eitaa logo
اعتدال (عدالت‌پذیری)
133 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
759 ویدیو
42 فایل
ارتباط با مدیران کانال = hadi_moshfegh@
مشاهده در ایتا
دانلود
. آیت الله شهید دستغیب در داستان ۱۳۲ از کتاب «داستان‌های شگفت»، سه حکایت را آورده که هر یک جداگانه تقدیم شد: یکی‌از سه حکایت که مؤید دو داستان قبل می‌باشد، به این شرح است: مرحوم حاج «عبدالعلی معمار عالم فرد» علیه الرحمه نقل کرد: اوقاتی که موفق به زیارت کربلا بودم، روزی در صحن مقدس نشسته بودم، یک نفر هم نزدیک من نشسته بود، اسم او را پرسیدم. گفت: فلان خراسانی. از شغل او پرسیدم. گفت: «بنا» هستم. دیدم با من هم کار است، پرسیدم: زائر هستی یا مجاور؟ گفت: سال‌هاست در این مکان شریف سرگرم بنایی هستم. گفتم: اگر عجایبی در این مدت دیده ای برای من بگو. گفت: متصل به صحن شریف سمت قبله قبری است مشهور به قبر دَدَه و چون درحال خراب شدن بود چند نفر حاضر شدند آن را تعمیر کنند و برای انجام تعمیرات، به من مراجعه کردند و من کار را شروع کردم و برای محکم شدن شالوده، به کارگرها دستور دادم اطراف قبر را بکنند، در زمان کند، قسمتی که نزدیک قبر بود، جسد پیدا شده بود. کارگر به من خبر داد، وقتی نگاه کردم، دیدم جسد تازه است ولی [بجای اینکه بر پهلوی راست خوابیده باشد = lib.eshia.ir/10369/1/339] به پهلوی چپ خوابیده و [بجای اینکه پشتش به قبر امام حسین علیه‌السلام باشد] صورتش رو به قبر مطهر حضرت سیدالشهداء علیه السّلام است و پشت او به قبله است و... من بدون اینکه به‌کسی چیزی بگویم، به همان حالت قبر را پوشانده و تعمیر آن را به اتمام رساندم. 📡ا https://b2n.ir/u64844 از 👇 📚داستان‌های شگفت 🤲 پروردگارا 🤲 بشریت را در مقابل و شرارت‌های حاکمان محافظت بفرما .
. ۱آیه_در۲روز سهم امروز و فردا ۱۱و۱۲سورۀیوسف 🌷 قَالُوا يَا أَبَانَا مَا لَكَ لَا تَأْمَنَّا عَلَى يُوسُفَ وَ إِنَّا لَهُ لَنَاصِحُونَ ﴿۱۱﴾ 🌷ترجمه 👇 [برادران یوسف، بعد از طراحی نقشه برعلیه یوسف، نزد پدرشان رفتند و] گفتند: اى پدر تو را چه شده كه ما را بر یوسف امین نمى‌دانى در حالیكه قطعاً ما خیرخواه او هستیم؟! 🌷 أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَدًا يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ وَ إِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ ﴿۱۲﴾ 🌷ترجمه 👇 🌷 فردا او را با ما بفرست تا (در صحرا) بگردد و بازى كند و قطعاً ما از او حفاظت خواهیم کرد ✍️ در صورت تمایل، نکته‌ها و پیام‌های آیه را اینجا ببینید👇 ا https://b2n.ir/y68714 🤲 پروردگارا 🤲 بشریت را در مقابل و شرارت‌های حاکمان محافظت بفرما .
دهان «بی‌بی‌سی‌»ها و «وجدان‌فروش‌»ها پای‌مال شد 😂 چون مردم دین‌گریز شده‌اند 😂 باوجود تحریمِ خبریِ مراسم‌اربعین توسط رسانه‌های کثیف 🇺🇸دشمنان‌حقوق‌بشر🇪🇺 و مکاریِ 🦊دروغ‌سازانِ‌خبیث‌اجاره‌ای🦊 و بی‌حیائی‌های 🐒شایعه‌سازان نامرد🐒 و نیرنگ‌های فراوان و پی در پی، توسط 🐷وجدان‌فروشان خوک‌صفت🐷 و... و... و... و... تعداد زائران «معلمِ ذلت‌ناپذری»، آنقدر زیاد شد که زیرساخت‌های عراق، امکان پذیرش همه زائران را ندارد و مسئولین از مردم می‌خواهند اگر حرکت نکرده‌اند به سمت مرزها نروند سلام بر حضرت علیه‌السلام .
