.
#حکایت
راوی کتاب #سه_دقیقه_درقیامت در چاپ جدید کتاب نقل کرده است
يك روز صبح، طبق روال هميشه از مسير خلوتی به محل كار ميرفتم، يك خانم بدحجاب كنار بزرگراه ايستاده و دست تكان ميداد، بزرگراه خلوت و هوا مساعد نبود، براي همين توقف كردم.
سلام كرد و گفت:
ميخواهم بروم بيمارستان ...
دیدم، محل كار من نزديك همان بيمارستان است. گفتم بفرمایید.
سوارشد، كتاب «سه دقيقه در قيامت» روي صندلي عقب بود. برداشت و مشغول خواندن شد. بعد گفت:
ببخشيد اجازه نگرفتم، ميتونم اين كتاب را بخوانم؟
گفتم:
كتاب را برای خودتان برداريد. به شرطي كه بخوانيد.
تشكر كرد. مقابل بيمارستان توقف كردم. تشكر كرد و پياده شد و ...
چند ماه بعد، يك روز عصر، وقتي از درب اداره بيرون آمدم و وارد خيابان اصلي شدم، ديدم يك خانم چادري از پياده رو وارد خيابان شد و دست تكان داد!
توقف كردم. ظاهراً خوب مرا ميشناخت!
شيشه را پايين آوردم. جلو آمد و سلام كرد و گفت: مرا شناختيد؟سرم را پايين گرفتم و گفتم:
شرمنده، نه!
گفت:
چند ماه پيش، يك روز صبح لطف كرديد و مرا به بيمارستان رسانديد. من پزشک هستم. چند دقيقهاي با شما كار دارم.
گفتم: بله! حال شما خوبه؟...
ماشين را پارك كردم و پياده شدم و در كنار پياده رو، در حالي كه سرم پايين بود به سخنانش گوش دادم.
گفت:
شما راوي كتاب «سه دقيقه در قیامت» هستيد؟ كه آن روز به من هديه داديد؟ درسته؟
گفتم: بله
گفت:
خدا رو شكر، خيلي جستجو كردم. از مطالب كتاب و از مسيري كه آن روز آمديد، و سوال از همکارانتان فهمیدم، اينجا كار ميكنيد.
گفتم: با من چه كار داريد؟
گفت:
اين كتاب، خيلي روی من تأثیر گذاشت و مرا در مورد معاد به فكر فرو برد. اينكه، روزي دوران جواني من هم تمام خواهد شد و من هم پير ميشوم. وقتی میمیرم، جواب خداوند را چه بدهم؟!
خيلي فكر كردم و يك هفته بعد از خواندن كتاب، تصميم جدي گرفتم كه توبه كنم و تمام اشتباهات گذشتهام را ترك كنم. اما همان روز كه توبه کردم، تصادف وحشتناكي اتفاق افتاد و مرگ را با چشمم ديدم!
دقیقاً مشاهده كردم كه روحم از بدنم خارج شد و دو مأمور مرا گرفتند تا به سوي عذاب ببرند، هيچكس با من مهربان نبود. من آتش را ديدم. حتي #دستبندي به دستم زدند كه #شعلهور بود.
گفتم:
من كه امروز توبه كردم. واقعاً نيت كردم كه كارهاي گذشته را تكرار نكنم.
يكي از دو مأمور گفت:
بله، شما واقعاً توبه كردي و خدا توبه پذير است. تمام كارهاي زشت شما پاك شده، اما با #حقالناس باید جبران کنی!
گفتم:
من با تمام بديهایم، خيلي مراقب بودم كه حق كسي در زندگیام وارد نشود. مردم و تمام بيمارانم و... از من راضي هستند.
گفت:
بله، درست است، اما حق #هزاروصد نفر بر گردن توست!
وقتي تعجب مرا ديد، توضیح داد: خداوند زيباییهای بسیاری به تو عطا كرد، اما تو چه كردي؟!
بجای شکرگذاری، با آرايش و لباس نامناسب از خانه بيرون ميآمدي و سبب گناه و مشکلات دیگر برای #هزاروصد مرد شدی!
گفتم:
خُب آنها نگاه نميكردند!
جواب داد:
بله، درست است ولی اگر شما حجاب را رعايت ميكردي و آنها به شما نگاه ميكردند، گناهي براي شما نبود.
اما اكنون، یکی از علتهای مشکلات آنان، تو هستی! و اين حق الناس است و در عذاب خواهي بود تا عمر تك تك آنها به پایان برسد و بمیرند و به برزخ بيايند و اگر ثوابی داشته باشی به آنها بدهی و رضايت بگيري.
اين خانم ادامه داد:
هيچ دفاعي نميتوانستم بکنم.
دستبندی از آتش به دستم زدند و مرا به سمت محل عذاب بردند.
زماني كه قرار بود مرا به آتش بیاندازند، به ياد كتاب شما و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها افتادم و چون توبه کرده بودم، اجازه دادند متوسل شوم و من فرياد زدم و گفتم:
خدايا به حق مادرم حضرت زهرا سلام الله علیها به من فرصت جبران بده...
تا اين جمله را گفتم، به داخل بدنم پرتاب شدم! و علائم حياتي برگشت و... مرا به بيمارستان منتقل كردند و اكنون بعد از چند ماه بهبودي كامل پيدا كردم، اما از وقتي به هوش آمدهام، بخاطر دستبندآتشی که بر دستم زده بودند، تاولهاي مچ دستانم هنوز میسوزد و از سوزش مچ دستم در عذاب هستم و اين مشكل برطرف نشده! و جاي تاولهاي آن روي مچ من باقي است! و...
با بغض و گريه ادامه داد:
خواستم شما بگویید، چطور اين #هزاروصد نفر را پيدا كنم؟ و چطور از آنها حلاليت بطلبم؟
روای گفته است:
هيچ راه حلي به ذهنم نرسيد، فقط يكي از علماي رباني را به او معرفی نموده و خداحافظی کردم.
📚 #خلاصه_شده از چاپ جدید کتاب #سه_دقیقه_درقیامت، ص۱۰۳
📡متن کامل کتاب «سه دقیقه در قیامت»👇
ا https://b2n.ir/022441
❣️لطفا ❣️
برای نجات بشریت از #كرونا
و
شرارتهای حاكمان #آمریكا
🤲 دعابفرمائید 🤲
💓 اینجا #نظربدهید👇👇
ا https://t.me/etedal_naghd
#اعتدال 👇👇👇
ا @etedalhamrah
#انتشار با حذف یا تغییر لینك #آزاد