برای صحبت ندارم، همین قدر مطالعه و مبحث آماده کرده بودم، که همش را گفتم. من خیلی وقت نیست که طلبه شدم و مدت کمی هم هست که سخنرانی می‌کنم! متعجب نگاهش کردم. ادامه داد: چون شما رو خیلی دوست دارم و شما را مثل برادر بزرگتر خودم می‌دونم بی‌تعارف می‌تونم حرف دلم رو بزنم و دروغ نگم. می‌تونستم یه بهانه یا دروغی بگم که دیگه نیام، حتی بیام حرف تکراری یا من در آوردی بزنم، ولی مـــن حقیقت رو می‌گم، من هرچی مطلب آماده کرده بودم شما این مدت گوش کردی، دیگه نمی‌تونم الکی از خودم اراجیف درست کنم. باید متن و مبحث جدید آماده کنم که متأسفانه اینجا کتاب و منبع هم ندارم. از شهامت و رو راستی و صداقت این جوان متحیر مانده بودم. ⭐️ستارگان فارس⭐️
⭐️یادی از طلبه شهید جواد روزی طلب⭐️ 🌹 به اتفاق حاج محمود محمدزاده پيكر جواد را از اهواز آورديم. شب در خواب دیدم توی قبر جواد ایستاده‌ام و می‌خواهم به جواد تلقین بدهم. چشمم به بالای قبر افتاد. برادرش شهيد حبیبكه مفقود و بدون قبر بود لبه قبر نشسته و پایش توی قبر بود. گفتم: حبیب آقا اجازه بده یه قبر هم برای تو بگذاریم. - نمی‌خواهم. - آخه این چه وصیتی هست کردی، جنازم نیاد، آمد سنگ قبر نذارید، گذاشتید اسمم ننویسید... خوب خانواده‌ات ناراحت هستند به خاطر آنها راضی بشو. خندید و گفت: خوب باشه... روز بعد وقتي براي تلقين جواد در قبرش رفتم،‌نگاه بالا كردم، ديدم همان صحنه خواب است،‌جريان خواب را گفتم. بلافاصله شبه قبري براي حبيب هم بالاي سر جواد درست شد. لباسي از حبيب را در قبر گذاشتيم. حاج محمود به حافظ تفال زد. اين بيت آمد: من از دیارِ حبیبم نه از بِلاد غریب/ مُهَیمَنا به رفیقانِ خود رَسان بازم همين اشعار را روي سنگ قبر حبيب حك كردند. ⭐️ستارگان فارس⭐️