. آیت الله شهید دستغیب در داستان ۱۲۱ از کتاب «داستان‌های شگفت» نوشته است: تقریباً در ۲۵ سال قبل [از تألیف کتاب] مرحوم «دکتر احمد احسان» که انسانی با ایمان و تقوا و با فضیلت بود و سال‌ها مقیم کربلا بود و چند سال آخر عمرش مقیم قم بود و در همان‌جا مرحوم شد و در همان قم دفن گردید. روزی در کربلا نقل فرمود: روزی دیدم جمعی یک جنازه را به قصد تبرک و زیارت به حرم مطهر حضرت سیدالشهداء علیه‌السّلام می‌برند، من هم همراه تشییع‌کنندگان رفتم، ناگهان چشمم به روی تابوت افتاد و دیدم، سگی سیاه و با قیافه‌ای بسیار وحشت‌انگیز، روی تابوت نشسته است، حیرت کرده بودم و نمی‌دانستم که دیگران از آن سگ خبر دارند و هیچ کاری نمی‌کنند یا خبر ندارند. برای اینکه بدانم آیا دیگران هم می‌بینند یا اینکه این صحنه عجیب را فقط من مشاهده می‌کنم، از شخصی که سمت راست من حرکت می‌کرد پرسیدم پارچه‌ای که روی جنازه است چیست؟ گفت: فکر کنم سال کشمیری است. گفتم: روی پارچه چیز دیگری می‌بینی؟ گفت: نه! همین سؤال را از کسی‌که سمت چپ من بود پرسیدم و او نیز همان پاسخ را داد. متوجه شدم که جز من کسی نمی‌بیند. سگ وحشتناک همچنان روی تابوت بود تا به درب صحن مطهر حرم حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام رسیدیم، دیدم آن سگ از تابوت پایین آمد و همان بیرون ماند. من نیز همان‌جا ماندم و سگ را نگاه می‌کردم. از رفتار مردمی که به حرم می‌رفتند و آن‌ها که از حرم بیرون می‌آمدند، معلوم بود که سگ را نمی‌بینند من با حیرت سگ را نگاه می‌کردم که همان جنازه را از حرم مطهر برگرداندند و تا از صحن شریف خارج شدند، باز آن سگ با جنازه همراه شد. دنبال سگ، با جنازه به قبرستان رفتم تا ببینم چه می‌شود. در تمام مسیر، سگ را می‌دیدم که به جنازه متصل است تا وقتی که میت را دفن کردند، آن سگ هم وارد قبر شد و در همان قبر از نظرم محو گردید. 📡ا https://b2n.ir/u64844 از 👇 📚داستان‌های شگفت 🤲 پروردگارا 🤲 بشریت را در مقابل و شرارت‌های حاکمان محافظت بفرما .
. ۱آیه_در۲روز سهم دیروز و امروز ۱۱و۱۲سورۀیوسف 🌷 قَالُوا يَا أَبَانَا مَا لَكَ لَا تَأْمَنَّا عَلَى يُوسُفَ وَ إِنَّا لَهُ لَنَاصِحُونَ ﴿۱۱﴾ 🌷 أَرْسِلْهُ مَعَنَا غَدًا يَرْتَعْ وَ يَلْعَبْ وَ إِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ ﴿۱۲﴾ 🌷ترجمه 👇 [برادران یوسف، بعد از طراحی نقشه برعلیه یوسف، نزد پدرشان رفتند و] گفتند: اى پدر تو را چه شده كه ما را بر یوسف امین نمى‌دانى در حالیكه قطعاً ما خیرخواه او هستیم؟! 🌷 فردا او را با ما بفرست تا (در صحرا) بگردد و بازى كند و قطعاً ما از او حفاظت خواهیم کرد ✍️ در صورت تمایل، نکته‌ها و پیام‌های آیه را اینجا ببینید👇 ا https://b2n.ir/y68714 🤲 پروردگارا 🤲 بشریت را در مقابل و شرارت‌های حاکمان محافظت بفرما .
