[🌿]
ماييم و دلے زعشق رويت سرشار
اے مرد خدا! سوار آيينہ تبار!
♡
هر فاصلہ ترجمان دلتنگے ماست
بازآ و همہ فاصلہ ها را بردار
#سلامامامزمانم
༺✾➣♡➣✾༺
https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part35 با لبخند محوی به پیام آخرش خیره شده بودم نه به
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥
🥀
♡﷽♡
رمان #شُعله🔥
#part36
خودم هم علتش رو نمیفهمیدم...
سعی کردم بروز ندم تا شراره تمسخرم نکنه
همراهش رفتم و مبلمان رو دور زدم و روبروی کاناپه ایستادیم
شراره با لبخند معرفیم کرد و از بینشون فقط کیان واکنش نشون داد:
چه عجب بالاخره چشممون به جمال بی مثال خانوم روشن شد!
سراغی از ما نمیگیری!
کنار شراره روی دونفره روبروشون نشستم
خودم هم نمیفهمیدم چرا مضطرب شدم و دستهام یخ کرده
میشد حدس زد منو چرا دعوت کردن ولی اونشب اصلا حوصله مجلس گرم کنی برای یه مشت عوضی رو نداشتم...
میدونستم دلیل آرامش مصنوعی و کلام مودبانه ش حضور مهمان هاست وگرنه مدتها بود دنبالم بود تا حقم رو کف دستم بذاره و شراده هشدار داده بود کیان بابت بدقولیهات شکاره...
یادم نمیاد آخرین بار کی پام رو توی خراب شده شون گذاشتم
دیگه تحملم تموم شده بود و مدتها بود سرش رو میکوبوندم به طاق و هرچی قرار تعیین میکرد نمیرفتم...
توی چشمهای وحشی و سرخ از اثر مصرف الکلش میدیدم که امشب دنبال انتقام گرفتنه...
احساس بدی داشتم تا اینکه کیان صداش رو به شراره بلند شد:
بیخود دست دست نکن پاشید حاضر شید منم اقایون رو راهنمایی میکنم!
شراره دست زیر بازوم انداخت و بی هیچ حرفی منو کشوند سمت اتاق خوابش...
قلبم تند تند میزد
پرسیدم:
_جه خبره اینجا؟
جوابم رو نداد تا وارد اتاقش شدیم
اشاره کرد به لباسی که روی تخت انداخته بود:
اینو بپوش...
و خودش مشغول لباس عوض کردن شد
عصبی شدم بی اونکه بدونم چرا
مگه کار من ابن نبود مگه بهش عادت نداشتم؟
الان هم باید لباس رو برمیداشتم و میپوشیدم و دم صبح دستمزدم رو میگرفتم و میرفتم خونه!
ولی اون لحظه پرخاش کردم:
من عروسک ساعتی شما نیستم خیلی وقته این واحدا رو پاس کردم ساحل و طناز و پریسا رو واسه همین کارا نگه داشتی فکر کنم زنگ بزن بیان من میرم خونه...
خواستم از اتاق بیرون برم اما در باز شد و کیان بدون فاصله مقابلم ایستاد
سعی میکرد صداش بالا نره و از لای دندون های کلید شده ش می غرید:
صداتو واسه من بلند میکنی؟
نگفته بودم وقتی مهمون داریم لال و کور و کر میشید؟
با اینکه خیلی وحشی و ترسناک شده بود به زحمت اعتراض کردم:
کار من چیز دیگه ایه برو کنار میخوام
قبل از اینکه فرصت کنم حرفم رو تموم کنم یقه م رو گرفت و چسبوند گوشه دیوار:
زر مفت نزن بچه پررو
بذار مهمونام برن دارم برات!
اینا فرق دارن مهمون ویژه ان عکسای تو رو دیدن توی نکبت رو سفارش دادن برو لباس عوض کن صداتم درنمیاد اینا برت دارم برات...
شراره غر زد:
یاغیش نکن آبرو داریم جلو این خارجیه!
بیا لباس عوض کن انقدر چونه نزن دختر
چشم تو چشم کیان آخرین تیرم رو هم پرتاب کردم:
اگر نذارید برم دیگه سر اون پروژه نمیرم
کیان تمام تلاشش رو میکرد تا کتکم نزنه:
حیف که نمیخوام زخم و زیلی شی!
با کی گشتی یاغی شدی؟
تو فکر کردی به اختیار خودتی که اینو میخوام اونو نمیخوام؟
تو جزو اموال سازمانی پولشم پیش خور کردی!
بخوای ساز مخالف بزنی سرت رو گوش تا گوش میبرم میذارم رو سینه ات!
حالا برو لباست رو بپوش...
❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
🥀
🔥🥀🔥
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
#story🦋
سلام بر تو
وقتۍ کہ میخوانۍ
و بیان مۍکنۍ...♡
༺✾➣♡➣✾༺
https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
9.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱 با دیدن کلیپ یک لذت جدید و عمیق را تجربه کنید
#فوقالعاده ♥️
༺✾➣♡➣✾༺
https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
♥️🍃
#استوری
ای خدایی که می بخشی
حتی به کسی که
تو را نمی شناسد
#ماه_رجب
༺✾➣♡➣✾༺
https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
♥️🍃
بد زندگۍ ڪردن؟!
- یعنے نفھمۍ از زندگۍکࢪدن چیمیخوای وَ هࢪدفعھ دࢪگیرِ یڪیاز خواستھ هاٺ شی ! (:
#استادپناهیان
༺✾➣♡➣✾༺
https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
∞♥∞
به خودم گفتم
من قول داده ام ... !
مبادا آقا را ناراحت کنم ..
༺✾➣♡➣✾༺
https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀 خدایا! حالم خوب نیست!
#حتما_ببینید
༺✾➣♡➣✾༺
https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7