#شهید_ابراهیم_همت
🔹بهش گفتیم نمیخوای #ازدواج کنی؟💍
خیلی راحت گفت چرا نمیخوام؟
🔸فکر نمیکردیم اینقدر #راحت جواب بدهد
🔹مادرش گفت ننه کیو میخوای؟بگو تا برات بگیرم گفت من یه زن میخوام که بتونه #پشت_ماشین با من زندگی کنه
🔸مادرش گفت این دیگه چه صیغه ایه؟
گفت یعنی من #بشینم جلو اونم بشینه عقب، یعنی این
🔹مادرش گفت اخه کدوم دختری اینو #قبول میکنه ابراهیم گفت اگه میخواید من ازدواج کنم #شرطش اینه
🔸اول فک کردیم چون #خانه ندارد این حرف را میزند برایش خانه ساختیم و گفتیم تو همین شهر برات زن میگیرم اینم خونه زندگیت توهم راحت بکارت برس،
🔹گفت من زنی میخوام که #همدمم باشه هرجا میرم اونم بیاد
بعد از مدتی از #پاوه برگشت گفت کسی رو که میخواستم پیدا کردم ❤️
🔸به او گفتیم به همین #سادگی قبول کرد؟ گفت نه همچین ساده هم نبود، بیچارم کرد تا بله را گفت.
🔹دختر مورد علاقه او از #دانشجویانی بود که برای #خدمت به مردم در مناطق #محروم، شهر و دیار خود را رها کرده بود و رفته بود #کردستان
🔸حاجی چندبار از او #خواستگاری کرده بود ولی جواب رد داده بود در اخر او #نیت چهل روز دعای توسل و روزه میکند که پس از چهل روز حاجی مجددا از او خواستگاری میکند و جواب مثبت میگیرد.
✍راوی: پدر شهید همت
📚منبع: کتاب برای خدا مخلص بود
🌷نثار روح پاکش صلوات🌷
🍃🌹🍃🌹
هدایت شده از سم درصد
🔴صابونی نباشیم!
📌شخص #عطاری از اهل #بصره می گوید:
⬅️روزی در #مغازه عطاریم نشسته بودم که #دو نفر برای خریدن #سدر و #کافور به دکان من وارد شدند.
وقتی به #طرز صحبت کردن و #چهره هایشان دقت کردم، متوجه شدم که اهل بصره و بلکه از مردم #معمولی نیستند به همین جهت از شهر و دیارشان #پرسیدم؛ اما جوابی ندادند.
📝من #اصرار می کردم ولی جوابی نمی دادند. به هر حال من التماس نمودم، تا آن که آن ها را به رسول مختار -صلی الله علیه و آله و سلم- و آل اطهار آن حضرت #قسم دادم.
مطلب که به این جا رسید، اظهار کردند:
⬅️ما از #ملازمان درگاه حضرت حجت -علیه السلام- هستیم. یکی از جمع ما که در خدمت مولایمان بود #وفات کرده است؛ لذا حضرت ما را #مأمور فرموده اند که سدر و کافورش را از تو #بخریم》
📌همین که این مطلب را شنیدم، دامان ایشان را #رها نکردم و تضرّع و #اصرار زیادی نمودم که مرا هم با خود #ببرید.
گفتند:
📝این کار بسته به #اجازه آن بزرگوار است و چون اجازه #نفرموده اند جرأت این جسارت را #نداریم
📌گفتم:مرا به محضر حضرتش #برسانید، بعد همان جا طلب #رخصت کنید اگر اجازه فرمودند، شرفیاب می شوم و اِلا از همان جا #بر می گردم و در این صورت، همین که در خواست مرا اجابت کرده اید خدای تعالی به شما اجر و پاداش خواهد داد؛
⬅️ اما باز هم #امتناع کردند.
بالأخره وقتی تضرع و اصرار را از حد گذراندم، به حال من #ترحم نموده و منت گذاشتند و #قبول کردند. من هم با عجله تمام سدر و کافور را تحویل دادم و دکان را بستم و با ایشان #به_راه_افتادم، تا آن که به #ساحل دریا رسیدیم. آن ها بدون این که لازم باشد به کشتی سوار شوند #بر روی آب راه افتادند؛ اما من #ایستادم.
متوجه من شدند و گفتند:
📝#نترس؛ خدا را به #حق حضرت حجت -عجل الله تعالی فرجه الشریف- #قسم بده که تو را حفظ کند. #بسم_الله بگو و روانه شو》
⬅️این جمله را که شنیدم، خدای متعال را به حق حضرت حجت -ارواحنا فداه- قسم دادم و #بر_روی_آب مانند زمین خشک به دنبالشان به راه افتادم تا آن که به وسط دریا رسیدیم. ناگاه #ابرها به هم پیوستند و #باران شروع به باریدن کرد. اتفاقاً من در وقت خروج از بصره، #صابونی پخته و آن را برای خشک شدن در آفتاب بر #پشت بام گذاشته بودم.