. آیت الله شهید دستغیب، ذیل داستان ۱۲۱ از کتاب «داستان‌های شگفت» حکایت دیگری را به شرح زیر آورده است: قاضی سعید قمی در کتاب «اربعینات» حکایتی را از استاد کل، شیخ بهائی (اعلی اللّه مقامه) نقل کرده که خلاصه‌اش چنین است: یک نفر از اهل معرفت و بصیرت در اصفهان مجاور یکی از قبرستان‌های شهر شده بوده. روزی جناب شیخ بهائی به ملاقاتش رفت و از او پرسید: در این مدت که در قبرستان زندگی می‌کنی، چیز عجیبی ندیده‌ای؟ گفت: یک‌بار ماجرای در این قبرستان چیز عجیبی مشاهده کردم. دیدم جماعتی جنازه‌ای را آوردند در فلان موضع دفن کردند و رفتند. وقتی ساعتی گذشت، احساس کردم بوی بسیار خوشی استشمام می‌کنم که از بوهای دنیوی نبود. متحیر شدم و به اطراف نگاه کردم تا بدانم این بوی خوش از کجاست، ناگاه جوان بسیار زیبایی را دیدم که سمت آن قبر رفت و نزد قبر از نظرم پنهان شد، لحظاتی متحرک بودم که این چه بود که من دیدم و... طولی نکشید که بوی بسیار بدی را که از هر بوی گندی پلیدتر بود به احساس کردم. دقت کردم، دیدم سگی که از آن کثافت می‌ریخت، بطرف همان قبر می‌رود و نزد آن قبر از نظرم محو شد. در حال حیرت و تعجب بودم که دیدم آن جوانِ خوش‌سیما و خوش‌بو، با سر و صورت مجروح و خون‌آلود پیدا شد و از همان راهی که آمده بود برمی‌گشت. دنبال او رفتم و از او خواهش کردم که حقیقت حال را برای من بگوید. گفت: من تجسمِ اعمال صالح این میت هستم و مأمور بودم با او باشم. اما سگی که تجسمِ عمل ناشایست او بود آمد و چون اعمال ناروایش بیشتر بود آن سگ بر من پیروز شد و نگذاشت همراه او بمانم و مرا بیرون کرد و فعلاً آن سگ همراه آن میت است. شیخ فرمود: این مکاشفه صحیح است؛ زیرا عقیده ما آن است که اعمال انسان در برزخ به صورت‌هایی که مناسب آن اعمال است مجسم می‌شود و با شخص خواهد بود و مسئله تجسم اعمال به صورت‌های مناسب با آن‌ها، مسلم است. 📡ا https://b2n.ir/x84020 از 👇 📚داستان‌های شگفت 🤲 پروردگارا 🤲 بشریت را در مقابل و شرارت‌های حاکمان محافظت بفرما .
. ۱آیه_در۲روز سهم امروز و فردا ۱۳و۱۴سورۀیوسف 🌷قَالَ إِنِّي لَيَحْزُنُنِي أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَ أَخَافُ أَنْ يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَ أَنْتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ 🌷ترجمه 👇 [یعقوب]گفت: اينكه او را ببريد سخت مرا اندوهگين مى‌كند و مى‌ترسم از او غافل شويد و گرگ او را بخورد (۱۳) 🌷قَالُوا لَئِنْ أَكَلَهُ الذِّئْبُ وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذًا لَخَاسِرُونَ ﴿۱۴﴾ 🌷ترجمه 👇 گفتند: اگر گرگ او را بخورد با اينكه ما گروهى نيرومند هستيم در آن صورت ما قطعا بى‌مقدار خواهيم بود (۱۴) ✍️ در صورت تمایل، نکته‌ها و پیام‌های آیه را اینجا ببینید👇 ا https://b2n.ir/r04844 ا https://b2n.ir/y66332 🤲 پروردگارا 🤲 بشریت را در مقابل و شرارت‌های حاکمان محافظت بفرما .
☝️☝️رسواییِ ☝️☝️ می‌گویند 👇ا😂ا👇 مردم ایران دین‌گریز شده‌اند حالا تا #۷روز_قبل_از_اربعین، تعداد خودروهای‌زائران، فقط در مرز از تعداد تمام داخل و خارج بیشتر شد ✊ به ، ، و هموطنانم می‌کنم .
. آیت الله شهید دستغیب در داستان ۱۲۹ از کتاب «داستان‌های شگفت» نوشته است: حضرت حجة الاسلام آقای حاج سید اسداللّه مدنی [دومین شهید محراب اعلی‌الله مقامه] در نامه‌ای که مرقوم فرموده‌اند چنین می‌نویسند: روز عیدی بود (یکی از اعیاد مذهبی) نزدیک ظهر به قصد زیارت مرحوم آیت اللّه حاج سید محمود شاهرودی قدس اللّه نفسه الزکیه به منزل‌شان رفتم با اینکه وقت دیر و رفت و آمد تمام شده بود و معظم له اندرون تشریف برده بودند، اظهار لطف فرموده دوباره به بیرونی برگشتند و ضمن گفتگو، به مناسبتی که پیش آمد، ماجرای زیر را تعریف فرمودند: وقتی با مرحوم عباچی از بلده مقدسه کاظمین علیهماالسّلام پیاده به قصد زیارت سامرا حرکت کردیم، بعد از زیارت حضرت سیدمحمد سلام اللّه علیه در بلد، یک فرسخی راه رفته بودیم که آقای عباچی [بر اثر گرما و...] بکلی از حال رفتند و بر زمین افتادند و هرکار کردم نمی‌توانستند از جا بلند شوند و... چون حال‌شان خیلی بد شد، درحالی‌که خیلی به سختی حرف می‌زدند، به من گفتند: مرگ من در اینجا حتمی است، نه توان رفتن دارم و نه برگشتن و از دست شما برای من کاری برنمی‌آید و با این شدت گرما و نبودن آب، ماندن شما در اینجا القای نفس در تهلکه [خودکُشی یا آسیب رساندن به خود] است و این‌کار حرام است، بنابراین بر شما واجب است که حرکت کرده و خودتان را نجات بدهید و نسبت به من هم چون هیچ کاری از شما ساخته نیست تکلیفی ندارید. به هرحال، [با این امید که اگر حرکت کنم، هم خودم را نجات می‌دهم، هم ممکن است برای آقای عباچی کمکی بیاورم] با کمال ناراحتی، ایشان را همانجا گذاشتم و برگشتم. بعد ۲۴ساعت راه پیاده، فردای آن‌روز که به سامرا رسیدم، نزدیک خانه آقای عباچی ناگهان دیدم ایشان از خانه بیرون می‌آیند، بعد از سلام، پرسیدم چطور شد که قبل از من آمدید؟ فرمودند: بلی چنانچه دیروز دیدی من مهیای مرگ بودم و هیچ چاره‌ای تصور نمی‌کردم حتی دراز کشیده و چشم‌هایم را بسته بودم و منتظر مرگ بودم، فقط گاهی که صدای باد را می‌شنیدم به خیال اینکه حضرت ملک الموت است به قصد دیدار و زیارتش چشم‌ها را باز می‌کردم و چون چیزی نمی‌دیدم دوباره چشم‌ها را می‌بستم تا وقتی به صدای پایی چشم باز کردم، دیدم عربی افسار الاغی را به دست دارد و بالای سرم ایستاده. از من احوالپرسی فرموده و علت خوابیدنم را در وسط بیابان پرسیدند. گفتم: تمام بدنم درد می‌کند و از تشنگی قدرت حرکت ندارم. فرمودند: بلند شو تا تو را برسانم. عرض کردم: قدرت ندارم، با دست خودشان مرا بلند نموده و بر الاغ سوارم کردند و احساس می‌کردم به هرجایی از بدنم دستش می‌رسید بکلی راحت می‌شد تا تدریجاً دست مبارکش به بقیه اعضای من رسید و تمام بدنم راحت شد و اصلاً هیچ خستگی نداشتم و آن شخص افسار حیوان را می‌کشید و می‌رفتیم. هرچه از ایشان خواهش کردم که سوار شوند، قبول نمی‌کردند و فرمودند: من به پیاده روی عادت دارم. در آن بین ملتفت شدم که شال سبزی به کمر دارد. به خودم گفتم: خجالت نمی‌کشی سیدی از ذریه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله پیاده و افسار بکشد و تو سوار باشی؟!! فوراً دست و پایم را جمع کرده خودم را پایین انداختم و عرض کردم آقا! خواهش می‌کنم شما سوار شوید، ناگهان دیدم مقابل در خانه هستم و نه کسی هست و نه الاغی. به تاریخ ۲۹ ربیع الثانی ۹۵ 📡ا https://b2n.ir/r25604 از 👇 📚داستان‌های شگفت 🤲 پروردگارا 🤲 بشریت را در مقابل و شرارت‌های حاکمان محافظت بفرما .
. ۱آیه_در۲روز سهم دیروز و امروز ۱۳و۱۴سورۀیوسف 🌷قَالَ إِنِّي لَيَحْزُنُنِي أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَأَخَافُ أَنْ يَأْكُلَهُ الذِّئْبُ وَأَنْتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ ﴿۱۳﴾ 🌷ترجمه 👇 [یعقوب]گفت: اينكه او را ببريد سخت مرا اندوهگين مى‌كند و مى‌ترسم از او غافل شويد و گرگ او را بخورد (۱۳) 🌷قَالُوا لَئِنْ أَكَلَهُ الذِّئْبُ وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّا إِذًا لَخَاسِرُونَ ﴿۱۴﴾ 🌷ترجمه 👇 گفتند: اگر گرگ او را بخورد با اينكه ما گروهى نيرومند هستيم در آن صورت ما قطعا بى‌مقدار خواهيم بود (۱۴) ✍️ در صورت تمایل، نکته‌ها و پیام‌های آیه را اینجا ببینید👇 ا https://b2n.ir/r04844 ا https://b2n.ir/y66332 🤲 پروردگارا 🤲 بشریت را در مقابل و شرارت‌های حاکمان محافظت بفرما .