📌وقتی باران را دیدم، به #یاد صابون ها افتادم و خاطرم #پریشان شد. به محض این خطور ذهنی پاهایم در آب #فرو_رفت؛ لذا مجبور به #شنا کردن شدم تا خود را از غرق شدن حفظ کنم؛ اما با همه این احوال از همراهان #دور می ماندم.
آن ها وقتی متوجه من شدند و مرا به آن حالت دیدند #برگشتند و دست مرا #گرفتند و از آب بیرون کشیدند و گفتند:
📝از آن #خطور ذهنی که به فکرت رسید، #توبه کن و مجدداً خدای تعالی را به حضرت حجت -علیه السلام- #قسم بده
📌من هم توبه کردم و دوباره خدا را به حق حضرت حجت -علیه السلام- قسم دادم و #بر روی آب راهی شدم.
بالاخره به #ساحل دریا رسیدیم و از آن جا هم به طرف مقصد، مسیر را ادامه دادیم.
مقداری که رفتیم در دامنه بیابان #چادری به چشم می خورد که #نور آن، فضا را روشن نموده بود.
همراهان گفتند:
📌تمام #مقصود در این خیمه است
⬅️و با آن ها تا #نزدیک چادر رفتم و همان جا #توقف کردیم. یک نفر از ایشان برای #اجازه گرفتن وارد شد و درباره آوردن من با حضرت #صحبت کرد، به طوری که سخن مولایم را #شنیدم؛ ولی ایشان را چون داخل چادر بودند، نمی دیدم حضرت فرمودند:
📝#ردوه_فإنه_رجل_صابونی:
او را به جای خود برگردانید زیرا او مردی است صابونی
⬅️این #جمله حضرت اشاره به #خطور ذهنی من در مورد صابون بود؛ یعنی هنوز دل را از #وابستگی های دنیوی خالی نکرده است تا #محبت محبوب واقعی را در آن جای دهد و شایستگی #همنشینی با دوستان خدا را ندارد.
📝این سخن را که #شنیدم و آن را بر طبق برهان عقلی و شرعی دیدم، دندان این طمع را کنده و چشم از این آرزو #پوشیدم و دانستم تا زمانی که آیینه دل به #تیرگی های دنیوی آلوده است، چهره محبوب در آن #منعکس نمی شود و صورت مطلوب، در آن دیده نخواهد شد چه رسد به این که در خدمت و ملازمت آن حضرت باشد.
📕 دارالسلام؛تألیف: علامه شیخ محمود عراقی
#صابونی_نباشیم
🌍 #آخرالزمان
📡لطفا نشر دهید
Join👉 eitaa.com/joinchat/866320384C260d8cbae5
#صدقه
💢مگر خداوند هر صدقه ای را #قبول ميكند؟
✅قرآن در مورد #صدقه_دادن منافقان ميفرمايد:
بگو هر چه ميخواهيد بدهيد، #نفقات و #صدقات و كمكهاي اينها مقبول نيست. چون اينها كمك را #غرامت ميدانند و با خلوص نميدهند.
#خدا چنين انفاقي را نميپذيرد.
✅ اگر باغباني درختي را #هرس ميكند و شاخه هاي اضافه آن را ميبرد، آيا اين عمل غرامت و هزينه است؟ شاخه هاي زايد را ميزنند تا درخت شكوفا شود؛ آيا اين غرامت درخت است يا غنيمت؟
✅ چنانچه انسان چيزي را كه در راه #اسلام خرج ميكند آن را #غنيمت بداند نه #غرامت، خداي سبحان آن را ميپروراند و مانند كوه احد بزرگ ميكند. گرچه آن چيز نيمي از خرما باشد، اين به حكمت #صدقه باز ميگردد كه
📚امالي شيخ مفيد، ص 406، مجلس 42، ح 7؛
#آیت_الله_جوادی_آملی
استکبار ستیزان
#پیشواز_ماه_رمضان
💢چگونه بفهمیم که روزههایمان مورد #قبول درگاه الهی واقع شده است؟
#شهید_مطهری
پس اگر ما ماه #رمضانی را گذراندیم، شبهای احیایی را گذراندیم، روزههای متوالی را گذراندیم و بعد از ماه رمضان در دل خودمان احساس کردیم که بر #شهوات خودمان بیش از پیش از ماه رمضان مسلّط هستیم، بر #عصبانیت خودمان از سابق بیشتر مسلّط هستیم، بر چشم خودمان بیشتر مسلّط هستیم، بر زبان خودمان بیشتر مسلّط هستیم، بر اعضا و جوارح خودمان بیشتر مسلّط هستیم و بالاخره بر #نفس خودمان بیشتر مسلّط هستیم و میتوانیم جلو نفس امّاره را بگیریم، این علامت #قبولی روزه ماست.
📚آزادی معنوی، ص: 50 و 51
استکبار ستیزان