. آیت الله شهید دستغیب در داستان ۱۳۶ از کتاب «داستان‌های شگفت» نوشته است: جناب «شیخ محمد حسن مولوی قندهاری» [که داستان‌هایی از ایشان ذکر شد] نقل می‌فرماید: پنجاه سال قبل [از تألیف کتاب] روزی که ۱۴ محرم بود، مرحوم مغفور «شیخ محمد باقر واعظ» در منزل ضابط آستانه مقدس رضوی علیه‌السّلام در عیدگاه مشهد، گفت: یک‌سال در ماه محرم، تاجرهای ایرانیِ مقیم پاریس برای خواندن روضه و اقامه عزاداری از من دعوت کردند. پذیرفتم و به پاریس رفتم. شب اول محرم یک جواهرفروش فرانسوی با همسر و پسرش به مرکز ایرانی‌ها آمد و از آن‌ها خواهش کرد روضه خوان مجلس را ده شب به این آدرس، بیاورید تا برای من روضه بخواند، چون من نذری دارم! حاضرین از من اجازه گرفتند و من هم قبول کردم. همان شب، چون روضه ایرانی‌ها تمام شده بود، ایرانی‌ها مرا همراه آن خانواده فرانسوی به خانه‌اش بردند، من روضه خواندم هموطنان استفاده نموده و گریه کردند. فرانسوی و خانواده‌اش غمگین بودند و گوش می‌دادند، فارسی نمی‌فهمیدند و تقاضای ترجمه هم نکردند. تا شب تاسوعا به همینطور بود. شب بعد که شب عاشورا بود، بخاطر اعمال شب عاشورا و خواندن دعاهای وارده و زیارت ناحیه مقدسه، نتوانستم به منزل آن فرانسوی بروم. فردا مرد فرانسوی آمد و ابراز ناراحتی کرد. عذر آوردیم که ما در شب عاشورا اعمال ویژه مذهبی داشتیم و خیلی دیر شده بود و... قانع شد و تقاضا کرد برای شب یازدهم به جای شب گذشته بیایید تا ده شب نذر من کامل شود. شب یازدهم وقتی روضه تمام شد، یکصد لیره طلا برایم آورد. گفتم: تا دلیل نذر خود را نگویید، قبول نمی‌کنم. گفت: محرم سال گذشته به هند رفته بودم و در بمبئی صندوقچه جواهراتم را که تمام سرمایه‌ام بود دزد برد، از غصه به حد مرگ رسیدم، بیم سکته داشتم، در زیر اتاق من که در هتل بود، جاده وسیعی بود و مسلمانان با سر و پای برهنه در حالی‌که سینه و زنجیر می‌زدند از زیر پنجره اتاق من عبور می‌کردند، من هم آمدم پایین و بین عزاداران مشغول عزاداری شدم و به حسین (علیه‌السلام) گفتم: اگر به کرامت خودش جواهرات سرقت شده‌ام را به من برساند، سال آینده هرجا باشم صد لیره طلا نذر روضه خوانی را می‌پردازم. چند قدمی همراه دسته عزادار رفتم که شخصی در حالی‌که نفس، نفس می‌زد و رنگش پریده بود، آمد کنار من و صندوقچه را به دستم داد و فرار کرد. حالم خوش شد، مقداری راه رفتن را همراه دسته عزادار ادامه دادم و به هتل برگشتم، صندوقچه را باز کردم و شمردم، حتی یک دانه را هم دزد نبرده بود. بابی انت وامی یا اباعبداللّه! 📡ا https://b2n.ir/r25604 از 👇 📚داستان‌های شگفت 🤲 پروردگارا 🤲 بشریت را در مقابل و شرارت‌های حاکمان محافظت بفرما .
به‌ کوری چشم 🇪🇺دشمنان حقوق‌بشر🇺🇸 تا ۶روز قبل‌از (نوزدهم شهریور) بیش‌از #۲۰میلیون زائر از وارد شد و👈با عزم‌استوار، دهانِ عواملِ را پای‌مال کردند 📡 همه رسانه‌ها را ببینید 👇 ا https://b2n.ir/z98062 .